Thursday, July 14, 2011


خلافت فقيه از جان آزاری برآمده است


مـردو آنـاهيــد



روشن است که حکومت اَهرمن-سرشتان نمی توانند تنديس دلاوران ايرانی را افراشته ببينند. افزون بر اين که، نام-های آريوبرزن، آرش، کاوه، فردوسی و پورسينا، هستی-ی اسلام را می لرزانند، واليان اسلام از شنيدنِ نام-های ضحاک، اَهريمن، ديو و ابليس هم رنج می برند. زيرا اين نام-ها نماد پستی و ستمکاريست که چهره-ی زشت [خلافت] ولايت فقيه را يادآور می شوند.

ولايت فقيه، خلافت اَهريمن است. اين حکومت با هر گوهری، که از فرهنگ ايران نشان داشته باشد، دشمنی و کينه می ورزد. زيرا ارزش-های فرهنگ ايران، پستی و فرومايگی-ی شريعت اسلام را، آشکار می کنند. فرومايگان با آذرخش خرد و هر دانشی، که به هسته-ی ناشناخته-ها راه يابد، در ستيز هستند.
زيرا پهنه-ی دانش، بی کرانه است و انسان، با کاربرد خرد و ابزارِ دانش، رازهای سربسته را می گشايد. هر رازی، که از ناشناخته-های انسان گشوده شود، اشاره-ايست به نادانی و کورانديشی-ی شريعتمداران.
از اين روی اين نابخردان از نامِ هسته-ها، شاخه-ها و چشمه-های دانش می ترسند. آنها از ناچاری و از نياز، آن هسته-ها و چشمه-ها را با پسوند ِ "اسلامی“ بازگو می کنند. بسان اين که بگويند: فيزيکِ اسلامی يا هنر ِ اسلامی. اين دروغونديست که؛ در سياهچالِ نادان-پروران زيست داشتن و به انبار دانش-پژوهان دستبرد زدن.

اين بردگانِ دانش ستيز، هر دانشگاهی را با پسوند ِ "اسلامی“ ننگين ساخته-اند. اَهرمن-سرشتان برآنند، در اين کوره-های انديشه سوز، به نام دانشگاه، مينوی جويندگی و خردورزی را، که در دانشجويان برانگيخته شده است، به زهرآبِ شريعت اسلام آلوده سازند.

اشاره-ای به روانِ زيستن:

برخی از نشانه-های فرهنگی، که در بينش ما بر جای مانده-اند، ناخواسته و ندانسته، روان ِ زيستن را، در مردمان ايران، افشانده-اند. با اين که، ما در بازده و برآيندِ هستی-ی آن نشانه-ها فرو رفته-ايم، کارکرد و زايندگی-ی آنها را نمی شناسيم، به کردار وجود آنان را، يعنی مينوی هستی-ی خودمان را، با سخن، به بازی گرفته-ايم.

هستی-ی اَهريمن از زشتی و زشتکار است. برآيندِ همه-ی زشتی-ها و ناخوشی-های جهان، نيرو بخش هستی و توانايی اَهريمن است. اَهريمن خشونت است، پليدی است، جان آزاری، ستمکاری و زدارکامگی است.

هر زشتی، چه از کردار، چه از انديشه-ای برآيد، نشانی از هستی-ی اَهريمن است. اگر ما اندکی چشم جان را بگشاييم، اَهريمن را زنده و زاينده در هر بخشی از سامانِ آشفته-ی ايران خواهيم ديد.

اَهورا از زيبايی، از نيک انديشی و از نيک کرداری هستی می يابد. برآيندِ همه-ی جان-ها و زيبايی-ها و شادی-ها و خوشی-ها، هستی-ی اَهورا را نمودار می سازند. پرورش و پرستاری از جان-ها و پديده-های جان-بخش به هستی و زايندگی-ی اَهورا نيرو می بخشند.

در اين جهان بينی، اَهريمن و اَهورا از انديشه، از کردار و از رفتار انسان آفريده می شوند. مردم می توانند با جشن، در پايکوبی و می-گساری، شادی را، يعنی اَهورا را پديدار سازند. مردم هم می توانند با خشونت، در جان آزاری و کينه توزی، اندوه را، يعنی به کردار اَهريمن را بزايند.
در اين بينش، پديده-ای بر کردار مردم ديدبانی ندارد، اَربابی برای آنان دستور زندگی نفرستاده است، دژخيمی کردار آنها را سزا نمی دهد.

مردمی، که با زشتی و زشتکاری بياميزند، هستی و روانِ زيستن، در آن مردم، با هستی و انگيزه-های اَهريمن همانی می يابند. آن مردم در انديشه و به کردار اَهريمن را می آفرينند. پليدی-ها و زشتی-ها زندگانی-ی آنان را ساختار می باشند. اگر انديشه-ی همين مردم، از شراره-ی خرد، روشن بشود، آنها از زشتی و زشتکاری پرهيز کنند، اَهريمن در هستی-ی آنان می ميرد.

انسان از سرشتِ خود به زيبايی، مهربانی و خوش زيستن گرايش دارد. مردمی که، از زيبا ساختنِ جهان، از پرورش دادن ِ جان، از دوست داشتن ِ آزادگی، خود را شادمان نسازند، در انديشه و از کردار ِ آنها اَهورا نمی رويد و در هستی آنان اَهريمن می آميزد. در چنين مردمی خوشی به اندوه و شيرينی به تلخی می گرايد.

نياکان ما از چنين بينشی برخوردار بوده-اند، دريغا که مزه و روانِ اين فرهنگ از پهنه-ی پندارِ همگان فراموش شده-اند. زيرا هزاره-هاست که ستمگرانی اَهرمن سرشت، نيروی خرد و توانِ انديشه را از انسان دزديده و در اراده-ی الهی قهار گنجانده-اند.

ديگر انسان خودش آفريننده-ی زشتی و زيبايی نيست وآنکه او به برده-ای ناتوان و نابخرد دگرگون شده است. انسانی که عبدِ "الله" شده، او مخلوقی پست و نادان است که برای کردار زشتش، پس از مرگ، پاداش می گيرد. بالاترين وظيفه-ی او، در کعبه، به دور سياه سنگ، چرخيدن است و پُر ارج-ترين عبادت او جانورکُشی است که با بی شرمی آن را "عيد قربان" ناميده است.

شگفتی نيست که خليفه و مُحتسبان "الله"، که به دروغ خود را رهبر و پاسدار خوانده-اند، از آزار و شکنجه دادن به گرفتاران و آزادگان سرمست می شوند. افزون بر اين الله آنها را به تماشای سوختنِ دگرانديشان اميد می بخشد.

کسانی که می پندارند، در راه زندگی، نياز به اوامرِ کژانديشی فقيه دارند، نياز به احکام پوسيده-ی جهادگران بيابانگرد دارند، نياز به کمکِ مردگان ِ هزارساله دارند آنها بردگانی بدون ِ خويشتن هستند که کيستی-ی آنان از سرشت ِ اَهريمن برآمده است.

آنها نيستی را در راستکاری و هستی را در زشتکاری می پندارند، آنها در هنگام هر جانستانی "الله اکبر" را فرياد می زنند. خرد و وجدانِ اين کسان، در تاريکسرای اسلام، به زنجير ايمان گرفتار شده-اند. به جز اين مردمان، که آنها از جان پروری بيزار هستند، چه کسانی می توانند:

پيکر انسانی را، در زير تازيانه، بشکافند؟
جوانان را، به شکرانه-ی الله، به دار بياويزند؟
جانِ انسانی را، با پرتاب ِ سنگ، بيازارند؟

به هر روی، از احکام شريعت چنگ-های اَهريمن روييده و بر مردم ايران حاکم شده-اند. پسماندگان خلافت: زايندگان بيدادگری و ستمکاری هستند، آنها از کژی و از زشتی، هستی يافته-اند، بدون کژکاری و زشتکاری نيست خواهند شد. از اين روی، هزار و چهارسد سال است که خشم-آوران، بينش تاريک و زشت خود را در ايران گسترده-اند تا به نيروی عباد الله پيوسته زنده و زاينده بمانند.

از اَهريمن-سرشتان، پيوسته کژی، زشتی و ستمکاری می رويند. در شريعت اسلام هيچ نشانه-ای، در سوی مهرورزيدن و همبستگی با جانداران، حتا در سوی پيوند با مردمان نامسلمان، وجود ندارد، زيرا ريزه-های هستی-ی جهادگران از خشونت و کينه توزی برآمده-اند.

انساندوستی و بر پاداشتنِ جشن-های همبستگی، دگرسو با برده پروری و گورپرستی هستند. اسلام و گندآب آن، يعنی ولايت فقيه، از بنده بودن و نادان بودنِ انسان پيدايش يافته-اند. سخنانی که، در قرآن، به انسان ستيزی آشکار نيستند، آن سخنان به کردار، برای فريب انساندوستان و پوشاندنِ زشتی-های شريعت، به کار رفته-اند.

شريعت اسلام به کردار هر گوهری را، که در بينشِ مردمانِ پيش از اسلام ارزشمند بوده است، به زهر انسان-ستيزی آلوده ساخته است.

جهادگرانِ اَهريمن سرشت، از همان آغاز که نيش-های زهرآگين خود را در گلوی ايرانيان فرو نشانده-اند، همه-ی ارزش-های فرهنگ را، که نمايان کننده-ی پستی-ی شريعت اسلام بوده-اند، ويران ساخته يا به زهر اَهريمنی آلود کرده-اند.

اين فرومايگان، پس از کشتارِ بسيار، سرکوب شدگان را، با ريسمان ِ الله، به بردگی درآورده-اند. نام ايرانيان و نام شهرها و دهکده-های ايران را، به اسم-های خشم-آوران، برگردانده-اند، برخی از ارزش-های فرهنگی، که توان نابود کردنِ آنها را نداشته-اند، با درونمايه-ی اَهريمنی، بيآلوده-اند. اين خشم-آوران، جشن-های سُرورآفرين ايرانيان را نفرين کرده-اند يا آنها را با خشونت-های اسلامی ننگين ساخته-اند.

اين نامردمان، هزار و چهارسد سال، در کار سوختن و ويران ساختنِ زيبايی-هايی هستند که آن زيبايی-ها چشم و جان آنها را می آزارند. حکومت اسلامی، يا جان ستيزانِ اَهريمن سرشت، در رسانه-های خود، با بی شرمی به دروغ، از تبهکاران با نام-های ايرانی گزارش می دهد، به اين گمان، که از اين راه، می تواند نشانه-های درخشان ِ فرهنگی را به زشتی بنمايد.

اين ابلهان ِکژپندار و زشتکار، هوش و توان آن را ندارند که بتوانند؛ زيبای را در هستی-ی نام-های ايرانی شناسايی کنند. آنها، از نادانی، ويژگی-های کرداری را با نام کننده-ی آن کار پيوند می دهند.

شکوه فرهنگی در بينشِ نياکان ايرانی است که آنان با خردمندی، نام-ها را در پيوند با گوهرِ دانش خود آفريده-اند. کژروان و تبهکاران را به نام-های ايرانی پيوند زدن از ارزش ِ فرهنگ نامگذاری در ايران نمی کاهد. هسته-ی اين نامها نشان دهنده-ی زيبايی-های بينش و دانشِ ايرانيان است. اين کِرم-های پليد نمی توانند گوهرِ اين بينش را با آتش خشم خود بسوزانند.

نامهايی بسانِ فرشيد، جمشيد يا فرانک و رشنک، از ديدگاه ِ بلندِ آزادگی، آفريده شده-اند، آنها با، اسم-های عبُدالله، عبدُالمُطلب يا کلثوم و سکينه، که از ژرفای برده منشی برآمده-اند، دگرسو هستند. اين بلندی يا پستی به چشمه-ی زيبايی يا به گندآب ِ زشتی بستگی دارد که منش ِ پيشينيان در آن روييده است.

نام-های ايرانی پيام آور بينش نياکان ما هستند، آنها نماينده-ی کارکرد و منشِ دارندگانِ نام نيستند.

روشن است که حکومت اَهرمن سرشتان نمی توانند تنديس دلاوران ايرانی را افراشته ببينند. افزون بر اين که، نام-های آريوبرزن، آرش، کاوه، فردوسی و پورسينا، هستی-ی اسلام را می لرزانند، واليان اسلام از شنيدنِ نام-های ضحاک، اَهريمن، ديو و ابليس هم رنج می برند. زيرا اين نام-ها نماد پستی و ستمکاريست که چهره-ی زشت ولايت فقيه را يادآور می شوند.

شگفتی در اين نيست که اَهرمن چهرگان با نمادهای فرهنگ ايرانيان در ستيز هستند. زيرا هستی-ی آنان در سرکوب کردنِ گوهر دانه-های اين فرهنگ است. شگفتی در اين است که بسياری از ميهن پروران هنوز با گوهر ِ فرهنگ ايران کمتر آشنايی دارند، آنها بيشتر پوسته-های اين ارزش-ها را می شناسند، با درون مايه-ی آنها بيگانه-اند.



مـردو آنـاهيــد
تیــرگان 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home