Saturday, February 23, 2013

در حاکميت ِ الله همه دروغوند هستند

مـردو آنـاهيــد





هنوز در محکمه‌ی دزدان ِ جهادگر دست‌های گرسنگانی را، که به پاره نانی دست برده‌اند، از پيکرشان جدا می‌سازند. هنوز در زندان‌های اسلامی، با شيوه‌های الهی، از جوانان، جان می‌گيرند. هنوز برای آزادگان و آزادانديشان دارهای بلند برپا می‌کنند.

در سرزمين ِ خودباختگان، دختر بچه‌ها را می‌خرند و برای همخوابگی می‌فروشند. در سرزمين ِ عارفان، مردمی که خود را نادان می‌دانند، گوسپندوار، چوبدارانی را به امر خليفه وِ برای ولايت فقيه انتخاب می‌کنند. در سر زمينی، که روشنفکرانش از خودفروشی و دروغوندی شرمسار نيستند، می‌توان پذيرفت:

عارفان زشتی‌های اسلامی را در جامی زيبا به نرمی به کام ِ مسلمانان ريخته‌اند. آنها از سوزندگی‌ی آتش جهنم نکاسته‌اند وآنکه سوختن در جهنم را برای خوشباوران خوشآيند و سزاوار ِ عاشقان بی پروا کرده‌‌اند. آنها پيروان را به ستم پذيری، نه به پيکار با ستمگری، برانگيخته‌اند.

*******

در حاکميت ِ الله همه دروغوند هستند


بی گمان فرهنگ ايران سرآمد ِ بينش ِ انديشمندان جهان بوده است. زيرا اين فرهنگ بر جهان بينی‌ی ماده(ماتراسپنتا = ماده‌ی نخستين = ماده‌ی گزندناپذير) بنا شده است. در اين جهان بينی هر پديده‌ای از پديده‌ای پيشين برآمده يا بهتر بگويم زاييده شده است، هيچگاه پديده‌ای، به اراده‌ی پنداری ناموجود، از هيچ خلق نشده و هيچ ماده‌ای به نيستی نگراييده است. بر اين نگرش:"هگل" فيلسوفی، که بيشتر در پيرامون ِ منش انسان و مينوی خرد انديشيده است، می‌گويد:

سامان استوار ِ انديشه با فرهنگ ايران آغاز می ‍شود. بی گمان اين فرهنگ، پيشتاز و برانگيزنده‌ی کران بی کران انديشه‌ها بوده، که راه انسان را برای دست يابی به آرمان‌هايش هموار ساخته است.

( از ديدگاه هگل، در فلسفه‌ی تاريخ )

شوربختی در اين جاست: ديدگاهی که از فراز نگرش ِ انديشمندان، در پهنه‌ی بی کران ِ هستی گسترش داشته است، امروز در ژرفای پستی، تنگ و تاريک، در گور ِ مردگان ِ بيگانه فرومانده است.
آنچه که خرد ِ ايرانيان را، در تاريکخانه‌‌ی اسلام يا در زندان ِ ايمان، ميخکوب کرده است زنجيری است که از رشته‌های يک واژه‌، يعنی از رشته‌های دروغ، بافته شده است. شکافتن و پی بردن به هسته‌ی اين واژه، برای انديشمندان هم، بسيار دشوار است. زيرا نگرش، بينش و ديدگاه ِ ما ايرانيان به زهر ِ دروغ آلوده شده‌اند. ما ابزاری "راست سنج" نداريم که بتوانيم دروغ‌هايی، که ما را در چنگال ِ پست‌ترين ستمکاران جهان گرفتار کرده‌اند، شناسايی کنيم. زيرا سنجه يا ترازويی که در جهان بينی‌ی ما به کار گرفته می‌شود اَهريمنی است و از سوی دروغورزان، گاهی هم از سوی انساندوستانی ستم پذير، ساختار يافته است. شگفتی در اين است که هردوت، تاريخ نگار ِ يونانی، بر اين باور بوده است: که ايرانيان از "دروغ" می‌ترسند. شايد هم هرودت برداشتی نادرست نداشته است. زيرا زرتشت هم دروغ را پديده‌ای اهريمنی می‌دانسته و بر اين باور بوده است که دروغ زندگانی را به نازندگی واژگون می‌سازد. بايد پذيرفت که نخستين دلاوران ايرانی دروغوندانی بوده‌اند که اين ديوار ِ ترس را شکسته‌اند و به کردار اَهريمن را در هستی‌ی ايرانيان آفريده‌اند. از آن زمان، که ايرانيان با دروغ هميار و با اَهريمن هم پيمان شده‌اند، آنها از زندگی برون و به نازندگی درآميخته‌اند و تا زمانی که آنها در تاريکخانه‌ی دروغ زيست داشته باشند، دروغوندان بر آنان ستم خواهند راند، آنها از اين پسماندگی و نازندگی رهايی نخواهند يافت. (خلافت ِ فقيه گواه بر اين گفتار است).

انديشمندان اروپايی، در هر زمانی به ژرفای پسماندگی‌های جامعه پرداخته‌اند و بيشتر با بينش يا جهان بينی‌ی تازه‌ای سر برافراشته‌اند. بيشترين انديشمندان اروپا، که آنها را فيلسوف ناميده‌اند، هميشه بينش ِ تازه‌ا‌ی در پيرامون ِ آفرينش ِ هستی، يافته و بازگو کرده‌اند. روشن انديشان اروپايی هم، بی درنگ يا زمانی ديرتر، به آن جهان بينی برخورد کرده، آن را بهبود بخشيده و گسترش داده‌اند. جهان بينی‌های تازه، زمان به زمان، انديشمندان و دانشمندان را به انديشيدن برانگيخته‌اند تا با نگرشی تازه به روند ِ کشورداری و مردمداری بنگرند. روشن انديشان هم، با ديدگاهی گسترده تر، به زخمها، به دردها و به بيماری‌های اجتماعی اشاره کرده و به چاره جويی در پيرامون مرهم، دارو و مداوای ناخوشی‌های جامعه پرداخته‌‌اند. کليساهای اروپايی، کشيش‌های مسيحی، هم در هر زمانی، انديشه‌ها و نگرش‌های نوين را نفرين کرده و انديشمندان را پس رانده‌‌اند. زيرا انديشه‌های نوين در سوی گشودن راه ِ پيشرفت و برآوردن ِ نيازهای جامعه هستند و هر گامی، در سوی پيشرفت، دگرسو با عقيده‌های پسمانده و کهنه‌ی دينی است.

جهان بينی‌های تازه، در اروپا، آزادگان را به نوانديشی برانگيخته‌اند. آنها با وجود ِ پسماندگی‌ی مسيحيت، توانسته‌اند: نگرش ِ مردمان را از ژرفای دروغوندی به سوی راستی برگردانند. در اين روند ديدگاه ِ روشنفکران هم، در سوی خواسته‌های مردمان، گسترش يافته و در پيکار از خودکامکی و سروری‌ی کشيش‌ها کاسته شده است. سرانجام آزاديخواهان، با پشتيبانی‌ی سرمايداران، توانسته‌اند زور و خشم ِ پيشوايان مسيحی را در درون ِ کليسا بند کنند تا راه ِ نوانديشی در سوی سامانی همساز برای ساختن ِ فرآورده‌های تازه هموار گردد.ِ از شوربختی در ايران، که ديدگاه ِ روشنفکرانش به زهر ِ دروغ‌های دينی تنگ و تاريک شده است، دستکم از زمان خلافت ِ جهادگران بر ايران، کمتر انديشمندی سر برافراشته است که ريشه‌های پسماندگی و آلودگی‌های بينش ِ جامعه‌ی اسلامی را بررسی کند. بيشتر انديشمندان ايران تنها به کاستی‌ها يا ناسازگاری‌های شريعت اسلام در برخورد با خواسته‌های آدمهای خدانشناس (آزاديخواهان) اشاره کرده‌اند و ستمورزی‌های اسلام را برآيندی ازِ برداشت ِ آدمهای جاهل(انديشمند) دانسته‌اند. آنها بر پايه‌ی دروغ بر پسماندگی‌ها و پليدی‌های نگرش اسلامی ارج نهاده‌اند. آنها برآيند ِ انديشه‌ی خود را هم، در پوششی از دروغ، با احکام شريعت همسو و سازگار نشان داده‌اند.

اين انديشمندان بر دروغ پا فشاری داشته‌اند که "اسلام به ذات خود ندارد عيبی، هر عيب که هست از مسلمانی ماست" . آنها بر اين کوشنده بوده‌اند که زشتی‌های و پليدی‌های شريعت اسلام را با دروغ به پوشانند تا شايد از خشم ِ مسلمانان و زهر ِ شريعت کاسته بشود. برخی از اين انديشمندان هم، که به زهر ِ خردسوز اسلام پی برده‌اند، مردمان را به سوی مردابی ديگر رانده‌اند. آنها، با وسوسه و پيامهای خردسوز، بيشتر روشنفکران را از جويندگی و راهيابی باز داشته‌اند. آنها بر اين باور بوده‌اند که انسان تنها در نينديشيدن، در تنهايی عبادت کردن، در چله نشستن و در خود فرورفتن به رازهای الهی پی خواهد برد. اين انديشمندن از راه ِ دروغوندی، به مريدان چنان وانمود می‌کردند، که آنها نه تنها به رازهای الهی پی برده‌اند وآنکه بر اراده و خواسته‌های الهی هم فرمانروا هستند. بيشتر ِ انديشمندان ِ ايرانی، که از منجلاب اسلامی سر برافراشته‌اند، هميشه، از آشگار ساختن ِ پسماندگی‌های خلافت‌های اسلامی، پرهيز کرده‌اند.

برای نمونه، انديشمندان ايرانی بيشتر عارفان ِ خوشباور بوده‌اند، آنها احکام شريعت را با اندکی دگرگونی پذيرفته‌اند و اندکی هم نمايندگان ِ اسلام را، که با هر انديشه‌ای در ستيز هستند، سرزنش کرده‌اند. ولی کمترين آنها خواهان ِ آزادی و آزادگی برای مردمان بوده‌اند!؟ زيرا آنها آزادی‌ی انسان را در بندگی برای الله می‌پنداشته‌اند. عارفان زشتی‌ها و پسماندگی‌های بينش ِ خود را هميشه به گونه‌ای خوش و دلپذير بازگو کرده‌اند که مريدان ستم پذير بشوند و از کوشندگی و دارامندی پرهيز کنند. عارفان از مهر سخن رانده‌اند، عدل ِ الهی را در خشم و در جهنم ِ الله توجيه کرده‌اند. آنها از انساندوستی دم زده‌اند، جهاد و غزوات ِ محمد و ذولفقار علی را ستوده‌اند. آنها همه‌یِ الاهان و خدايان ِ ديگر را با الله همانی بخشيده‌اند، با اين کردار ِ زيرکانه و سخن ِ دروغ، شمشير ِ خشم اسلام را، که با "لا اله الا الله" همراه است، پوشانده‌اند و نيز همه‌ی الاهان و خدايان ِ ديگر را به نرمی نابود کرده‌اند. برای اين که بهتر به آلودگی‌های پندارهای انديشمندان ايرانی پی ببريم بهتر است اندکی به انديشه‌های عارفان ِ اسلامزده بپردازيم. زيرا پيشتازان عرفان در ايران توانسته‌اند زشتی‌ها و پسماندگی‌های اسلام را در پوشش‌هايی زيبا و تازه پنهان کنند. ولی هرگز نتوانسته‌اند که اندکی از پسماندگی‌ی احکام اسلامی بکاهند. اين عارفان به خوشباوران اسلامزده آرامش بخشيده‌اند و برای اسلامفروشان و مردمفريبان ِ دروغوند کشتزاری از از دروغ‌های شيرين ولی زهرآگين آفريده‌اند. از اين روی سدها سال است، که بافته‌های مولوی را، از زبان خوشباوران، دينمداران، سياست پيشگان، کشورداران و انسان ستيزان ديگر می‌نيوشيم و بدون سنجيدن بازگو می‌کنيم؛ ولی در همان پستی و پسماندگی‌های اسلامی جان می‌سپاريم.

اين ديدگاه آميخته‌ای از فرهنگ کُهن ايران، نگرش بودايی، بنداده‌های هندويی و بينش ِمردمان خاور دور است که عارفان ِ نيک انديش همه را به نام کرامات و يافته‌های خود، به زهر ِ شريعت اسلام آميخته، به خورد ِ خوشباوران ِ ساده پندار داده‌اند. درونمايه‌ی بينش عرفانی چيزی به جز خودفريبی، خودستيزی، ستم پذيری و رویگرداندن از ديدن راستی و سازش کردن با ستمکاران و دروغوندان نيست. گرچه سراسر گفتار و سخنان عرفان دلچسپ و از اندرزهای ارزشمند لبريز هستند. ولی در درازای اين 800 سال، که عارفان به روشنفکران ِ ايرانی پند آموخته‌اند، کمترين بهبودی در نگرش ِ کوتاه، کردار ِ زشت و رفتار ِ خشن ِ ايرانيان پديدار شده است!؟.



دیگجوشِ دراویش خراباتی در عصرِ قَجـر - 1901-1910


دگرسو با پندهای عارفانه، ايرانيان در بيهودگی تن پرورتر، خوشباورتر، کورانديش‌تر، برده منش‌تر و با فرهنگ ِ ايران بيگانه تر شده‌اند. شايد برخی گمان می‌برند: کسانی که به زيارت گوری در قونيه می‌روند، روشن تر از کسانی می‌انديشند که کربلا را زيارت می‌کنند. اين گمان از کوتاهنگری و اسلامزدگی‌ی آنها است. زيرا گورپرستی، آدم پرستی، بُت پرستی، و از اين نمونه کژپنداری‌‌ها، تنها در ديدگاهی تاريک همراه با ناآگاهی پديدار می‌شوند.

عارفان سخنان خود را بيشتر در داستانهای به هم بافته‌ای از جانوران، پيامبران و ناديدنی‌هايی، که تنها در پندارهای کوتاه خردان جای دارند، به شيرينی بازگو کرده‌اند. آنها در نينديشيد، در خاموشی و در تنهايی به دانش، به دانايی، به بينايی و توانايی‌ رسيده‌اند و نيازی به جويندگی و آزمون در بُنداه‌های هستی نداشته‌اند. شوربختی در اين است، از اين همه کرامات و شيرين زبانی‌ها که هزار سال به گوش مسلمانان ايرانی خوانده‌اند تنها شيره‌ای تلخی، در پوششی مهرنما، در جان ِ ايرانيان فرو نشسته است. اين انديشمندان ِ مريد پرور پيوسته از نيروهای پنهان در درون ِ انسان سخن رانده و خودخدايی، انسان خدايی و خاکساری را اندازه‌ی سنجش ناميده‌اند. آنها به کردار خودانديشی را از انسان گرفته، فراورده‌های دانش را خوار شمرده، ناداری را ستوده و خودشان در دارامندی و تن پروری زيسته‌اند.


عارفان آن آدمی را سنجه می‌نهند که جدا از زندگی، جدا از خويشتن، جدا از ميهن به ويژه جدا از اين جهان باشد. آنها آدم را به عشق، به مهرورزيدن با معبودی ناپيدا پيوند می‌دهند که، در بُن ِ اين رشته‌، الله با همه‌ی خشم و کين و جهنمش دام گسترده است. در هيچ کجای شريعت، به ويژه در هيچ آيه‌ای از قرآن، هرگز سخن، از عشق و آميزش با الهی، نيامده است. زيرا الله با اراده خلق می‌کند نه با عشق، الله همسرشت آدم نيست، الله انديشه نمی‌کند او همه چيز را بدون انديشه خلق می‌کند. الله مکر و غضب دارد، او جابرانه جزا می‌دهد و ماهرانه بلا می‌فرستد. از اين روی الله، در قرآن، غفور، غاضب، مکار، جبار و قهار ناميده شده است نه دلربا و عاشق نواز.

روشن نيست: اين عارفان که در چله نشينی با الله همآغوش می‌شوند چگونه با او آميزش می‌کنند که برای خوشباوران از کرامات ِ خود چنين لاف میزنند: ما خاک را به نظر کميا کنيم. آنها خاک را با نگاهی به زر برمی‌گردانند ولی پيوسته با آزمندی چشم به دست ِ فريبخوردگانی دارند که به ديدار آنها می‌آيند.

تنها شگفتی، که در کردار ِ عارفان ديده می‌شود، اين است: که اين دارامندان ِ گداپيشه هزار سال است که پيوسته دروغ گفته‌اند و پيوسته از مريدانی خوشباور و بخشنده سرمايه اندوخته‌اند. شايد راز پيروزی آنها در اين باشد که کسی تا کنون دل آن را نداشته يا نيازی نمی‌ديده است که به راستی به بينش ِ خواب آور ِ آنها برخورد کند. زيرا در حاکميت ِ الله راستی يافت نمی‌شود. اين عارفان در پوشش افتادگی بر مريدان خدايی يافته و در پوشش بی نيازی و دکان ِ فقر از نيازهای مريدان زراندوزی کرده‌اند. کردار همه‌ی آنها و بازماندگان آنها به روشنی نشانگر آن هستند که انديشه و ديدگاه آنها بر زيربنای دروغ روييده و بازده‌ی آن هم به جز زهر و دروغ چيزی نخواهد بود.

از آنجا که ريشه‌ی خرد در ايرانيان ِ اسلامزده خشکيده است. در بينش ِ سياه ِ آنها نه تنها سخنان انديشمندان ايرانی مانند فرودسی، خيام و حافظ آميخته نمی‌شوند وآنکه اندرزهای بزرگان جهان هم نمی‌توانند اندکی از تاريکی‌ی ديدگاه ِ آنان بکاهند. خورشيد هم نمی‌تواند به کورانديشان بينايی بدهد.

اين مسلمانان، که به زهر ِ اسلامزدگی بيمار هستند، شاهنامه‌ی فردوسی را در زورخانه، چهاربند‌های خيام را در ميگساری و سروده‌های حافظ را برای فال گيری به کار می‌برند. افزون بر اين اسلامزدگان سخنان بزرگان جهان را هم، مانند وردِ زبانهای کودکانه پيوسته رونويسی و بازگو می‌کنند، بدون آن که کمترين ريزه‌ای از شيره‌ای آن سخنان را در خود بگوارند. شايد برخی از دموکرات‌ها، پندار ِ مرا، در پيرامون اسلامزدگان، ناسزا و ناروا بشمارند. ولی اگر آزادانديشی به انبوه ِ سخنان ِ گوهرباری، که در نوشتارهای ايرانی گردآوری شده‌اند، بنگرد و روشنفکران ِ اسلامزده را بر گورهای کهنه، در دسته‌های خود زنی برای مردگان ِ هزارساله، در چرخيدن به دور حجرالاسود ببيند، بی‌گمان به نابخردی آنها گواهی خواهد داد.

(اين کوردلان به عصاکش نياز دارند نه به چراغ)

سخنان گوهربار زمانی پُر ارزش خواهند بود که شنونده آنها را مزه مزه کند، آنها را بچشد و شيره‌ی آنها را در خود بگوارد. سخنان زيبايی، که تنها در کتابها نوشته يا روی برگهای اينترنت روان شده‌اند، آهنگ‌های دلنوازی هستند که به آشفته دلان در نازندگی آرامش می‌بخشند.

بينش ِ اسلامزدگان به سنگهای فشرده‌ای مانند است که از سختی هيچ مايه يا رنگی ديگری را به خود نمی‌گيرد. بينش ِ آزادگان بسان ِ خاک ِ گلستان زاينده است که گل دانه‌ها را، در دل ِ خود، با آب و آفتاب می‌آميزد و به آنها جان می‌بخشد.

ايرانيان به ژرفی آموخته‌اند که چگونه از راه دروغ به آرمان‌های خود دست يابند. آنها هميشه برآن بوده‌اند و اکنون هم برآن هستند، که بدون ژرف انديشی، با دروغ از دروغی بگذرند يا آن را بپوشانند.

عارفان ايران نمونه‌ی روشنی از اين گونه دروغوندان بوده‌اند. آنها الله را و محمد را، قرآن و شريعت را، خلفا و جهادگران را، غازيان و شمشيرکشان را در منجلاب دروغ به رنگهای بسيار زيبا و مهرافزا آميخته‌‌اند و در جامهای الهی به کام اسلامزدگان ِِ خوشباور ريخته‌اند. شوربختی در اين جاست: اين انديشمندان اندرزهای فرهنگی را، که از عرفان برداشته، به رنگ و بوی اسلامی درآورده‌اند و با آنها خردگرايان را از خودانديشی و آزادانديشی باز داشته‌اند. هر شارلاتانی می‌تواند سخنان عارفانه را، که در چندين لايه پيچيده شده‌اند، به گونه‌ای دلخواه برگرداند و از رهايی‌ی خرد ِ آزادگان، که در تنگنای شريعت ِ اسلام گرفتار است، پيشگيری کند.

برای نمونه: اگر در عرفان، سخن چنان رفته است که انسان خداست و با خدايان همسرشت است. اين سخن چنين تفسير می‌شود که خدا در دل هر انسانی است. روشن است که هر ايرانی نام ِ "خدا" را با "الله" يکی می‌پندارد و از اين چرب زبانی چنين برداشت می‌کند که الله در دل اوست. از اين کژپنداری او در بندهای بردگی، "در عبد الله‌ بودن" سخت‌تر گرفتار می‌ماند و با همه‌ی ستم و رنجی، که از اسلام بر او وارد می‌شوند، بيشتر به الله عشق می‌ورزد.

به زبانی ديگر عارفان سيمای الله و محمد و ديگر رسول‌های را با چهره پوشی از دروغ آن چنان زيبا نگاشته‌اند که مسلمانان ِ خودفريفته نمی‌خواهند به چهره‌ی الله و نمايندگانش، که در قرآن نگاشته شده‌اند، بنگرند. اين فريب خوردگان بيش از پيش به معبودی ناشناخته، که با الله همانی يافته است، عشق می‌ورزند. آنها از ترس ِ نيشخند ِ آزادگان، با بازيگری و رياکاری، خود را آزاد و خشنود نشان می‌دهند و ديگران را هم در اين دامگه گرفتار می‌سازند. همه‌ی عارفان، بدون کم و کاست، برای فريب دادن‌ ِ مريدان، وارستگی‌هايی دروغين داشته‌اند، هرگز کرامتی شگفت انگيز به جز دروغوندی نداشته‌اند. اين ويژگی‌های فريبنده، تا به امروز، در مُرشدگرايان ِ خدايگونه ديده می‌شوند. مريدان که به مرشدی ايمان آورده‌اند باور دارند که مرشد به نيرويی ورای آدمهای زمينی آراسته است و از اين شگفتی برای او بندگی می‌کنند. آيا ديدگاه ِ اين مريدان، با اين همه دانش و آگاهی، که در اين زمان در دسترس و در ديدرس ِ آنها گسترده‌ هستند، تنگتر از ديدگاه ِ جهادگران ِ رسول الله نيست؟ آيا خرد اين مريدان کوتاهتر از خرد ِ مسلمانان نيست؟ که آنها به شق القمر، به معراج، به حجرالاسود، به امام زمان و به شريعت اسلام ايمان آورده‌اند.

سخن از ستايش يا نکوهش سخنان ِ عارفانه نيست، سخن از واکُنش ِ شيفتگان يا پيروان اين ديدگاه است. سخن از اين است که اين گفتارهای آرامبخش تا چه اندازه از بيداری و خردگرايی‌ی کسان پيش‌گيری کرده‌اند، کسانی که برای گُسستن از اسلام آمادگی داشته‌اند. کردار و نوشتارهای مولوی، که او از اندک شمار ِ عارفان ِ انديشمند است، نشانگر آن هستند که عارفان همه‌ی کوشش و انديشه‌ی خود را، برای گنجاندن ِ نيکويی‌های فرهنگی در شريعت اسلام، به کار برده‌اند. شايد آنها به اين گمان، که مسلمانان خوشرفتار خواهند شد، به پيوند زدن ِ داستان‌های مهرآميز به الله و پيشوايان ِ دينی پرداخته‌اند.

عارفان هم، مانند برخی از نويسندگان ديگر، به انبار ِ داستان‌های پيشين دستبرد زده‌اند و آنها را به کژی برای الله، رسولان الله و امامان شيعه، با رشته‌های دروغ، دوباره بافته‌اند. آنها نه تنها به ريشه و انگيزه‌‌های ستمگری در اسلام نپرداخته‌اند وآنکه کشتارهای الله و کشتارهای نمايندگان او را، که در کتابهای دينی نگاشته شده‌اند، در ويژگی‌های عدل و حکمت ِ الهی توجيه کرده‌اند.

برای نمونه: مولوی با زيرکی احکام شريعت را، که بر پايه‌ی انسان ستيزی نهاده شده‌اند، زشت پوشی کرده و آنها را از نيازهای جامعه دانسته است. او پيوند ِ مهر در آدم را از بستگان در همياری، از زندگی در همزيستی و از انديشيدن در آزادگی بريده و همه را به معبودی ناپيدا پيوند زده است. مولوی انگيزه‌های زندگی را در وارستگی و از خودبيگانه شدن، در رنج بردن و به الله عشق ورزيدن، در نادان بودن و ايمان داشتن، در خاکساری و عبادت کردن مرزبندی کرده است.

در همه سخنان گرانمايه و فريبنده‌ای که مولوی فرموده است چندان نشانی از ميهن و ميهن پروری ديده نمی‌شود. در جايی، که سخن از "حُب الوطن" رفته، آن سخن هم از زبان شيطان آمده است که او به زادگاه ِ آسمانی‌ی خود مهر می‌ورزد. بی گمان فرآورده‌های مولوی می‌توانند، برای پژوهش و رَديابی در بينش ِ پيشينيان، پُر ارزش باشند که تا کنون کمتر کسانی از اين ارزش‌ها بهره برداری کرده‌اند. اگر بازده‌ی عرفان ِ مولوی را، در درازای 800 سال، بررسی کنيم خواهيم دانست که آميزش به اين سخنان ِ آرامبخش نه تنها در راه ِ بيداری و خودآگاهی‌ی جامعه سودبخش نبوده‌اند وآنکه آنها مردمان را بيشتر از راه بيداری به گمراهی و ناآگاهی کشانده‌اند.


گفتار مولوی تنها برای پنهان ساختن خشونت‌های اسلام و نشان دادن ِ انسان ستيزی در پوششی از مهربانی، برای فريب دادن‌ ِ جهانيان و مايه زدن به پسماندگی‌های شريعت اسلام، بسيار سودبخش بوده‌اند.

دلباختگان، مريدان، فريبخوردگان، خوشباوران ايرانی هم با شعرخوانی و مولوی خوانی خوش مست می‌شوند و خود را هموند ِ عاشقان ِ جهان می‌پندارند. افزون بر اين برخی از پژوهشگران ِ ايرانی هم 800 سال است که به دنبال ناموجودی به نام "شمس تبريزی" می‌گردند و تا کنون سدها داستان و سرگذشت به دروغ برای او بافته‌اند. با وجود که خود مولوی می‌گويد،: شمس تبريزی آفريده‌ی پندار ِ اوست: تا خوشتر بتواند سّر دلبران را، از زبان او بازگو کند. برای پژوهشگرانی، که با دروغبافی خو گرفته‌اند، بسيار آسان است که شمس ِ تبريزی‌ی مولوی و پيرمغان ِ حافظ را هم به دلخواه در پيکر هر کس، که خودشان دوست دارند، بريزند. همان گونه که آخوندها امام زمان را با ويژگی‌های الله، که نه زاييده شده و نه می‌زايد، از هيچ خلق کرده‌اند.

در زادگاه ِ اين انديشمندان ِ عارف، که با ميهن خود ايران پيوندی مهرآميز نداشته‌اند، پس از 800 سال، که آنها با بالهای عرفانی و به نيروی عشق به آسمان هفتم پرواز کرده‌اند و با صنم پيکران و زهره جبين‌ها هم بستر شده‌اند، هنوز آدمهايی را، که تا نيمه در گور کرده‌اند، با فرياد ِ الله اکبر سنگسار می‌کنند.

هنوز در محکمه‌ی دزدان ِ جهادگر دست‌های گرسنگانی را، که به پاره نانی دست برده‌اند، از پيکرشان جدا می‌سازند. هنوز در زندان‌های اسلامی، با شيوه‌های الهی، از جوانان، جان می‌گيرند. هنوز برای آزادگان و آزادانديشان دارهای بلند برپا می‌کنند.

در سرزمين ِ خودباختگان، دختر بچه‌ها را می‌خرند و برای همخوابگی می‌فروشند. در سرزمين ِ عارفان، مردمی که خود را نادان می‌دانند، گوسپندوار، چوبدارانی را به امر خليفه وِ برای ولايت فقيه انتخاب می‌کنند. در سر زمينی، که روشنفکرانش از خودفروشی و دروغوندی شرمسار نيستند، می‌توان پذيرفت:

عارفان زشتی‌های اسلامی را در جامی زيبا به نرمی به کام ِ مسلمانان ريخته‌اند. آنها از سوزندگی‌ی آتش جهنم نکاسته‌اند وآنکه سوختن در جهنم را برای خوشباوران خوشآيند و سزاوار ِ عاشقان بی پروا کرده‌‌اند. آنها پيروان را به ستم پذيری، نه به پيکار با ستمگری، برانگيخته‌اند.

بينش ِ اين مردمان که، پس از 800 سال عرفان، به اين همه زشتی‌ها و پليدی‌ها آلوده است، پس از اين هم، با اندرزهای عارفانه، به پاکی و به راست منشی دگرگون نخواهد شد.



مـردو آنـاهيــد

فوريه ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,