Thursday, February 03, 2011


پیروان عقیده ره به آزادگی نخواهند برد


مـردو آنـاهیــد


راه رهایی ایرانیان از ستم ایران ستیزان تنها از شناخت فرهنگ خودشان می‌ گذرد. تازمانی که والیان شریعت، انسان را کشتار می‌ کنند و مردمی سنگدل، بسان کرکسان، به تماشای جان-کَندن می‌ روند، تازمانی که، برای ایرانیان، کاربرد پیشوند "سید" ننگین نشده است، تا زمانی که در ایران بخش-های سپاه به اسم خون-آشامان جهادگر باشند، تازمانی که شعارهای ویران کنندگانِ ِایران بر روی بیرقی به نام پرچم ایران نگاشته شده است، این مردمان از خویشتن و با فرهنگ خویش بیگانه-اند. ازخودبیگانگان نه به آزادی می‌ رسند و نه شایسته-ی آزادی هستند.

مینوی ایرانی بودن، در هرکس، به میزان آمیختگی-ی فرهنگ ایران، در بینش او، بستگی دارد نه به شناسنامه یا نژاد یا گویش او. راه رسیدن ِایرانیان به آزادی تنها از راه شناخت و بازسازی-یِ فرهنگ خودشان می‌ گذرد. منش انبوهی از ایرانیان، که از اسلامزدگی زشت و آلوده شده است، با میهن پروری پیوندی ندارد و برآیند ِاین بریدگی، ازخودبیگانگی و بیگانه پرستی است.
شریعت اسلام در درون ِکسانی، که به "الله" ایمان آورده-اند، رخنه کرده و جایگزین کیستی-ی آنها شده است. به زبانی ساده، شریعتمداران، هویت، یا کیستی-ی مسلمانان را از زندگانی در هستی جدا کرده و به مرگ در نیستی پیوند داده-اند.‌
پهنه-ی مینوی آدمی، "یعنی پیمانه-ی من شدن یا منش"، در سال-های کودکی برآورده می‌ شود. هر اندازه که ایمان به عقیده-ای جای بینش ِآدم-ها را پُر کند، به همان اندازه هم، از مهر آنها به آب و خاک، که آفرینندگان آدمی هستند، کاسته می‌ شود.
اگر بتوانیم به بُنداه-های فرهنگ ایران بنگریم، خواهیم دید:
در زمانی که کیستی-ی ایرانی، به درستی، در جان ِمردم ایران آمیخته بود، که ایرانیان، بر پایه-ی ارزش-های فرهنگی، برگزیننده-ی پاد ِشاه، یعنی نگهبان خدایان، بودند. شهرها از انجمن خدایانی، که در تن و جان ِهمگان آمیخته بودند، سامان می‌ یافت. هیچ خدایی دانایی و توانایی ویژه-ای نداشت که بتواند پیشدان، سرنوشت ساز یا پیشوای مردم باشد.
هر کس، در جان ِخود، آفریده و آفریننده-ی خدایان بود، پاد ِشاه نگهبان جان-ها و مردمان نگهبان پاد ِشاه و سرزمین بوده-اند. بر اندیشه-ای که آدمی از آمیزش خاک با خدایان دیگر سرشته شده است.
از زمانی که فرامانروایان ِکشور سر به ریسمان ِسوداگران دین سپرده-اند، پیوند مردمان با زادگاه ِشان، که آفریننده-ی آنها شمرده می‌ شد، سُست و سرانجام پاره شده است. از آن پس، سوداگران عقیده، خرد و وجدان مردمان را، مهار شده، در دست گرفته-اند.
دین-فروشان خدایان را از هستی-ی مردمان جدا ساخته و به دلخواه خود در آسمان-ها به کار بسته-اند. آنها برای حکمرانی بر مردمان، خالقی قهار و غضبناک خلق کرده-اند. دینمداران همه-ی هستی را به خالقی، که خود خواهان او بوده-اند، پیوند زده-اند و مردمان آزاده را به زور به بندگی-ی آن خالق درآورده-اند. ستمگران آزمند، با شیادی، به نمایندگی و رسالت خالق آسمانی درآمده-اند و پنهان از دیدگاه فریب-خوردگان، بر خالقی، که خلق کرده بوده-اند، فرمانروا شده-اند.
از آن پس دینمداران برگزیننده-ی فرمانروایان و فرمانروایان جهادگران دینمداران شده-اند. فرمانروایان، دیگر پاد ِشاه و شهریار نبوده-اند، که جان-ها را پاسداری کنند، زیرا آنها هم نیرو و حقانیت خود را از خالقی یکتا، جبار و مکار دریافت می‌ کرداه-اند.
سوداگران دین، خرد و وجدان مردم را، در تاریکخانه-ی ایمان، گرفتار و دیدگاه آنها را در تنگنایی باریک مرزبندی کرده-اند. در این تنگه سخن از گرامیداشت ِجان و نگهبانی از مرز و بوم ِزادگاه نیست. افزون بر این، دینمداران فرمانروایانی را می‌ پذیرند که از احکام آنها پشتیبانی کنند، آزاداندیشان را سرکوب و چرخ-های کشور را به پیروان عقیده بسپارند.
در سر زمینی که مردمانش به عقیده-ای بند شده-اند، والیان آن عقیده بر اندیشه و وجدان آن مردم حکم می‌ رانند. والیان دینی دارنده و فروشنده-ی عقیده هستند، آنها مردم را در نادانی، برای بهره کشی، پرورش می‌ دهند، آنها مردم و سرزمین را برای پایداری-ی آن عقیده می‌ خواهند نه گرایش ِ مردم را برای پاسداری از آن سرزمین.
دینمداران، برای سروری بر آگاهبود مردمان، به عقیده-ای نیاز دارند که نگرش ِ مردم را از پرسش و جویندگی بازدارد. آنها برای حکومت ِعقیده می‌ خروشند، می‌ جنگند، کشتار می‌ کنند، ویران می‌ سازند، تا بتوانند به دروغ‌های خود حقانیت ببخشند.
مردمان با ایمان بسان ابزاری خودکار و دیر زی هستند که با آنان می‌ توان، به سرزمین-ها و مردمان دیگر دست-دازی و از دست رنج سرکوب شدگان زراندوزی کرد. با انبوهی از پیروان می‌ توان معبدها و دیرهای زرین برافراشت تا مردمان را در سختی نوید بخشید و آیندگان را در نادانی پرورش داد.
پیروان بردگانی هستند که به نیروی خود زنجیرهای عقیده را بر دوش می‌ کشند. آنها نمی‌ توانند به پهنه-یِ بی کران دانش گام بگذارند، از این روی پیروان آن ریزه از پدیده-ای را برمی‌ گیرند که در تنگه-ی ایمان-شان بگنجد.
اگر بخواهیم به پیوند ِ کیستی-ی شهروندان با میهن پروری پی ببریم، آسان-تر است، اندکی آزادانه به دورانی اندیشه کنیم که مردمان ایران، به ایرانی بودن خود سرافراز بوده-اند، کیستی-ی آنان به کشور و سامان ِکشور به فرهنگ و فرهنگ ایران به بینش ایرانیان پیوند داشته است:
اسکندر سپاه ایران را سرکوب کرد ولی کیستی-ی مردمان ایران را نخراشید. سرداران ایرانی، تا رستاخیز اشکانیان، با این که باجگزار سلوکی-ها بودند، با بینش ایرانی در سرزمین ایران فرمانروایی می‌ کردند.
از این روی، سرانجام سرداری، که دودمان اشکانیان را بُن نهاد، در برابر باج بگیرها سر برافرشت. سرداران دیگر به یاری-ی او شتافتند، آنها توانستند، در زمانی کوتاه، از ایران ِ شکست خورده، ایرانی توانمند سامان بدهند.
سلوکی-ها، سرداران ایرانی را به فرمانروایی بر کشور ایران گماشته بودند. این سرداران در سامانی ایرانی، در ناچاری به دشمن باج می پرداختند. ولی مردم ایران، از بینش خود جدا نشده بودند، ایرانیان باز هم، تا پایان دودمان اشکانی، از دیدگاه فرهنگ ایران به جهان می‌ نگریستند و کیستی-ی آنها در آب و خاک ایران ریشه داشته است.
از شور-بختی، در سال-های درازی از دوران ساسانی، موبدان خود را پیامبر آموزه-ی زرتشت خوانده-اند، شاهان ساسانی خرد و اندیشه-ی خود را به موبدان دین سالار واگذار کرده-اند. موبدان، از خودپرستی و به ستم، کیستی-ی ایرانیان را، اندک اندک، از میهن خود، بریده و آن را به عقیده-ای خود بافته، به نام زرتشت، پیوند زده-اند.
شاهان در این زمان گماشتگان موبدان بوده-اند، تلاش آنها بیشتر در را نهادینه ساختن دین‌سالاری در ایران بوده است نه پاسداری از سرزمین ایران.
در این بیدادگری، بینش ایرانیان از میهن پروری دور و به دین باوری نزدیک شده است. در این دوران، ارجمندی به باورمندی بوده است نه به خردمندی. فرمانروایان برای گسترش عقیده می‌ جنگیدند نه برای کشورداری.
بر این پیش زمینه، مردمان ایران هم، پس از 300 سال پیکار با جهادگران عرب، به بردگی-ی "الله" در آمده-اند. زیرا پیوند ِبیشتر این مردمان با زاد و بوم خود سُست بوده است و مینوی هستی را در پیوست با خدایی پیشدان و سرنوشت ساز می‌ شناخته-اند.

ایرانیان با همه-ی ترس و ستمی، که آنها را ناچار کرده بود، تاب دیدن و پذیرفتن "الله" را نداشتند. زیرا آنها به جز شمشیر خون آلوده، نشانی از "الله" نمی دیدند، افزون بر این "الله" نه در مهر زاییده شده بود و نه دارای مهری بود که بتواند بزاید.

ایرانیان با همه-ی آلودگی، که از ولایت موبدن، در نگرش آنها وارد شده بود، نمی توانستند خدایی بی مهر و نازا را بپذیرند.
از این روی، نومسلمانان ایران، چهره-ی ترسناک و بی مهر "الله" را با نام-های خدایان مهر پوشانده-اند، خدایانی که از بینش ِ مهرورزان آفریده شده و درِ مهر آفریننده بوده-اند. آنها، بدین امید، نام-هایی چون خدا، پروردگار، ایزد، کردگار و ... را به "الله" بخشیده-اند، که شاید از او خدایی مهربان و انساندوست بسازند.
افزون بر این که مسلمانان نتوانسته-اند، با این بخشندگی، از خشم "الله" بکاهند، آنها خدایان فرهنگ ایران را هم به زهر خشونت آلوده ساخته-اند. زیرا در قرآن، "الله" با ویژگی-های غاضب، مکار، جبار و مالک جهنم می‌ خروشد.
پیکار ِایرانیان، با خشمآوران عرب، در پیکر ابومسلم خراسانی و دیگر گستاخان، نشانگر آن است که آنها کشورآرایی را با دین سالاری همسان می‌ پنداشته-اند. دنباله-ی ازخودبیگانگی-ی ایرانیان، در پشتیبانی-ی آنها از ایران-ستیزان ِغزنوی و سلجوقی، به روشنی آشگار است.
ازخودبیگانگی-ی ایرانیان، که از اسلامزدگی-ی آنها ریشه گرفته است، در کینه ورزی آنها با فرمانروایان ایرانی تبار اندوه بار می ‌باشد. بی مهری-ی و رفتار ناجوانمردانه-ی ایرانیان با نادرشاه و کریمخان زند نشان آن است که این مردم تفاوتی در فرمانروایی-ی ایرانی بر ایران و حاکمیت دشمن بر ایرانیان را نمی شناخته-اند.

کینه توزی-ی اسلام-زدگان و همیاری-ی آنها با دشمنان ایران، و ستیزه جویی آنها با بنیانگذار کشور ایران، «رضاشاه»، روشن کننده-ی برده-منشی و پسماندگی-ی ایمان آنها به اسلام است. برآیند ِ عقیده-ی آنها بیگانه پرستی، کژاندیشی، خودپرستی، نابخردی، بی مهری و ایران-ستیزی است که در کردار و گفتار ِ سیاست-پیشگان بروز می‌ کند و پیوسته تک رار می‌ شود.

اگر اندکی به راستی، زیربنای خواسته-ی آزادیخواهان ایران، در 100 سال گذشته، مرور کنیم بهتر می‌ توانیم به درون مایه-ی واژگانی مانند آزادیخواه، روشنفکر، دانشمند و مبارز پی ببریم. برای نمونه:
کسانی که آروزهای خود را در سوسیالیسم یافته بودند، برای بخشیدن ایران به سرزمین شوروی مبارزه می‌ کردند، ایدآل آنها در نابود ساختن "آمپریالیسم آمریکا" و سرور ساختن ِ شوروی بر جهان بوده است.
برخی که دلباخته-ی مائوتستنگ بودند، همه-ی نیروی خود را برای رهایی شوروی از حکومت "کژروان ِ سوسیالیسم" به کار می‌ بردند. آنها آرزوهای خود را در نابود ساختن ِ "حکومت شوروی" و سپس مبارزه با "آمپریالیسم آمریکا" می‌ دیدند. در دیدگاه آنان ایران و ایرانی تنها گذرگاهی شمرده می‌ شــد
آنهایی که کوتاه خرد و اسلام-زده بوده-اند، تنها در کار ِ پوشاندن پسماندگی-های شریعت اسلام تلاش کرده-اند. آنها خواسته-ها و نگرش مردمان را به سوی آرامش و آسایشی پس از مرگ برگردانده-اند. ایدآل آنها در راستای پروردن عبدِ "الله" برای حاکمیت "الله" در ایران بوده است.

هرچند در آرمان و کارکرد ِاین نامبردگان، بندهای راهبران انگستان، دیده نمی‌ شوند، ولی آنها در راهی گام بر می‌ داشتند که انگلستان برنامه-های خود را در آن راستا نگاشته بود.

اگر اکنون به تنگنای دیدگاه ِایرانیانی، که از ستم حکومت ولایت فقیه رنج برده-اند، اندیشه کنیم، در خواهیم یافت که ارزش-های میهن پروری در نگرش آنها نگاشته نشده است.
برخی از آنها، میهن دوستی را با ناسیولیسم هیتلر، که با میهن ِ هر مردمی در ستیز بوده است، همسان می‌ پندارند. از این روی آنها به میهن پروران و دوستداران فرهنگ ایران، ویژگی-هایی ناسزا ، بسان نازیسم و فاشیسم، ایدآلیسم، کهنه پرست می‌ بندند و مهر ِ میهن دوستی را به ستم نفرین می‌ کنند.
برخی از ایرانیان از نادانی، سوسیالیسم را شیوه-ای می‌ پندارند که دگرسو با "امپریالیسم آمریکا" و همسو با کردار کسانی باشد که با آمریکا در ستیزند هستند. از این روی آنها از آخوندها، از جهادگران فلسطینی و از تروریست-های مسلمان پشتیبانی می‌ کنند و با آزادگان ایرانی، با میهن پروران و با یهودی-ها ستیزه می‌ جویند.
نامردمان اسلامزده، که از روزنه-ی تنگ ِ شریعت به مردم ایران نگاه می‌ کنند، آنها آرمانی به جز استوار ساختن حکومت "الله" را نمی‌ شناسند، این فرومایگان، با دروغ‌هایی بی شرمانه می‌ کوشند، از گسستن بندهای بردگی، که 1400 سال ایرانیان را از خویشتن بریده است، جلوگیری کنند، تا باز هم آنها زنجیرهای بردگی را به نام-های رحمانی و عرفانی به گردن بنهند.
برخی از خودفروختگان، که مزدوران ِجهادگران شده-اند، به فرهنگ زُدایی و واژگون ساختن رویدادهای تاریخی می‌ پردازند و برآنند تا درنده خویی گرگ-های شریعت را در پوستین شبانی گوسفند-پرور به ایرانیان فرو می‌ کنند.
بیشترین ازخودبیگانگان از گدامنشی، برآنند که آزادی را با ناله و زاری از "الله" در خواست کنند، تا به اراده-ی "الله"، شریعتمداران از درنده خویی دست بردارند و "عابد و زاهد و مسلمان" بشوند.
با خوشباوری و خودفریبی می‌ توان چشمان خود را از دیدن راستی پوشانید و آسوده بدون اندیشه-ای تازه، به گفتار خواب-زای جادوگران ِ سیاست، دلخوش کرد. ولی با "انشاالله" نمی‌ توان ویروس ِ خردسوز اسلام را از دیدگاه ایرانیان پاک ساخت.
حاکمیت "الله"، در احکامی است که، از ایرانیان، بردگانی ایران-ستیز پرورده است. در شریعتی که جایگزین خرد و بینش ایرانیان گردیده است، زهریست که فرهنگ ایرانیان را به ستم آلوده کرده است.
با خودفریبی نمی‌ توان به اسلامزدگان ایرانی تکیه کرد و خاموش در امیدواری آرمید، که شاید روزی آنها دلشان برای کشوری، که با فرهنگ ِآن در ستیزند، بتپد.
اسلامزدگی کسانی را در بر گرفته است، که از بیداد حکومت اسلامی به کشورهای جهانداران پناه برده-اند، آنها، به یاد ایران، نوروز را با سیر و سرکه جشن می‌ گیرند؛ در میخانه-های میهن فروشان، با نوای سازهای ایرانی، پای می‌ کوبند؛ در ماه رمضان روزه و در ماه محرم عزا می‌ گیرند؛ برای گره گشایی دعای ندبه می‌ خوانند؛ در عید خونخواران گوسپند سر می‌ بُرند، از نادانی به دور ِ سنگ سیاه می‌ چرخند؛ به جلادان رسوا شده دشنام می‌ دهند، با خودفریبی بر اسلام روکشی تازه می‌ پوشانند و با دروغ اسلام پوسیده را عبادت می‌ کنند، از پسداده-ی ایران ستیزان می‌ نوشند و برای ریاکاری، همانگونه که بر گور عربزادگان می‌ نالند، به دیدار تخت جمشید می‌ روند.
چرا یک روشن-اندیش از خود نمی‌ پرسد: مردمی که، بیشتر روشنفکرانشان، خود فروختگان اسلامفروش هستند، آنها به همراه کدام رهروان باید در راه میهن پروری گام بگذارند؟

ایران ستیزانی، که در زندان ولایت فقیه، اسلامفروشی آموخته-اند، با زر و زور، برای دشمنان ایران، اسلام بزک شده-ای، با پسوندهای دروغ، رحمانی و ایرانی می‌ سازند، آنها از ایران و فرهنگ ایران بیزارند.
پرسش یک روشن اندیش این است:


این اسلامفروشان، به جز ستیزه جویی با فرهنگ ایران، که از این راه به گنج بی رنج رسیده-اند، چه آرمانی برای ایران، می‌ توانند داشته باشند؟
این خودفروختگان، زشتی-ها و پسماندگی‌های اسلام پوسیده-ی خود را در پوسته-های واژه-ها و ارزش-های فرهنگ ایران به بازار می‌ آورند و اسلام بزک شده-ی خود را به ایرانیان از خودبیگانه می‌ فروشند. آنها می‌ خواهند از راه دزدی، از راه دست-درازی به فرهنگ ایران حکومت اسلامی را در روپوشی دیگر، از مرگ برهانند و تازه به تازه بر مردم ایران فرود آورند.

جای دارد که با خشنودی اشاره کنم: در این سر زمین هم بسیار اندیشمندانی آزاداندیش برآمده-اند و به راستی در راه پاکسازی بینش ایرانیان از آلودگی-های هزارساله رنج برده-اند و برآنند که فرهنگ باشکوه ایران را در بینش ایرانیان باز نمایان سازند. بازده-ی امید پخش این تلاش-ها را می‌ توان در کارکرد ِ جوانان در ایران با شادمانی تماشا کرد.
با وجود پیشرفت آزادگی و روشن اندیشی، در بینش جوانان به ویژه در بانوان ایران، باید بپذیریم که شمار آزاداندیشانی، که در راه نوشوندگی-ی فرهنگ ایران می‌ کوشند، در برابر انبوه اسلامزدگان ِایران ستیز، بسیار اندک است، به ویژه شمار ِ خودفروختگانی که با سرمایه و نیروی زورمندان ِ جهان پشتیبانی می‌ شوند.
افزون براین، بیشتر روشنفکران و نویسندگان ایرانی پیرو مکتب-های بیگانگان هستند و ارزش-های فرهنگ ایران را نمی‌ شناسند. گوهر این فرهنگ هنوز در بُن واژه-ها و استوره-های ایرانی خاموش مانده-اند، کمتر کسانی هستند که رنج گوهریابی را بر خود هموار کرده-اند. اندک اندیشمندانی، مانند پروفسور منوچهرچمالی، که به کاوندگی و پژوهندگی در این فرهنگ پرداخته-اند، با بی مهری و کژپنداری-ی روشنفکران و ستیزه جویی-ی اسلامزدگان روبرو شده-اند.
به هر روی هر آزاداندیشی می‌ تواند با ژرفنگری به ریشه-ی پسماندگی-های کشورهای اسلامی پی ببرد. آنچه، که از خواسته-های این مردمان آشگار است، نشان می‌ دهند که شریعتمداران، خرد و وجدان مسلمانان را به گروگان گرفته-اند.

درست است که جهانداران، به ویژه انگلیس، در پیرامون کان-های نفت، بخش-هایی را از گستره-ی مادرخاک جدا ساخته و آنها را به نام مردمی تازه و کشوری تازه مرزبندی کرده-اند. این نشان آن نیست که، در مرزهای ساختگی، منش و بینش این مردمان هم دگرگون شده-اند.
سوداگران نفت از آزمندی، برای تاراج ِ نفت، می‌ کوشند که چادرنشینان ِ کناره-های خلیج فارس را به تمدن ِ شهرسازی و شهرنشینی درآویزند، تا بتوانند، به جای برداشت ِ نفت، به بیهودگی در ریگزارها، برای این نوپایگان، آسمانخراش بسازند.
دارندگان ِ زیست در این مرزها، بدون ِ مینوی آزادگی، از راه زورآزمایی در ورزش-های جهانی، پیوند خود را به کشوری، که انگلیس برای آنها جدا کرده است، نشان می‌ دهند. با این وجود این مردم، به دانش و هنری ارزنده سرفراز نیستند، بیشتر به کالا یا تمدنی می‌ بالند که بیگانگان به آنها بخشیده-اند.

فرهنگ و بینش ِ آزادگی کالایی نیست که بتوان آن را با پرداخت نفت وارد کرد. خوی آزادگی و مینوی خرد، در درون مسلمانان یا اسلامزدگان خشکیده است، زیرا آنها به عقیده-ای بند هستند و هنر ِ اندیشیدن را نمی‌ شناسند.
کاخ-های بلند، کاربرد ِ ابزارهای مدرن، نشان ِ پیشرفت و دانش ِ سازندگی در کشورهای فروشنده-ی آنها است. ولی جان آزاری، تازیانه زدن، سر و دست و پای انسان را جدا ساختن، نشان فرومایگی و پسماندگی-ی ایمانی است که وجدان و خرد این مردمان را به بند کشیده است.
روشن است: مردمی که بر وجدان و خرد خود فرمانروا نیستند بردگان عقیده-ای هستند که تنها در مرزهای آن عقیده می‌ اندیشند و از روزنه-ی تنگ ِ همان عقیده به جهان هستی می‌ نگرند. این است که هر جنبشی یا هر دگرگونی که در این کشورها بروز کند هرگز به آزادی و مردمسالاری نخواهد رسید. زیرا این مردمان بینشی ندارند، که بر خرد ِ انسان سامان یافته باشد.
مسلمانان به دنبال برده دارانی می‌ گردند که، با چوب احکام، آنها را به سوی جوی‌های شیر و عسل برانند. آنها با خاک و زادگاه خود پیوندی ندارند که آن را بپرورانند، آنها در تاریکخانه-ی ایمان مهار شده-اند. والیان شریعت، که زنجیرهای عقیده-ی آنها را در دست دارند، می‌ نوانند از نیروی این بردگان به دلخواه ِ خود بهره برداری کنند.

راه رهایی ایرانیان از ستم ایران ستیزان تنها از شناخت فرهنگ خودشان می‌ گذرد. تازمانی که والیان شریعت، انسان را کشتار می‌ کنند و مردمی سنگدل، بسان کرکسان، به تماشای جان-کَندن می‌ روند، تازمانی که، برای ایرانیان، کاربرد پیشوند "سید" ننگین نشده است، تا زمانی که در ایران بخش-های سپاه به اسم خون-آشامان جهادگر باشند، تازمانی که شعارهای ویران کنندگانِ ِایران بر روی بیرقی به نام پرچم ایران نگاشته شده است، این مردمان از خویشتن و با فرهنگ خویش بیگانه-اند. ازخودبیگانگان نه به آزادی می‌ رسند و نه شایسته-ی آزادی هستند.




مـردو آنـاهيــد
فوریـه 2011

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home