Wednesday, February 29, 2012


این همه هیاهو برای "جدائی نادر..." از چیست؟




لیلا قبادی


اینگونه فیلم-ها دقیقاً به این انگیزه ساخته می شوند که ذهنیت جامعه را از ریشه اصلی‌ مشکلات موجود دور کرده و به آن عبای توجیه شرعی و مذهبی‌ بپوشانند.
به قول گیس سفیدها؛ " اُسکار هم برای نجات باجیِ – حکومت نکبت اسلامی- تنبان نمی شود و این حکومت فساد و فقر و تباهی جز نابودی سرنوشتی ندارد.

هر سال صدها فیلم در قد و قواره فیلم "جدائی..." و چه بسا با تکنیک و داستان پردازی بسیار قوی-تر در اروپا و آمریکا ساخته می شود. این فیلم حتا در مقایسه با فیلم-های سینمای جمهوری[حکومت]اسلامی هم فیلمی بسیار معمولی است چرا که در سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی سالانه ده-ها فیلم از این دست با کیفیت و پرداخت بهتر ساخته می شود؛ فیلم-هایی که معضلات خانوادگی و مشکلات روابط میان زن و مرد را نه‌ با "فوکوس" بر ریشه‌-های اصلی‌ آن که همان بی‌ عدالتی و فاصله طبقاتی حاکم بر جامعه ایران است، بلکه تنها از زاویه اخلاق ریاکارانه مذهبی‌ و فرهنگ طبقه حاکم تصویر می‌کنند.

اما واقعیت عریان آنست که آنچه امروز در ایران کمر خانواده‌-ها را می شکند فقری خانمان سوز و همزمان با آن ترویج فرهنگ مصرف گرایی است؛ از پرده و مبل و اتومبیل گرفته تا نوع لباس و آرایش تا جنون جراحی زیبایی که جامعه بیمار در تب رقابت و هم چشمی رو به تباهی است.

زمانی که در جامعه-ای پرنسیب-ها و معیار زندگی‌ چنین سقوط کند بدیهی‌ است که روابط خانوادگی به سمت نابودی برود.

وقتی‌ بخش بزرگی‌ از جامعه که از همه چیز محروم است قصرهای سر به فلک کشیده و زندگی‌ افسانه-ایِ پولدارها را تماشا می‌کند معلوم است که دهها مشکل روانی‌ و خانوادگی گریبانگیرش شود.

اما
اینگونه فیلم-ها دقیقاً به این انگیزه ساخته می شوند که ذهنیت جامعه را از ریشه اصلی‌ مشکلات موجود دور کرده و به آن عبای توجیه شرعی و مذهبی‌ بپوشانند

که آری آدم-ها نباید با هم سوتفاهم داشته باشند، دروغ نگویند‌- آنهم در زیر سایه حکومتی که اساسش بر دروغ استوار است!- بی جا به هم شک نکنند، به جا به هم شک کنند(!) واز این دست مزخرفات مذهبی‌ که با نام فیلم و سینما به خورد جامعه می دهند.

اما این فیلم در پرداختن به همین خزعبلات مذهبی‌ هم کاری معمولی و دست چندم است، پس

چرا یکباره پیرامون چنین فیلمی تمام دولت-های غربی و فستیوال-های سینمأیی و رسانه-های آنها چنان هیاهو راه می‌‌اندازند که انگار یک اتفاق بزرگ در سینمای دنیا رخ داده است!!!؟؟؟

در واقع تا کنون سابقه نداشته که راجع به جایزه گرفتن یک فیلم خارجی‌، از رئیس جمهور فرانسه و مقامات و سیاستمداران دولتی تا وزارت امور خارجه آمریکا تبریک و تهنیت بگویند و از آنطرف هم جشنواره سینمایی فجر رژیم فیلم را، که سهام دارِ اصلی‌ در تولید آن "بانک پاسارگاد" وابسته به "سپاه پاسداران" رژیم اسلامی است، جایزه باران کرده و با سلام وصلوات راهی‌ اُسکار کند!

براستی چرا با این حجم وسیع تبلیغاتی و به زور جایزه-ها می‌‌خواهند این فیلم را جلوی چشم همگان بگذارند، بسیار مهم جلوه-اش دهند تا مورد بحث همه واقع شود از جیره خواران رژیم تا بخشی از به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری [حکومت] اسلامی در خارج ازکشور؟

بدون شک این حجم تبلیغات و کف زدن-های مصنوعی و زورکی تنها نشان دهنده این واقعیت است که ایجاد این همه هیاهو ربطی‌ به خود فیلم ندارد و از قرار مسایل مهم-تری مد نظر دولت-ها و صاحبان این فستیوال-ها و رسانه هاست و این فیلم بهانه-ای بیش نیست، تنها اینبار قرعه به نام "جدایی نادر..." افتاده است.

اگر در دوره-های قبل این جایزه‌-ها بیشتر برای تقویت به اصطلاح اصلاح-طلبان بود و در حقیقت مدال را به گردن خاتمی می‌‌انداختند، اما اینبار

دلیل این همه هیاهو بر می‌‌گردد به وضعیت انفجاری درون جامعه ایران و حجم فقر و بدبختی و فشاری که بر گـُرده مردم سوار است و هر آن امکان انفجاری اجتماعی را پیش بینی‌ می‌کنند، که اگر در جامعه ایران انفجار اجتماعی رخ دهد و صاحبان قدرت در دهکده جهانی‌ کنترل و تسلطی بر آن نداشته باشند معلوم است که منافع حیاتی آنها نه‌ تنها در ایران بلکه در کل منطقه به خطر می‌‌افتد، پس برای دور کردن و به تعویق انداختن این خطر می خواهند به بهانه مطرح کردن این فیلم در اُسکار یک شادی و افتخار دروغین و غرور ناسیونالیستی به جامعه زیر فشار و توهین و تحقیر شده تزریق کنند که مفتخر باشند که یک فیلم "ایرانی" به سطح اسکار رسیده و صد البته شکم گرسنه کودک‌-شان هم با این جشن و سرور جهانی سیر خواهد شد!

طبیعی است جامعه-ای که هیچ نقطه امیدی برایش نمانده و ریسمانی برای چنگ انداختن ندارد و همه هویتش تخریب شده و در فلاکت و فقر و بدبختی گرفتار است حالا می خواهند با معرکه اسکار یک شادی و مُسکن کاذب صدقه-اش دهند و برای مدت کوتاهی هم که شده آرامش کننــد.

حرکتی نمایشی در ردیف بازی فوتبال چند سال پیش بین ایران و آمریکا...

بی‌ شک برای دور کردن خطر انفجار اجتماعی فقط از ابزار سینما استفاده نمی کنند از تمامی ابزارها بهره می برند و سینما یکی‌ از ابزار-های تاثیر گذار و پُـر زرق و برق است، روزانه با ده-ها شگرد و ماجرا با جامعه بازی می کنند تا توده‌-ها را مشغول نگاه دارند که عصیان نکنند. تا آنجا که حتا مردم ایران این روز-ها برای حاکمان "بسیار عزیز و دوست داشتنی" هم شده-‌اند، هندوانه زیر بغل "مردم عزیز ایران" می گذارند تا بیشتر غارتشان کنند؛ از یک طرف وزارت خارجه آمریکا این فیلم را سندی بر غنا و انعطاف پذیری فرهنگ ایرانی می دانـــــــد(!) و از سوی دیگر مقامات وزارت ارشاد رژیم آن را افتخار و سربلندی ایران و ایرانیان می‌‌نامند!

اما همه این ترفندها و شیادی‌ها نشانه این است که تا چه حد از جامعه در حال انفجار ایران می‌‌ترسند که اگر از سربرآوردن یک جنبش واقعی در میان مردم محروم و زیر ستم احساس خطر نمی‌کردند دیگر احتیاجی به این همه دست و پا زدن و مانور دادن نداشتند تا جایی که
حتا فیلمی در سطح "جدایی نادر..." را بهانه کنند اما

به قول گیس سفیدها؛ " اُسکار هم برای نجات باجیِ –جمهوری [حکومت] نکبت اسلامی- تنبان نمی شود " و این حکومت فساد و فقر و تباهی جز نابودی سرنوشتی ندارد.


لیلا قبادی
هفده بهمن ۱۳۹۰

*****
نامه-ی اعتراض آمیز به سایت روشنگری!
*کامنت-هایی که زیر مطالب در سایت-ها قرار می گیرد هم خوانده می شوند، وقتی سایت-ها از انتشار مطالب توهین آمیر و حاوی اتهام بدون مدرک و سند در سایت-هایشان امتناع می کنند، پس می بایستی همان روش را در باره اتتخاب و انتشار کامنت-ها هم رعایت کنند، به خصوص که کامنت-ها بدون نام و نشان است، کامنت گذار نامش مخفی است و امکان نفوذ عوامل حکومت اسلامی را نیز نمی توان کم بها داد. بعداز قرار گرفتن مطلب لیلا قبادی در سایت روشنگری ،کامنت-های بسیاری هم در ارتباط با مطلب و حتا بی ارتباط با مطلب در زیر نویس منتشر شد که انتشار چند کامنت با اعتراض لیلا مواجه شد و لیلا از ادامه انتشار مطلبش در سایت روشنگری جلوگیری کرد و نامه اعتراض آمیزی نیز برای سایت مذکور فرستاد که نامه در اختیار ما نیز قرار گرفت که منتشرش می کنیم. / « سینمای آزاد[+] »

*به گردانندگان سایت روشنگری:
«زمانی که مطلب را برای نشر به سایت‌ شما فرستادم بر این باور بودم که لااقل اصول اولیه-ی یک رسانه عمومی‌، یا همان اصولی را که در سایت درباره نظر نویسی آوردید، رعایت می‌کنید: " توجه: متون مغایر با ضوابط کار روزنامه نگاری، نظیر ناسزاگویی، درج نخواهد شد. روشنگری از توجه شما برای حفظ فضای سالم بحث و گفتگو و ارائه نظر سپاسگزاری می کند."
حالا متعجبم که می بینم با این وقاحت و بیشرمی افترا و دروغ هایی تهوع آور توسط افراد بی‌ نام و نشان حقیقی‌ علیه خودم و همکارم، فیلمساز در تبعید مسلم منصوری، زیر مقاله ام "تبلیغ" می شود!
کاملا روشن است که منظورم نقد مقاله-ام نیست که هر خواننده-ای‌ کاملاً آزاد است به نقد کار منتشرشده بپردازد که بیشتر نظرات منتشره در سایت شما در تائید مقاله بود که حتا اگر خلاف آن هم بود برای من تفاوتی نمی کرد، بلکه منظورم دروغ پراکنی و تخریب شخصیت و وارونه جلوه دادن هویت اشخاص زیر عنوان "نظر نویسی" است.
گذشته-ی کاری من در زمینه نویسندگی و مستندسازی چه در ایران و چه سالهای تبعید روشن و مشخص است و آنچه علیه حکومت ایران یا سیاست-های دولت کانادا و کشورهای غربی نوشته یا گفته-‌ام با یک جستجوی کوچک اینترنتی در دسترس همگان قرار دارد که بیانگر تفکرات و موضع گیری-های روشن سیاسی-‌ام در همه این سال‌هاست
همچنین طبیعی است افرادی چون مسلم منصوری هم با مواضع آشکار و روشنی که علیه تمامیت جمهوری [حکومت] اسلامی و چپاولگران جهانی‌ دارند، دشمنی و کینه توزی اینگونه هم مقابلشان داشته باشند،
اما پرسش اینجاست که چرا درسایت‌ روشنگری اینگونه دشمنی‌ها تبلیغ می شود‌‌؟؟؟

بسیار متأسفم که نوشته-ام را برای درج به چنین سایتی فرستادم همین جااز شما می خواهم هر چه زودتر مقاله را از سایت-تان بردارید چرا که به هیچ عنوان مایل نیستم نوشته-ام در سایتی درج شود که ابتدایی‌-ترین پرنسیب-های انسانی‌ را رعایت نمی‌کند.»

لیلا قبادی
سیزدهم فوریه ۲۰۱۲

Labels:

Thursday, February 23, 2012


همبستگی با ايران ستيزان نابخردی است


مردو آناهيد



خمینـی، شبانی بود که ميليون-ها گوسپند از او پيروی می‌ کردند. او شريعتمداری بود که خرد و وژدان ِ همه‌-ی پيروان را در زندان شريعت به بند کشيده بود. او مُفتی بود که همه‌-ی مردمان را نابخرد می‌‌دانست و برای آنها فتوا می‌ سرود.
آنها، که از بازماندگان ِ جهادگران ِ خون-آشام هستند، ايران را برای پايدار کردن و جان بخشيدن، به اسلامِ نيمه مرده، می‌خواهنــــد.

آخوندها چنگال‌های خونين خود را پيوسته تيزتر و ژرفتر در جان ايرانيان و فرهنگ ايران فرو می‌‌کنند و در برنامه‌-ی اسلام سازی، که از سوی جهانداران گسترده می‌شود، همياری و توانايی خود را بهتر نشان می‌هند.
با رجزخوانی‌های جنگآوران، اَنبوهی از پول ِ عرب‌ها، برای خريد ِ جنگ ابزار به کيسه‌-ی جهانداران سرازير می‌گردد.‌ اسراييل از سوی آزمندان ِ جهانی به جنگنده‌-های بيشتری دست می‌يابد. بر سود ِ انگلستان، از گرانی‌-یِ نفت، بسيار افزوده می‌شود.
پس آمريکا و اسراييل با چه انگيزه‌-ای بايد به ايران يورش ببرند؟! آنها که بدون جنگ به آرمان خود که پول ِ بيشتری است رسيده و می‌ رسند. چرا بايد بی گُدار به آب بزنند و با اَهريمنان ِ خود پرورده درگير شونــد؟

به هر روی هنوز هيچ ديگی را بار نگذاشته‌-اند که برخی از شتابزدگی خودشان را به ديگ بيندازند. اگر هم جهانداران نياز دارند، که در اين زمان، بر مردمان ايران، کسان ديگری را حاکم بسازند، آنها حاکميت را به کسانی خواهند سپرد که آنان اسلامزده و ايران ستيز باشند.

انگلستان هيچگاه نمی‌ پذيرد که به جز واليان اسلام، که خودش آنها را سال-ها پرورده و سامان داده است، بر سرزمين‌های نفت‌خيز حکمرانی کنند.
آن کس که اندکی خرد داشته باشد به روشنی خواهد ديد که بازی‌-های انقلابی، "الربيع العرب"، تنها برای پياده کردن شريعت اسلام، در اين کشورها، بوده است.

به زبانی ساده تنها راه ِ رسيدن ِ ايرانيان به آزادی، از راهِ شناخت ِ فرهنگ ِ خودشان می‌گذرد. تا زمانی که، در اين کشور شريعت اسلام، چه آشگار و چه پنهان، ميزان سنجش نهاده بشود، اين مردمان در بردگی و ازخودبيگانگی رنج خواهند بُرد و ايران ستيزان بر آنها حکم خواهند راند.

اندرزی از سعدی:
اَبر اگر آب ِ زندگی بارد، هرگز از شاخ ِ بيد بر نخوری
با فرومايه روزگار مَبَر، از نی‌-ی بوريا شکر نخوری

جهانداران دو دسته‌ از ايران ستيزان را، برای روز ِ مبادا، پشتيبانی می‌کنند. دسته‌-ی نخست اسلامفروشانی هستند، که بسان دُملی چرکين در پسماندگی‌-های مردم‌ ايران فرونشسته‌-اند. آنها کسانی هستند که ريزه‌-های وجودشان از زهر ِ اسلام پُر شده و هيچ نشانی از مهر به ميهن در آنان ديده نشده است.
اين نامردمان، اسلامفروشانی هستند که برخی در فرومايگی بسان "اکبر گنجی" و برخی در شارلاتانی بسان "سيد ابوالحسن بنی صدر" به خردسوزی درکارند. اين خودفروختگان، در دکه‌-های اسلامی، زنجيرهای بردگی را به جای گردنبند زُمرّد بهِ کوتاهنگران ِ ايرانی می‌‌فروشند.
آنها، که از بازماندگان ِ جهادگران ِ خونآشام هستند، ايران را برای پايدار کردن و جان بخشيدن، به اسلامِ نيمه مرده، می‌خواهند.
از سويی ديگر آنها هيچ گونه هنری به جز دروغوندی ندارند که بتوانند با آن زندگی کنند. اگر دروغوندی را از اين دکانداران بگيرند، آنها کالای ديگری برای فروش ندارند.

دسته‌-ی ديگر چپ-روهای سنگ شده هستند که آنها برآنند، با تئوريهای پوسيده‌-ی بيگانگان، کشور ِايران را، برای چندمين بار، به خواری و نکبت ِ نادانی گرفتار سازند. اين کورانديشان به ويروس اسلامی آلوده‌-اند و در گماشتگی‌-ی بيگانگان خودفروشی می‌ کنند. آنها برای ايجاد ديکتاتوری‌-ی اسلامی (کارگری) در تلاش هستند. ولی پيوسته از ستم ِ ديکتاتورها می‌نالند.

افزون بر اين دو دسته، به جز شمار ِ اندکی آزادانديش، بسياری هم آزاديخواه هستند که به ميهن خود مهر می‌ورزند. ولی آنها با خويشتن و با فرهنگ ايران بيگانه‌-اند. جهانداران از پيشرفت و گسترش انديشه يا کردار ِ اين کسان به سختی و با خشونت جلوگيری می‌کنند.

هيچ کدام از شمار ِ ميهن پروران آرمان، توان و زمينه‌‌-ای ندارند که بتوانند آزادانه روشنگر ِ تاريکخانه‌-ی مسلمانان بشوند.

برخی از ميهن دوستان بياد ِ بنيانگذار ِ ايران «رضاشاه» در پيرامون ِ شاهپور رضا گرد آمده‌-اند. با آرمانی که شايد بتوانند دوباره شکوه پادشاهی را برپا کنند.
شوربختی‌-ی اين ميهن پروران در اين است که شاهپور هنوز به درستی نمی‌داند که آيا او شاهزاده است يا ميرزاده. برخی از او اميد کوروش شدن دارند. ای کاش او توان آن را داشت که اردشير بابکان يا دستکم اسکندر بشود. نفرين اَهريمنی، که 1400 سال است، که بر ايرانيان سايه افکنده، در دانايی و بينايی و در کردار ِ اين بازمانه‌-ی شاهان نمايان است.

حافظ:
گوهر جام جم از کان و مکانی دگر است
تو تمنا ز گِل ِ کوزه گران می‌ داری؟

شاهپور آرزوی گاندی شدن دارد. ولی او هنوز نمی‌ داند: انگلستان گاندی را از آفريکای جنوبی به هند آورد، از او برای هندی‌ها قهرمان ِ آزاديبخش ساخت، تا گاندی سود انگلستان را، برای هميشه، پايدار سازد. گاندی پس از ورود به هند لُنگ را جايگزين کُت و شلوار و کراوات کرد تا شايسته‌-ی هندی‌ها باشد. او توانست بيش از 100 ميليون هندی را رهبری کند.

خمينی همانگونه سزاوار ِ شيعيان ايران بوده که گاندی شايسته‌-ی هندوهای هندوستان است. هر دوی آنها از پروردگان انگلستان و هر دوی آنها در بافتن ِ زنجيرهای بردگی استاد بوده‌-اند.
گاندی در خور ِ مردمان هند که آنها بُت پرست و ستم پذير و خمينی سزاوار ِ مردمان ايران که آنها شيعه و بيگانه پرست هستند.

بر گرديم به فرماندار ِ ميهن پروران ِ ايرانی که او هنوز نه تنها از گوهر ِ فرهنگ ايران چيزی بر نگرفته است وآنکه او با درونمايه‌-ی سامان پاد شاهی بيگانه است. او پادشاهی را با يک باشگاه ِ اسبدوانی برابر می‌ انگارد.
او هنوز به ننگ ِ سيد بودن و شکوه ِ ايرانی شدن پی نبُرده است. او نمی‌داند، يا نمی‌تواند بداند: نژادپرستانی، که خود را سيد می‌پندارند، برای ايرانيان ننگی هستند که نشان، از پسدادگان ِ عرب، بر خود نهاده‌-اند.
او در برابر دشمنان ايران که اسلامفروشان و اسلامزدگان هستند سرفرود می‌آورد و از آنها درخواست ِ همبستگی دارد. در جايی که آن فرومايگان او را به بازی هم نمی‌پذيرند.

خمينی زمانی گفت: "همه با هم"، که با دلارهای آمريکايی و شارلاتان-های انگليسی نژاد، بر پشت مردم سوار شده بود. خمينی افسار ِ سدهزار آخوند ِ لاشخور، چند سد تن از نامردمان ِ ميهن فروش و ميليون-ها مسلمان کوتاه خرد را در دست داشت.
خمينی می‌ توانست بگويد "هر کس که آزادی بخواهد مردم پوستش را می‌ کنند". زيرا او شبانی بود که ميليون-ها گوسپند از او پيروی می‌ کردند. او شريعتمداری بود که خرد و وژدان ِ همه‌-ی پيروان را در زندان شريعت به بند کشيده بود. او مُفتی بود که همه‌-ی مردمان را نابخرد می‌‌دانست و برای آنها فتوا می‌ سرود.
او مجتهدی بود که احکام شريعت را بر ايرانيان ِ خردسوخته فرود می‌ آورد. پس او می‌ توانست برای پيروان ِ نابخرد بگويد که چه چيز حرام و چه چيز حلال است.
او با پشتيبانی‌-ی رسانه‌های جهان و يک دسته دروغوند و شارلاتان بسان ابولحسن‌ها و يزدی‌ها که 150 ميليون دلار ِ از کارتر در دست داشتند به ايران آمد نه با کاست.

شمار ِ کسانی که به نام خرابکار در دوران پادشاهی‌-ی محمد رضا شاه کشته شده‌-اند از شمار ِ آنانی که آخوندها در سالن سينما رکس زنده زنده سوخته‌-اند کمتر است. شگفتی در اين است که؛

اسلامزدگان و اسلامفروشان پيوسته از کشته شدگان دوران پهلوی سخن می‌رانند. ولی از شناسايی‌-ی کشته شدگان ايرانی، در درازای 1400 سال حکومت‌های اسلامی، پرهيز می‌ کنند.

زهی بی شرمی است: که اکبر گنجی از ستمکاری‌-های دوران پهلوی ياوه سرايی می‌ کند، ولی از خوشباوران می‌‌خواهد که کشتارهای ولايت فقيه را ببخشند ولی فراموش نکنند.

کمتر کسی از اين ايران ستيزان می‌ پذيرد که پژوهشگرانی دانا، کشتارهای 1400 ساله‌-ی واليان اسلام را، به چالش بکشند. ولی آن چنان از ستم محمد رضا شاه سخن می‌گويند، که می‌ توان گمان بُرد، که شاه خودش، از آزار دادن ِ ايران ستيزان، شادمان می‌شده است.

هنوز چشم انساندوستان و آزاديخواهان ِ جهان به کشتار ِ مردمانی، که در دوران قاچار با خشونتی بی همتا نابود شده‌-اند، خيره مانده است. تا کنون وژدان هيج يک از اين ايران ستيزان نجنبيده است که آدمکشی‌های دوران قاچار را، که هنوز فراموش نشده‌-اند، محکوم کند. همه‌-ی کشتارهای دوران ِ قاچار با پشتيبانی‌-ی شريعتمداران ِ خونخوار بوده‌-اند.
همين فرومايگان آن چنان از خشم رضاشاه سخن می‌‌گويند که گويی در دوران قاچار مردمسالاری در ايران بوده است. آيا آتاتورک، که ترکيه‌-ی امروز را بنيان گذارده است، در برابر شريعتمداران و کومونيست‌های با نرمی و خواهش رفتار کرده است؟
مردم ترکيه آگاهانه آتاتورک را ستايش می‌ کنند. زيرا آنها مردمی هستند سرافراز نه خاکسار و بيگانه پرست.

در دوران ِ صفويه ميليون‌ها ايرانی را به گناه شيعه نشدن کشتار کرده‌-اند و هزاران عرب را به ايران وارد کرده و از آنها سيد ِ آدمخور ساخته‌-اند. اسلام در هر زمانی در هرکجايی از جهان که گام نهاده است به کشتار دگرانديشان و ويران ساختن ِ شهرها و فرهنگ آن مردمان کوشيده است.[+]

اگر کسانی در دوران محمد رضا شاه کشته شده يا شکنجه ديده‌-اند همه به خواست و پشتيبانی‌-ی آخوندها بوده است. زيرا بيشتر اين کسان به نام کومونيست‌های خرابکار دستگير می‌شده‌-اند. شکنجه گران ساواک، که همگی از مسلمانان ِ با ايمان بوده‌-اند، کومونيست‌ها را، به گناه بی خدايی، سزاوار عذاب می‌دانستنه‌-اند.

به هر روی درد ِ سنگين و رنج آوری است، سخن را کوتاه می‌ دارم که اگر انگشتانم را آزاد بگذارم از راستی‌هايی خواهم نوشت که بی گمان روان ِ آزادگان ِ ايرانی را می‌ آزارد. با اين وجود تنها اشاره می‌کنم:

هرگونه همبستگی با ايران ستيزان دشمنی با آزادگان و فرهنگ ايران است.

(به زبان ِ عربزدگان: هر نوع اتحاد، با اصلاح طلبان، ملی مذهبی‌ها، مومنين ِ ولايت ِ فقيه و پيروان ِ اسلام رحمانی، عداوت با ملت ِ فارس و سنت‌های قديم آنها است.)

اسلامفروشان و اسلامزدگان هيچ گونه مهری به کشور ايران ندارند. آنها ايران را اندوخته‌-ای می پندارند که به حکمرانان ِ بر اين کشور واگذار می‌ شود. از اين روی آنها خواهان حکمرانی بر ايران هستند. آنها، برای باز پس گرفتن ِ کشور و آزاد ساختن ِ آن از چنگال جهادگران بيابانگرد، هيچ گونه انگيزه‌-ای ندارند.


مـردو آنـاهيــد
بيست و سوم فوريه ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

Saturday, February 11, 2012


حکومت اسلامی ناآگاهی را به رای می‌گذارد


مـردو آنـاهيــد



آزاديخواهی که تفاوت سيد بودن و ايرانی بودن را نمی‌ شناسد او به تفاوت بردگی و آزادگی پی نبرده است. آزاديخواهی، که در ولايت فقيه از انتخابات سخن می‌ راند، او در شناسايی‌-ی پيوند ِ شبان با گوسپندان ناتوان است.

من بر اين پندارم، از زمانی که اسلام بر مردمان ِ ايران حکم می‌راند، اين مردمان به نفرين اَهريمن دُچار شده-اند. زيرا با اين همه‌-ی انديشمند و دانشمند که از اين مردمان برخاسته‌-اند هيچکدام از آنها نتوانسته‌-اند، برای ايرانيان ديدگاهی را بگشايند، که دستکم شماری از اين مردمان به خودانديشی بگرايند.

در بينش ِ بيشترين ايرانيان پديده‌-ها، در آزمايشگاه ِ دانايی و بينايی، بررسی نمی‌‌شوند. آنها دانايی و بينايی را هم، از عقيده‌-ای که به آن ايمان دارند، می‌شناسند.

دگرسو با اين پندار، بسيار مردم-فريبانی موذی از ايران سرزده‌-اند و روشنفکران ِ اين سرزمين را به يک عقيده، به يک ايدئولوژی، به يک قهرمان، به يک بُت، به يک پيشوا، به يک موجود ِ ناموجود بند کرده‌-اند. در اين مکتب‌ها بيشتر روشنفکران از خود بيگانگی، کورانديشی، خودفريبی، نادانی، دنباله روی، خوشباوری را، نسبت به کوتاهنگری، در خود آميخته‌-اند. بدين سان هرآنکس که از دانايی کمتر بهره‌مند بوده بيشتر از ويژگی‌های نامبرده برداشت کرده است.
برآيندِ اين نفرين، بيگانه پرستی، خودستيزی، ميهن ستيزی، برده منشی، دروغوندی، خردسوختگی است. اين زشتی‌ها از ويژگی‌هايی هستند که بی دريغ در منشِ بيشترِ ايرانيان افشانده شده‌-اند.

برای روشن شدنِ اين پندار به نمايش ِ يک شوخی می‌‌ پردازم:
اگر چند تا پروفسور ِ انگلوچرتی يک هندوانه را خروس بنامند، چند سالی هم، با رسانه‌های خردسوز، شيره‌-ی روشنفکری را در تخم ِ خروس شناسايی کنند. سپس چنان بنمايند که بيشترين سياستمداران ِ بزرگ در پيوند با اين خروس مایه گرفته‌-اند.
آنگاه خواهيم ديد که شماری از روشنفکران ايران به پيروی از اين مکتب می‌ گرايند. شمار آنها، در آغاز اندک و پنهانی است، در گذار ِ زمان، با زور ِ رسانه‌ها، بيشتر و آشگارتر می‌شود.
به همراه ِ رسانه‌‌های پُر زور، که آينده را به خروس گرايان مژده می‌ دهند، کشش ِ اين پيروان برای حکمرانی فزونی می‌يابد و همگی با سوز و گداز از آن خروس، که هندوانه است، سخن می‌ رانند. در اندک زمانی اين هندوانه، در ديدگاه ِ اين سياست پيشگان، به راستی و درستی خروس می‌‌نمايد.
شگفتی در اين است که اين خروس، برای آنها، تخم هم می‌گذارد. افزون بر اين که آنها با تخم آن خروس خورش می‌پزند در پيرامون زيبايی خروس و سودبخش بودن ِ تخم او هم چندين کتاب و جستار می‌نويسند.
اين شوخی‌-ی شورمزه، نياز به پوزش ندارد، زيرا ساختار آن چندان از رويدادهای زمان ِ ما دور نيست.

اکنون به هندوانه‌-هايی که برخی از روشنفکران ايرانی به جای خروس خريده‌-اند بنگريم:
پيش از شورش 57 ناگهان روشنفکران ِ سوسياليست، از رسانه‌-های سرمايداران شنيدند؛ که آنها آزادی ندارند تا بتوانند عقيده، مکتب و مسلک‌شان را گسترش دهند.

سوسياليست‌های لنين يسم، استالين يسم، مائو يسم، مارکس يسم و اسلام يسم برای رسيدن به آزادی، خود را به آخوندی، که با دلار آمريکايی آماده شده بود، به اسم خمينی بند کردند تا او از پسمانده‌-ی احکام قبيله‌های بيابانگرد، که 1400 سال کهنه هستند، برای آنها آزادی بسازد که آنها هم بتوانند، مانند جهادگران، زبان ِ هرچی بدخواه ِ سوسياليسم را ببرند.

خمينی آمد، جهادگران به آزادی رسيدند، آنها مردمان را از هستی جدا ساختند و آنها را، در ميدان-های آزادی، کُشتند، تازيانه زدند، سنگسار کردند و بدار آويختند. خمينی از مردم خواست، که برای نابود ساختن ِ نشانه‌های تمدن و بازسازی‌-ی نشانه‌های اسلامی، با او بيعت کنند تا خروس ِ کارتر به تخم بنشيند.
مردم به راهنمايی همين روشنفکران، که تا کنون به آش ِ نذری لب نزده بودند، با شتاب به اميد اين که به کاسه ليسی برسند، فقيه ِ ابلهی را به شبانی برخود انتخاب کردند. روشنفکران فرياد می‌زدند: هر کس که، با اين شبان، بيعت نکند چنان است که او به گوسپند بودن ِ خود ايمان ندارد. اين گستاخی با گناه ِ شاه دوستی برابر است و بر آنان همان خواهد رفت که بر شاه دوستان رفته است.
نمايندگان ِ اَهريمن با وردهای بازرگانی و چاخان‌های ابوالحسنی "حکومت" اسلامی را با پيشوند ِ "جمهوری" به مردم و جهانداران فرو می‌کنند. بيشتر ِ روشنفکران تا به امروز هم اين هندوانه (يعنی حکومت) را به جای خروس (يعنی جمهوری) پذيرفته‌-اند و پيوسته در دکه‌-های خود از تخم اين خروس نيمرو می‌ پزند و به مردم می‌فروشند.
گدايان ِ چپاول گر، ننگ ِ بردگی و خواری‌-ی ايرانيان را، که نشان ِ پيروزی‌-ی جهادگران است، بر روی پارچه‌-ای نوشتند و همين روشنفکران، بدون شرمندگی، اين داغ ننگين را بر سر چوبی برافراشتند و آن را هم بر پيشانی‌-ی خود نگاشتند.
پس از آن که خويشان ِ همين روشنفکران هم، در بهار ِ آزادی، به تيغ جهادگران جان باختند. برخی از اسلام سازان، که به گمان ِ خودشان 10 ميليون رای آورده بودند، از ترس ِ دو متر ريسمان، به پاريس گريختند.
ابوالحسن، که برای ولايت فقيه کتاب نوشته بود، اينک در روزنامه‌-ای، ولايت فقيه با مزه‌-ی جمهوری می‌فروشد. او با برخی از مريدان، هنوز هم سخت به تخم ِ خروس چسپيده است. شگفتی در اين است که اسلامزدگان باز هم، از اين خودفروخته، ولايت ِ خرخروس می‌‌خرند.
در چکاچک ِ ذولفقارهای خونين، که به تفنگ‌های پُر فشنگ دگرگون شده بودند، روشنفکران ِ ايران به اکبرکوسه، که او را اکبرشاه هم می‌‌خواندند، پناه آوردند تا در پناه چنين کوسه‌-ای به آن آزادی برسند که الله به عرب-ها مژده داده است.
روشنفکران ِ هندونه نژاد هشت سال، به اميد تخم ِ خروس، به اکبرکوسه سواری دادند، آنها نه به آب رسيدند و نه به آبادی ولی نشانه‌-های تمدن را به ويرانی و نشانه‌-های تحجر را به سرداری برگرداندند.
اين روشنفکران، که از خريد ِ هندونه، دستشان به تخم ِ خروس بند نبود، باز هم سيدی که نشان ايران ستيزی(عمامه‌-ی سياه) را بر سر داشت، به جای گُرباجُغد، به کشتارگاه ِ گستاخان، فراخواندند تا برای آنها دموکراسی‌-ی اسلامی بياورد.
اين سيد ِ ايران ستيز و اسلام-فروش، هشت سال، به ريش همه‌-ی روشنفکران و جهانيان خنديد و سپس چوب ساربانی را به نوکران امام زمان سپرد.

از بازده‌-ی لالايی‌های سيد ِ مردم-فريب، در دوران ِ شنگول و منگول، بسياری اسلام-فروش پرورده شده‌-اند که برای ساده پنداران ِ گريزپا، از هندوانه، خروس‌-های راستين و رحمانی بيرون می‌ کشند.
نمونه؛ دباغ‌هايی که به فيلسوفی درآمده‌-اند، بسيجی‌هايی که در زندان ِ حکومت آموزش ِ اسلام-فروشی ديده‌-اند، شيرين بيان‌هايی را که نوبل نشان کرده‌-اند و آيت الله-هايی که پدر آزاديخواهان شده‌-اند کم نيستند. همه‌-ی آنها هم پيروانی دارند که پيوسته تخم خروس‌های هندوانه نژاد را از دکه‌های آنها می‌خرند. گويا برخی از اين خروس‌ها "منتظرند" که تخم دو زرده بگذارند.

اگر خمينی به سخن می‌گفت، که ايران غنيمت اسلام است، اکنون که آشگارا روی پرچم "لا اله الا الله" و "الله اکبر"، که شعار سرکوب کنندگان ايرانيان بوده، نوشته شده است و کمتر ايرانی از اين ننگ شرمنده می‌شود.
افزون بر اين هر سازمان کشوری را با پسوند "اسلامی" ننگين ساخته‌‌-اند. کشور و مردمان ايران را، به کردار و آشگارا، برای بهره برداری و بردگی‌-ی امام زمان آماده کرده‌-اند. امام زمان، عربزاده‌-ای است که در هيچ زمانی زاييده نشده ولی او بر ايران ِ هفت هزارساله حکومت می‌ کند.
به درستی روشنفکرانی، که شريعت اسلام را به جای جمهوری يا به جای دموکراسی می‌خرند، آنها کورانديشانی هستند که می‌توانند کمتر شناختی از اسلام و از دموکراسی و از حقوق بشر داشته باشند.

کشور و مردم ايران، در بندهای نادانی و خردسوزی، گرفتار شده‌-اند. نام ايران را به "حکومت اسلامی" برگردانده‌-اند. پرچم ِ ايران را با ننگ ِ بردگی نشانه گذاری کرده‌-اند. عربزادگان ِ نژادپرست، با عمامه سياه، امير ِ مومنين و مومنات شده‌-اند. ولايت خردسوز، که پست‌-ترين شيوه‌-ی حکومت است، وجدان و خرد ِ مردمان را در زندان ِ شريعت به بند کشيده است.

هنوز هم اين روشنفکران، در کونفرانس گِرد هم می‌آيند، به اميد آن که بتوانند از اين هندوانه خروس بسازند و تخمش را به مردم ايران بفروشند.
روشنفکرانی، که پيوسته چشمان آزمند ِ خود را، برای حکمرانی، بر ايران دوخته‌اند، تاکنون از بر باد رفتن ِ اين سرزمين و از سرکوب شدن ِ خرد و فرهنگ ايرانيان، هيچ آزرده نشده‌-اند. ولی هزاران کس از همين روشنفکران برای از دست رفتن ِ فلسطين اشک می‌ريزند و همساز با جهادگران ِ ستمکار فرياد می‌زنند.
هزاران روشنفکر برای بخشيدن ايران به شوروی يا نابود ساختن ِ ايران در پوشش ِ سوسياليسم‌ سخن سرايی کرده‌-اند. ولی کمتر ايرانی برای زدودن ِ آلودگی‌های فرهنگی و بازسازی‌-ی کيستی‌-ی ايرانيان جنبيده است. برخی از آزاديخواهان، که خود را از فرزندان ِ کوروش می‌ پندارند، تا آن اندازه از خود و با انديشه‌-ی آزادگی بيگانه هستند، که برای رسيدن به حکمرانی، در برابر فرومايگانی، که در بيعت-گيری بازنده بوده‌-اند، سر فرود می آورند.

آزاديخواهی که تفاوت سيد بودن و ايرانی بودن را نمی‌ شناسد او به تفاوت بردگی و آزادگی پی نبرده است. آزاديخواهی، که در ولايت فقيه از انتخابات سخن می‌ راند، او در شناسايی‌-ی پيوند ِ شبان با گوسپندان ناتوان است.

در ولايت ِ فقيه چيزی، به جز نادانی، برای انتخاب کردن نيست، زيرا احکام شريعت به مردم امر می‌شوند. مردم تنها وظيفه دارند که از اوامر ِ الله اطاعت کنند، آنها هيچ حقی بر خالق ِ خود ندارند. زيرا مردم مخلوق و عبد ِ الله هستند. عبد بر معبود خود حقی ندارد.
کسی که ايمان آورده، او نادان بودن ِ خود را پذيرفته است، او از نادانی توان ِ شناسايی‌-ی اوامر ِ شرع را هم ندارد. از اين روی خليفه بر او حاکم شده است تا احکام ِ الله را شناسايی و به او حکم کند. مسلمان محکوم به اجرای احکام شريعت است.

در سر زمينی که سرکرده‌-ی آن، در ميان دانشجويان، از دختر ِ 16 ساله‌-ای سخن می‌ گويد که او به تائيد خُبرگان، با ابزارهای بازاری، انرژی هسته‌-ای توليد کرده است. در همين سر زمين از فيزيک-دانانی دانشمند سخن می‌‌رانند که به خواست دشمن کشته شده‌-اند.
پرسش در اين جاست: اگر در ايران دانشمند فيزيک وجود دارد، که دارد، چرا يکی از آنها، به اين ياوه پرداز، نگفته است که؛ ای بی خرد! هيچ کس نمی‌تواند اتم را، با دست ابزار، بشکافد.
آيا اين سرکرده هم هندوانه‌-ای نيست که روشنفکران ِ ايران آن را به جای خروس خريده‌-اند؟
اگر ما به راستی روشنفکر داريم، پس چرا امام زمان پاسخگوی نيازهای مردم شده است؟
اگر ما به خرد آراسته هستيم، پس چرا مُردگان ِ هزار ساله بر ما حاکم شده‌-اند؟
اگر ما دانشمند داريم، پس چرا، چرخ‌های کشورداری در دست ِ آخوندهای ابله هستند؟
اگر ما ايرانی هستيم، پس چرا یک عربزاده بر ما ولايت دارد؟
اگر ما ميهن پرور هستيم، پس چرا ايران ستيزان را ستايش می‌ کنيم؟
اگر در ايران حکومت ولايت فقيه حاکميت الله است، پس مردم ايران چه چيزی را انتخاب می‌کنند؟
اگر چپ روها از دگرگونی‌های جامعه اندکی می‌ دانند، پس چرا نمی‌دانند که احکام پوسيده‌-ی قبيله‌-ای پاسخگوی جامعه‌-ی امروز نيستند.

اگر چپ روها اندک هوشی داشتند، پس از دَه-ها سال آزمون، می‌ دانستند که آخوندها آنها را به ريزه-خواری هم نمی‌پذيرند. با اين وجود می‌ بينيم که، از کورانديشی، خود را به کسانی بند می‌ کنند که دست-های خونين آنها با خون ندا و سهراب و ترانه شسته‌ شده‌-اند. اين کسان که از کرامت ِ خمينی به کشکی نرسيده‌-اند برآنند که در راه رهنورد و موسوی به آبدوغ خيار برسند.

ايران تا زمان ِ رضاشاه، در زير تاخت و تاز ِ جهادگردان، جان می‌کنده است و تکه پاره می‌‌شده. رضاشاه بازمانده‌-ی اين سرزمين را، با هزاران سختی و زيرکی، از چنگِ بيگانگان ِ اسلامزده بيرون آورده و کشور ِ ايران را بُن نهاده است.

واليان اسلام، ايران ستيزان، ايران را به ياری‌-ی دشمنان ِ ايران، دوباره به چنگ آوره‌-اند. در پی آيند ِ اسلامزدگی، ايرانيان، باز به بردگی و خواری، به حکومت ِ اسلامی، تن سپرده‌-اند. تا کنون همه‌-ی دانش و کوشش خود را هم برای پايداری‌ اسلام و ستايش جهادگران ِ عربزاده به کار برده‌-اند.
واليان ِ خردسوز، در حاکميت ِ الله، نام ايران و نام هر نشانی از ايرانيان را با پسوند "اسلامی" آلوده ساخته‌-اند. ميهن پروران را سر بريده‌-اند و ايران ستيزان را به بهره کشی از ايرانيان گماشته‌-اند.
بيشتر ِ روشنفکران ايرانی، آن چنان با فرهنگ و کيستی‌-ی‌ ايرانی بيگانه‌-اند، که به خواست هر آخوندی نياکان و پيشينه‌-ی ايران را نفرين می‌کنند و در بردگی به پايکوبی و جُفتک پرانی می‌ پردازند. آنها فتوای برخی از آخوندها را با آب و تاب برای نابخردان ِ ديگر بازگو می‌ کنند.
فتوا به کردار پوچ شمردن ِ خرد ِ مردمان است. روشنفکری، که به فتوای آخوندی تکيه می‌ کند، او به راستی مردم و خودش را نادان می‌ داند.
دشمنان ِ بشريت، کشور ايران را دزديده‌-اند، نشانه‌های ايران را ويران و فرهنگ ايران را به گندآب اسلام آلوده ساخته‌-اند، درفش ايرانی را به ننگ ايرانی دگرگون کرده‌-اند، با اين همه شوربختی، روشنفکران ِ چشم و گوش بسته، پيوسته برای سرزمين فلسطين سوگواری می‌کنند.
از هياهوی رسانه‌های جهانداران، نا گهان چُرت ِ اين روشنفکران می‌پَرد و نگران ِ پايگاه‌های اتمی، در کشور امام زمان، می‌شوند که مبادا امپرياليسم آمريکا يا اسراييل آنها را بمب باران کند و دست ِ امام زمان هم بشکند.
کسانی، که کردار و زندگانی‌-ی آنها در نوکری و بندگی برای بيگانگان بوده است، از گسستن ِ افسارشان، که به دست واليان اسلام است، می‌ترسند.
اسلامزدگان به بردگانی مانند که اربابان، از وجود ِ آنها، پُر توان و آنها با وجود ِ ارباب ناتوان هستند.

کسانی که از کورانديشی با ولايت فقيه خو گرفته‌اند، با درون مايه‌-ی آزادگی و ميهن پروری بيگانه‌-اند، آنها تنها فرمانبر می‌برند. آنها نه چيزی برای انديشيدن و نه چيزی برای انتخاب کردن دارند. اين خردسوختگان از اسلامزدگی به خودفريبی پناه می‌برند تا ننگ بردگی را در ولايت فقيه فراموش کنند.



مـردو آنـاهيــد
يازدهم فوريه ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

Tuesday, February 07, 2012


پرسشی از آزادگان: مرز نادانی کجاست؟


مردو آناهيد



چگونه يک روشن‌انديش می‌تواند بيعت کردن مسلمانان را، که به تقليد و برای فريب جهانيان انجام می‌شود، انتخابات بداند و به ستمکاری و خشم واليان الله حقانيت ببخشد؟!
سپردن سامان مدنيت به دست شريعت همانست که دزدانی را به پاسداری گنجی بگمارند.

در اين نوشتار واژه‌-ی "نادان" نماد کسی است که قانون‌-های مدنی او را پاسخگوی کردارش نمی‌دانند. يعنی اگر کرداری، که مدنيت کشورها آنرا جرم شناخته است، از سوی نادانی برخيزد، دادگاه آن کردار را جرم به ويژه نادان را در خور مجازات نمی‌داند. بسان بازده‌-ی کردار جانوران درنده، بيماران روانی، کودکان و فرمانبرداری سربازان در هنگام جنگ که سزاوار بررسی و ارزشيابی است ولی در خور بازخواست از کننده‌-ی کار نيست. چون کننده‌-ی کار در انجام اين کردار نادان بوده يا توان دانستن را نداشته است. اکنون بر اين اساس پرسش‌-هايی را مرور می‌کنيم.

آيا نمی‌توان کسانی را که، به اميد عيش و عشرت در جنت، با انفجار پيکر خود، بسيار مردمی را به کام مرگ روانه می‌کنند فريب‌خوردگان نادان بشمار آورد؟

با اينکه حکومت اسلامی از اين کردار ننگين پشتيبانی می‌کند ولی روشنفکران ايران، حتا آنان که خود هم مسلمان هستند، اين کار را از نادانی می‌دانند. درست است که برآيند اين کردار گسترش ترس و ننگ انسانيت است ولی ماهيت قانونی‌-ی کردار اين کنندگان در خور ارزشيابی نيست. چون آنها از اوامر الله اطاعت کرده‌-اند، بکُشيد کافران را در راه الله تا به باغ-هايی برسيد که شير و عسل در جوی‌های آن روان است. پس از مرگ کنندگان اين کشتارها، از سوی الله، با حوريان مردخواه پاداش داده می‌شوند. برای انجام اين کار مجاهدين اسلام تنها کارکرد يک ابزار را دارند نه يک انسان باخرد را.
آيا کسانی که به مکه می‌روند همين انگيزه و همين خواسته را ندارند؟
درست است که آنها گوسپند‌ها را می‌کُشند و نمی‌خواهند که جان خود را از دست بدهند ولی برای همان وعده از دارايی خود بخشش می‌کنند نه از جان خود. با اينکه بازده کردار آنها تنها برای عرب-ها سودآور و برای گوسپندان زيان‌بخش است ولی ماهيت اين کرادار از نابخردی است. آيا نمی‌توان گفت که حاجيان هم فريب‌خوردگان نادانی هستند؟ چون در عقيده‌-ی آنها آزادی نيست که به بازده‌-ی کار خود فکر کنند، کردار آنها پيروی کورکورانه‌-ای است که از عقيده‌-ی آنها به اسلام برمی‌خيزد پس در خور ارزشيابی در قانون نيست.
( البته بخشی از حاجيان هم سودجويان فريب‌کار هستند که کردار آنها مورد بررسی در اين نوشتار نيست).
اگر اندکی براين روند با خود انديشه کنيم برای ما اين پرسش پيدا می‌شود: آيا کسانی که گرفتار عقيده‌-ی خود هستند، مهار خود را در دست ملايان سپرده‌-اند، در اجرای اوامر عقيده‌-ی خود دانا يا نادان به شمار می‌آيند؟
بسان آنان که به امر يک ملا به خيابان يا مسجد می‌ريزند، به هستی و جان دگرانديشان يورش می‌برند، سفارتخانه‌-های کشورهای بيگانه را به آتش می‌بندند، آزادی ديگران را نابود می‌کنند و ترس را در جهان می‌گسترانند. البته در اينجا سخن از مزدوران و گماشتگان حکومت اسلامی نيست تنها سخن از کردار‌هايی است که براساس ايمان و وظيفه‌-های شرعی يعنی سخن از امر به معروف و نهی از منکر است. انديشمندان و بيشتر روشنفکران ايران هم اينگونه کردارها را از دانايی نمی‌دانند و آنها را ناآگاه می‌نامند ولی بر اين پيروان درهای آگاهی بسته نبوده است. بينش اين کسان از آلودگی ايمان، تاريک است و آنها از نادانی ، توانايی فهم آگاهی را ندارند.
تا کنون هم کمتر قانونی پيروانی که در ‌جمع ديگران را به خاک و خون کشيده‌-اند مجازات کرده است. هر چند که اين پيروان با تبهکاری‌-ی خود انسانيت را به چليپا کشيده‌-اند، چون کنندگان اين کارها نادان به شمار می‌آيند اين است که نمی‌توان بر کردار نادان داوری کرد. براين انديشه هم دادگاه‌-های جهانی مردم آلمان را، که در پيروی از هيتلر بر يهوديان ستم وارد آورده بودند، بی‌گناه می‌شناسند.
نادان را می‌توان دانايی بخشيد (مانند آموزش کودکان)، مداوا کرد (مانند پرستاری از بيماران روانی)، از شهروندان دور ساخت (مانند دادن جايگاه زندگی به جانوران درنده)، پيوند آنها را با مردم پاره کرد (مانند برچيدن گروه‌-های مردم ستيز) و شايد می‌توان آنها را به بند کشيد(مانند رفتاری که کشورهای آزاد با جهادگران دارند) ولی نمی‌توان نادان را برای کرداری که به نادانی انجام داده است مجازات کرد يا پاداش بخشيد.
سعدی بهتر داوری کرده است:
گرچه تير از کمان همی گذرد
از کماندار بيند اهل خرد
پس از اين همه، اشاره به شاخ و برگ، به هسته‌-ی پرسش خود می رسم. پرسش من از دانايانی که سدها سال از سعدی پيرتر هستند و می‌توانند با انديشه‌-ی روشن سخن بگويند اين است:

اگر کسی کاری را از نادانی کرده باشد، برای خردمند، حق کننده‌-ی کار در خور ارزشيابی نيست. پس چگونه می‌توانند کشوردارانی که از سوی پيروان مذهبی انتخاب شده‌-اند حقانيت داشته باشند؟

پيروان به چيزی که نمی‌دانند ايمان دارند و در اجرای اوامر ايمان نادان به شمار می‌آيند. کسانی که از نادانی به امر امامی به کشتار دگرانديشان دست می‌برند، دست‌آورهای گذشتگان را نابود می‌کنند، برای مردگان هزار ساله به خودآزاری می‌پردازند، شيطان را سنگسار می‌کنند، مردمان را در ترس ميخکوب می‌کنند آنها برای انجام وظيفه‌-ی شرعی هم کسانی را انتخاب يا بر کنار می‌کنند آنها بر کردار و بازده‌-ی کردار خود آگاهی ندارند. چنين انتخاباتی، که از سوی مسلمانان به نمايش گذاشته می‌شود، شايد از سوی دين‌-فروشان مشروعيت داشته باشد ولی هيچگاه حقانيت ندارد. الله به خليفه خود مشروعيت می‌دهد که حکومت کند ولی، سامانی حقانيت دارد که به راستی و درستی از راه خرد مردم پا گرفته است نه اينکه الله پيش‌نويس کرده باشد. سپردن سامان مدنيت به دست شريعت همانست که دزدانی را به پاسداری گنجی بگمارند.
چگونه يک روشن‌انديش می‌تواند بيعت کردن مسلمانان را، که به تقليد و برای فريب جهانيان انجام می‌شود، انتخابات بداند و به ستمکاری و خشم واليان الله حقانيت ببخشد؟! رای دادن به غلامان حسين يا به عسکر امام مهدی چه ارزشی دارد؟ آيا حسين يا مهدی پديده‌-ای روشن است که بتواند در انديشه‌-ی خردمندی راه پيدا کند؟
اگر هم کسی به اين مردگان عقيده دارد پس انتخاب نوکران آنها هم از عقيده‌-ی او به اسلام بر می‌خيزد نه از خرد انسان. پس نمی‌توان به کردار نادان حقانيت داد.
اينکه چند سد ميليون کسان به ديدن سنگی، ساخته‌-ای، انسانی يا جانوری می‌روند و آن پديده را مقدس می‌شمارند يا به کارهايی دور از خرد انسان دست می‌زنند، نشانی از حقانيت آن سنگ، آن ساخته، آن انسان يا آن جانور نيست بلکه اين کارها نشان فريب‌خوردگی، پسماندگی و نابخردی آن کسان هستند. اگر انبوهی از مردم که کاتوليک هستند پاپ را ستايش می‌کنند نشان پسماندگی فرهنگی کاتوليک‌های جهان است نه نشان برتری پاپ يا ويژگی چوبدستی او.
برخی از روشنفکران از شمار کسانی سخن می‌گويند که با حاکمی يا حکومتی بيعت کرده‌-اند و اجرای اين وظيفه‌-ی شرعی را انتخابات نام گذاشته‌-اند. بسان مسلمانان ايران يا فلسطين که، نگرش آنها با عقيده‌-ی جهادگری آلوده است، فريضه‌-ی شرعی خود را بجای می‌آورند. اين روشنفکران کمتر از پسماندگی فرهنگی مسلمانان سخنی به ميان می‌آورند گويی گوسفندان، از عشق به کباب شدن، با پای خود به کشتارگاه می‌روند. شمار مسلمانان با ايمان در يک انتخابات اسلامی درسد آلودگی انديشه‌-ی آنها را نشان می‌دهد نه درستی عقيده‌-ی آنها را.
مردمی که از شنيدن يک شوخی که در آن چهره خشمگين آنها را نگاشته شده است آزادی کشورها را سرکوب می‌کنند، کشته می‌شوند و می‌کشند، پس در ميان اين انديشه سوزان چگونه يک آزادیخواه می‌تواند دهان باز کند و از انديشه‌-ی روشن سخن بگويد. برای آن مردم، آزادی يعنی آزادی الله و آزادی خليفه‌های الله است، يا بايد همه‌-ی انسان ها به "لا اله الا الله" ايمان بياورند يا با شمشير مجاهدين او روبرو خواهند شد. در جاييکه کسی حق انتقاد از عقيده‌-ی حاکم را ندارد انتحاب کردن يا انتخاب شدن مسلمانان مفهومی ندارد. حتا در کشورهای آزاد انتخاب کردن، مسلمانی از سوی مسلمانان، بی ارزش است چون هر کرداری که به نادانی از کسی سربزند درخور ارزيابی نيست. کسانيکه می‌پندارند در هند انتخابات آزاد است آنها تفاوت "در تاريکی از گمراهان پيروی کردن" را با "در روشن‌نگری رهروی و راه را آزمودن" نمی‌شناسند. دستکم برای من روشن نيست، اين کسان که اينگونه دنباله روی را "آزادی" می‌پندارند، چرا دم از آزادی و آزاديخواهی می‌زنند؟

تا زمانی که مسلمانان نتوانند اسلام را نقد کنند و به نقد ديگران گوش بسپارند، نه توانايی دارند که مفهوم آزادی را درک و نه شايستگی دارند که در آزادی زندگی کنند. جهان‌بينی آزادی در هر کس به آزادانديشی و بينش آزاد همان کس بستگی دارد.

انسان يا آزادانه می‌انديشد يا پيرو عقيده‌-ای است يعنی يا آزاد است يا بسته شده به عقيده‌-ای.
چه بسا کسانی در زندان‌های حکومت اسلامی، که به زنجير بسته شده‌-اند، آزادند چون انديشه‌-ی آنها را نمی‌تواند زندانی کرد. چه بسياری کسان، که در حکومت اسلامی حکمرانی می‌کنند، برده و گرفتار عقيده‌-ی اسلام خود هستند.
آزادانديشی و دانايی مرز و کرانه‌ای ندارند ولی، ای دانايان ايرانی! بفرماييد؛
مرز نادانی کجاست؟
آيا باور نداريد که سفره ابوالفضل دادن، درخواست از امام زمان، خودآزاری برای مردگان هزارساله و... خرافات و نادانی است؟ اگر باور داريد، پس چرا فراموش می‌کنيد که همين مردم با همين اساس و معيار سرکرده‌-ی حکومت اسلامی يا مجاهدين حماس را انتخاب می‌کنند، پس چرا در نقد کردن پسماندگی فرهنگی اين مسلمانان کوتاهی می‌کنيد؟

اگر شناختن مرز نادانی تا اين اندازه دشوار است، که دانايان از شعبده‌-بازی نادان پروران فريب می‌خورند، پس بايد هر روشن‌انديشی معيار‌های سنجش ارزش‌های فرهنگی را، که ساختار بينش او شده‌اند، بازنگری و بازسازی کند.




مـردو آنـاهيــد
فـوريــه 2006
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]



Labels: