Sunday, April 25, 2010


بندگی کی در خور شیران بود


مــردو آنـاهيــد


پذیرفتن گفتارهای خرد سوز و پنـدار-های نـاآزموده نشان کوتاهنگری و فرومایگی است. پی آیند کوتاهنگری؛ نیندیشیدن، فریب خوردن و ندانسته به نادان بودن خود ایمان آوردن است. پذیرفتن حکومت ولایت فقیه نشان روشنی از کوتاهنگری-ی مردم مسلمان و نشان نابخردی و تاریک اندیشی-ی پیشروان اسلامزده در اجتماع ایران است.

ارديبهشت، سـال شيـران زنجيـر گسيختــه
سخن از این است که زشتی ها یا زیبایی هایی، که میهن ما را در بر گرفته-اند، برآیند نگرشی هستند که از پندارهای ذهن ما رنگ گرفته-اند. هیچ اراده-ای برای بردگان شوربختی و برای آزادگان شادکامی پیش نویس نکرده است. آنچه که بر ما می‌ گذرد پیشینیان ما در زیست سرای ما، ایران، نهاده و میزان واژگونی را، برای سنجش زیبایی و زشتی، در دیدگاه ما گنجانده-اند.
ما هم، به مانند پیشینیان، با کردار زشت یا زیبای خود، کام آیندگان را تلخ یا روزگار آنها را شاد و شیرین می‌ سازیم. آفرین و نفرین زندگانی را پُر نمی‌ کنند بلکه زندگانی از دانه-ها، نشانه-ها و ریزه-هایی ساختار یافته است که ما، بر پایه-ی بینش خود، در گاه-های زمان می‌ سپاریم. زیبایی-هایی که ما در سامان زندگانی نهاده-ایم شایسته-ی آفرین و زشتی-هایی که ما بر جای می‌ گذاریم سزاوار نفرین هستند.
درست است، زمینه و راستای اندیشه-ی ما از آگاهی-هایی ساختار یافته-اند که دیگران آنها را به ما آموخته-اند یا ما آنها را از بر خورد با پدیده-های هستی برداشت کرده-ایم. ما همه-ی آگاهی و آموزش-های خود را آزمون نکرده-ایم بلکه بسیاری از آنها را از نادانی پذیرفته-ایم.

نادانی یا ندانستن شرم آور نیست، دانستنی های هر کس بُن بسته و نادانستنی-های او بی کرانه-اند، هر کس به نیروی خرد خود، به کمک دانستنی های خود، می‌ تواند در پیرامون نادانستنی-هایی که او نیاز دارد اندیشه کند. ولی پذیرفتن گفتارهای خرد سوز و پندارهای نا آزموده نشان کوتاهنگری و فرومایگی است.
پی آیند کوتاهنگری؛ نیندیشیدن، فریب خوردن و ندانسته به نادان بودن خود ایمان آوردن است. پذیرفتن حکومت ولایت فقیه نشان روشنی از کوتاه-نگری-ی مردم مسلمان و نشان نابخردی و تاریک اندیشی-ی پیشروان اسلامزده در اجتماع ایران است.

برآیندِ کوتاهنگری-ی مسلمانان حکومتی است پست و ستمکار که از نابخران و تاریک اندیشان این اجتماع پدیدار شده است. پایه-های این حکومت بر کوتاهنگری و ساده انگاری-ی مردم گذارده شده-اند. هر آنگاه، که نگرش همگان، از روزنه-ی تنگ و تاریک اسلام، اندکی فراتر و ژرف تر بگـُسترد، حکومت اسلامی سرنگون خواهد شد.
پهنه و ژرفای نگرش مردم را پیشروان جامعه می‌ گشایند و می‌ شکافند. هر اندازه که، آزادی در جامعه-ای بیشتر باشد، شمار اندیشمندان، پژوهشگران، شک‌ورزان و دگراندیشان بیشتر خواهد شد. هر اندازه که، اندیشه در اجتماع بهتر پروده شود، نگرش مردم ژرفتر و تیزتر خواهد شد.
مردم در جامعه-ی اسلامی، با پیشروان اسلامزده، از دیدگاه ایمان به هستی می‌ نگرند، نگرش آنها حتا به رویه-ی پدیده-ای هم برخورد ندارد. در عقیده-ی اسلامی، چه راستین و چه دروغین، هر چیزی جدا از همه-ی چیزها، به اراده-ی " الله " هستی یافته است، کارکرد و سرشت آن به خواست و اراده-ی " الله " می‌ باشد.
مسلمانان ویژگی‌های پدیده-ها را در سرشت و در ساختار آنها نمی‌ بینند. آنها شوری را در نمک و شیرینی را در شکر نمی‌ شناسند بلکه اگر " الله " بخواهد به نمک شوری و به شکر شیرینی می‌ دهد. یعنی مسلمانان حتا آزادی ندارند که، از راه خرد، پدیده-ای را، در ورای اوامر " الله "، آزمون کنند. این است که مسلمانان، نگرشی که؛ از خرد و اندیشه-ی آنها برخاسته باشد، ندارند، آنها مانند نابینایان به عصا کش نیاز دارند تا در "صراط المستقیم" بمانند.
آرمان مسلمانان را برای آنها تفسیر می‌ کنند، و راه، رسیدن به آن آرمان، را هم به آنها امر می‌ کنند. مسلمان باید ایمان داشته باشد که او نه می‌ تواند آرمانی، به جز آرمیدن در جنت، داشته باشد و نه می‌ تواند راستی و ناراستی را شناسایی کند. از این روی مسلمانان پیوسته، در بیم و امید، با مویه و لابه در عبادت و طاعت هستند که "الله "، به کمک شریعتمداران، آنها را بسوی سبزه زار مرگ براند.

مسلمانان با ایمان، میزانی برای سنجش راستی و درستی ندارند، معیار سنجش آنها، دانستن حلال و حرام است، شیوه-ی شناختن حلال و حرام را هم تنها شریعتمداران می‌ دانند. شک ورزی و گستاخی، هر اندازه هم که اندک باشد، برای مسلمانان گناهی است بس بزرگ که کمترین مجازاتش سوختن در آتش جهنم است.
مسلمان ابله نیست ولی او در منجلاب دروغ پروده شده است، خالقش دروغ، خلقتش دروغ، انگیزه-هایش دروغ، آرمانش دروغ و براین گذار افکار و کردار و رفتارش به دروغ آلوده هستند. این است که ایرانیان مسلمان با هویت خود بیگانه شده-اند، آنها شریعت اسلام را، به جای فرهنگ ایران، هویت خود پنداشته-اند، در این دام به بردگی-ی شریعتمداران درآمده-اند، از کژپنداری میهن خود را به ایران ستیزان سپرده-اند.

به درستی برای پایدار ساختن مرزهای هر کشوری نیاز به مردمی است، که آنها با آن سرزمین پیوند دارند. مردمی که خود آفریننده-ی فرهنگ و سامان آن کشور هستند. مرمی که از هویت خود در مرزهای آن سرزمین سرفرازند. این سرفرازی به کشورآرایی و به سرگذشت‌ تاریخی و به فرهنگ و پیدایش مرزهای آن سرزمین بستگی دارد.
از این روی نامردمانی، که سرزمین‌های دیگران را به ستم ربوده-اند، نیاز به سرگذشت‌های دروغ دارند تا دزدی و نامردمی‌های خود را پنهان کنند. بسان پسماندگان بیابانگرد که مردم ایران را و بسیار مردمانی دیگر را با شمشیر جهاد سرکوب و خانمان آنها را ویران کرده-اند.

نامردمانی بی خرد با خشمی جانگداز سرزمین مردمانی را به ستم دزدیده-اند که فرهنگ آنها روشنگر راه پیشرفت آزدگان جهان بوده است.
راهزنان جهادگر، که بر کشور ایران حاکم شده-اند، بیشتر از هر ستمکاری نیاز به دروغ دارند. زیرا نه احکام جهادگران، نه دین آنها، نه تاریخ، نه زبان و نه فرهنگ آنها با جهان بینی-ی ایرانیان همخوانی دارد. زمانی مهاجمین بی فرهنگ می‌ توانند بر مردم با فرهنگ ایران حکمرانی کنند که فرهنگ، تاریخ، زبان و دین ایرانیان را زشت و مردم را با هویت خودشان بیگانه سازند.

والیان اسلام، که 1400 سال بر مردم ایران ستم می‌ رانند، آن چنان هویت ایرانی را از او گرفته-اند، که ایرانی نه تنها با کشتار کنندگان نیاکان خود همیاری و همکاری می‌ کند بلکه او از این بردگی و خواری ننگ ندارد.
بیشتر ایرانیان تا آن اندازه در منجلاب دروغ فرو رفته-اند که به بافته-های دروغ می‌ بالد، بافته-هایی که فرهنگ شکوهمند ایرانیان را به زشتی و پلیدی آلوده می‌ کنند. برخی از آنها، بدون کمترین شرمی، دروغ‌های شاخداری را به نام عرفان ایرانی حتا به نام فرهنگ ایران به نمایش می‌ گذارند.
پیش از آن، که از ژرفای نابخردی در کردار این میهن ستیزان، سخن به گویم، اندکی به چهره-ی پیشتازان عرفان ساز، که در ایران پدیدار شده-اند، اشاره می‌ کنم.
بیشتر سخنانی، که به نام عرفان برجای مانده-اند، در سدِهای ششم و هفتم هجری یا دیرتر نوشته شده-اند. این نویسندگان با شگفتی از کسانی نامبرده-اند که در سدِهای سوم تا پنجم هجری زیست داشته-اند. یعنی سرگذشت یا گزارشی که کم و بیش 200 سال دیرتر از پیدایش و درگذشت یا کشتار آن عارفان، بافته شده است.
دلباختگان عرفان ساز به آنگونه، از کرامات و معجرات و شگفتی‌-های عارفان نخستین، سخن رانده-اند، که می توان برداشت کرد، این دلباختگان، شعبده بازان یا جادوگران شارلاتان را عارف پنداشته-اند. زیرا شگفتی-هایی که از این عارفان گزارش شده-اند، بیشتر به هذیان مانند و با راستی و به ویژه با فرهنگ و بینش ایرانی پیوندی ندارند.
عرفانی که، پیشتازان آن فریدالدین عطار نیشابوری و جلال الدین محمد مولوی بلخی بوده-اند، در سدِهای ششم و هفتم هجری نگاشته شده است. با وجودی، که این عرفان هم به زهر اسلامی آلوده است، می‌ توان، در سروده-های این اندیشمندان، رَدِ پایی از فرهنگ ایران را پیدا کرد.
از برآیند این ردیابی، در پیوند با نشانه-هایی که در بُنداده-ها بر جای مانده-اند و شکافتن هسته-ی واژه-ها، می‌ توان به بینش ایرانیان در هزاره-های دور پی برد. سروده-های این سخنوران، بدون ردیابی و پژوهش در ریشه-های این عرفان، تنها ارزش پند و اندرزهای آرام-بخش دارند.
گوهرهایی که از فرهنگ ایران، ناشناخته و ناخواسته، در سروده-های عرفانی آمیخته شده-اند، به تنهایی ارزش-های فرهنگ ایران را نمایان نمی‌ کنند و به ویژه آنها مداوا کننده-ی دردهای هزار ساله-ی ایرانیان نیستند.
نگرش "منطق الطیر" عطار را، حافظ ، با این سروده ارزیابی کرده است:
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست

نمونه-هایی را، که بسیار پیشرفته تر از عارفان کُهن ایران هستند، می‌ توان در همین دوران دید و نگرش آنها را ارزیابی کرد. این عارفان مرتاضان یا خداگونه-هایی هستند که آنها را، با پشتیبانی-ی رسانه-های اروپا و آمریکا، از هند به کشورهای آزاد وارد می‌ کنند. این کسان، که بیشتر از سوی سازمان-های مغزشویی انگلیس برگزیده شده-اند، می‌ توانند در اندک زمانی مریدان بسیاری را با سخن به سوی خود بکشند و با سود هنگفتی در سماء به پرواز درآیند.
نمونه-ی سرشناس این خدا شده-ها "بگوان هندی" Bhagwan است که همین سی سال پیش آوازه-ی بلند او هزاران مرید را (سرخ جامگان) دیوانه-ی خود کرده بود. مریدان، که بیشتر جوان بودند، برای این "خداوندگان" برده-وار دلار فراهم می‌ کردند. او در کاخ‌های باشکوهی در کالیفرنیا با فرشتگان زمینی شاهانه زندگی می‌ کرد.
مریدان او چندین ساعت زیر آفتاب سوزان می‌ ایستادند که "بگوان" با یکی از ده-ها (Rolls-Royce) خود (گران ترین خودرو جهان) از جلوی آنها بگذرد. یکی از بافته-های او، که مریدان با شگفتی شنیده بودند، این است که: روزی روح «بگوان» از پیکرش بیرون می‌ خزید و در بالای درخت می‌ نشیند، ولی تن او پایین درخت می‌ ماند.
بیشتر مریدان در اروپا برای او به گردآوری-ی پول دست می‌ برده-اند یا آنها در کشتزارهای او، با کار کردن و سکس ورزیدن، روح خود را از پلیدی-ها (یعنی آگاهی و دانش) پالایش می‌ داده-اند. (کار و سکس همگانی دو عبادت از سه عبادات مریدان شمرده می‌ شده است، عبادت سوم آنها نیروی نیندیشیدن است که برای رسیدن به این نیرو باید سال-های سال کار کرد و ریاضت کشید).
بهتر است سرگذشت او را در اینترنت بخوانید. (او از عارفان ما راستکارتر و با هوش‌-تر بوده است)
به هر روی عارفان نخستین ایرانی هم نه بهتر و نه شگفت آور تر از این خداگونه "بگوان" بوده-اند، که سرانجام او، در دادگاه خداباوران، همه-ی گفتار خود را پوچ و دروغ و خود را تبهکار می‌ نامد.
از شگفتی‌-های شعبده بازانی، که من آنها را عرفان سازان نخستین خواندم، داستان‌-های بی شماری بافته-اند. این داستان‌ها به آن اندازه دروغ هستند که انسان به وجود این کسان شک می‌ برد. ولی برخی از آنها مانند «حلاج» به راستی وجود داشته-اند زیرا جان او را، آشگارا، با روش اسلامی گرفته-اند، نامسلمانان و مسلمانان هم از این انسان ستیزی، که رنج آورترین روش جانستانی است، گزارش داده-اند. در زبان فارسی واژه-ای برای این روش، انسان کُشی، وجود ندارد.
جای آن دارد که اندکی به برخی از این دروغ-بافی‌ ها اشاره کنم، به امید آن که میهن پرورانی راستکار اندکی بیندیشند و از گسترش این همه دروغ، به نام فرهنگ ایران، پیشگیری کنند.
شاید چندان شرم آور نباشد که ایران ستیزان مسلمان برای کسانی مانند "ابوالحسن خرقانی" دروغ ببافند و قدرت " الله " را در گزافه گویی-های خود به نمایانند. ولی بسیار شرم آور است؛ ایرانیان، که سرکوب جهادگران " الله " شده-اند، این دروغ ها را به فرهنگ و عرفان ایرانی پیوند بزنند.
نمونه-ای از ‌بافته-های دروغ، که آنها را دوستان نادان یا دشمنان کینه توز به خورد ایرانیان می‌ دهند، سخنانی هستند که با نیوشیدن آنها ایرانیان بیشتر با فرهنگ خودشان بیگانه می‌ شوند.

-[ درباره ملاقات شيخ ابوالحسن خرقانی، عارف، با «پورسینا»، اندیشمند و پزشک مشهور، داستان-هایی در کتاب-ها آورده اند.
«شيخ فريد الدين عطار نيشابوری» درباره ملاقات شيخ ابوالحسن خرقانی و شيخ الرئيس بوعلی سينا چنين نوشته است:

«نقل است که بوعلي سينا به آوازه شيخ عزم خرقان کرد چون به وثاق شيخ آمد شيخ به هيزم رفته بود.
پرسيد که شيخ کجاست؟
زنش گفت: آن زنديق کذاب را چه کنی؟
همچنين بسيار جفا گفت، شيخ را که زنش منکر او بودی حالش چه بودی! بوعلی عزم صحرا کرد تا شيخ را بيند، شيخ را ديد که همی آمد و خرواری درمنه بر شيری نهاده، بوعلی از دست برفت،
گفت: شيخا اين چه حالتست؟
گفت: آری تا ما بار چنان "ماده" گرگی نکشيم "يعنی زن" شيری بار ما نکشد. پس بوثاق باز آمد.
بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت. شيخ پاره ای گل در آب کرده بود تا ديواری عمارت کند، دلش بگرفت برخاست و گفت: مرا معذور دار که اين ديوار را عمارت مي بايد کرد و بر سر ديوار شد ناگاه تبر از دستش بيفتاد، بوعلی برخاست تا آن تبر بدستش باز دهد پيش از آنکه بوعلی آنجا رسيد آن تبر برخاست و بدست شيخ باز شد.
بوعلی يکبارگی اينجا از دست برفت و تصديقی عظيم بدين حديثش پديد آمد تا بعد از آن طريقت به فلسفه کشيد.
]-
این دروغ و دروغ‌های فراوانی دیگر در اين پیوند [+] یافت می‌ شوند (که ارزش خواندن ندارند)

نگرش فرید الدین عطار [*] در سروده-هایش بسیار روشن است، او اندیشمندی بسیار تیزهوش، باریک بین و زیرک بوده است. در سروده-های او، گوهرهای پُر ارزشی نهاده شده-اند، گمان نمی‌ رود، کسی با پهنه-ی دیدگاه عطار، به یاوه گویی پرداخته باشد.
مگر پورسینا رادیو داشته که آوازه-ی شیخ را بشنود، چرا او در کتاب های خودش نامی از این عارف نبرده است؟
اگر پورسینا تا این اندازه نادان می بود، که به سوی این چرندیات کشیده شود، بی گمان او برای مداوای بیماران دعا می‌ نوشت نه دارو می‌ ساخت.
کافرهای فرنگ بوده-اند که به ارزش کتاب های پورسینا پی برده و دانش او را ستوده-اند. مسلمانان که هنوز هم کتاب های او را نخوانده-اند، چون گفتار او کفرآمیزند و مسلمانان نه تاب شنیدن آنها را و نه هوش شناختن آنها را دارند.
فلسفه؛ سامان پندارهای برآمده از اندیشه-ی خردمندان است نه ایمان آوردن به عقیده-ی فـُرمایگان.
اگر از این داستان، که دستکم 200 سال دیرتر از خرقانی بافته شده است، بپذیریم، که پورسینا پس از دیدن خرقانی به فلسفه کشیده شده است، پس باید بپرسیم؛ چرا خود خرقانی، یا یک تن از این عارفان، فیلسوف نشده است؟! اگر بتوان پرواز، روح شعبده بازان، را به سماء و عقیده-های بی پایه-ی ایدآلیست-ها را فلسفه نامید، نام سرزمین هند با چندین میلیون خداگونه فیلسوفستان می‌ بود.
ابوالحسن خرقانی کسی که، با سخن پردازی، از او روح " الله " ساخته-اند، به دروغ پورسینا و سلطان محمود را به زیارتش آورده-اند، کسی که او نتوانسته است زن خودش را رام کند، چگونه می‌ تواند شیری را خر کند. خر را آدم-ها برای بارکشی پرورده-اند، خر به زورِ تَرکه به ناتوانی-ی خود ایمان آورده است، این است که آدم-ها از توانایی-ی او سود می‌ برند.
شیر از جانوران آزاده است. مردمان، که خود در زنجیر ایمان گرفتارند، این جانوران را وحشی می‌ نامند. شیر هرگز، مانند مسلمانان، به بندگی ایمان نمی‌ آورد (رام نمی‌ شود). شیر از هیچ رسولی و از هیچ حکمی، به جز خواسته و شناخت خودش، پیروی نمی‌ کند، شیر آزاده-ای است، که ننگ ولایت فقیه را نمی‌ پذیرد.
پیروان مذهب-ها، که از بنده بودن خود شرم دارند، به آزاده بودن جانوران رشک می‌ برند، آنها نمی‌ توانند خرد خود را، از بندهای ایمان، رها سازند؛ از این روی آرزو دارند که شیر هم مانند آنها بردگی را بپذیرد تا مانند خر دُرمونه-ی آنها را بکشد.

فرهنگ ایرانیان فرهنگ آزادگی است، بینشی است که در آن هر کس آزاد، از پدیده-های هستی، زاییده شده است. خرد و دانش او گام به گام، روز به روز، سال به سال ورزیده تر و گسترده تر می‌ شود. او نادان و ناتوان و مخلوق " الله " جبار و مکار نیست.
هنوز در بُن نهاد ایرانی، که در سرزمین خودش زندانی شده، سرشت آزادگی خاکستر نشده است.

بشنوید از مردو:
گر چـه در بنـدِ خـران ایران بُــوَد
بندگی کی در خور شیران بُــوَد

از این گذشته اگر شیخی، بدین هیاهو، آوازه-ای داشته باشد، بی گمان مریدان بسیاری هم دارد که بار او را بکشند و دیوار او را بسازند، چنین شیخی نیازی ندارد که شیری را برای بارکشی خر کند. با این وجود گمان نمی‌ برم که حتا عارف پرستان هم تا این اندازه کوتاه خرد باشند که این گونه دروغ ها را باور کنند.
پرسش این است پس چرا این دروغ-ها را بدین گستردگی پخش می‌ کنند؟
پاسخ این است: تا دروغ‌های اسلامی راست جلوه کنند، هر چند که گذشته و فرهنگ ایران را زشت تر و پست تر رنگ کنند، زشتی ها و پسماندگی های اسلام کم رنگ‌تر جلوه می‌ کنند.

مردمانی، که در بردگی پروده شده-اند، در بندهای ایمان گرفتارند، آنها ناخودآگاه گمان می برند و می پذیرند که اسلام پیشرفته تر از فرهنگ ایران بوده است و ننگ ولایت فقیه را بر خود آسان می‌ گیرند.

سخن به درازا کشید و از پرداختن به دروغ‌های عرفانی دور ماندم، در آینده-ی نزدیک به آنها می‌ پردازم.

*****
پـانويس
[*] - از چند بند زیر به آسانی می‌ توان سوی نگرش عطار را شناخت:

ما ره ز قبله سوی خرابات می‌ کنیم
وَندر قمارخانه مناجات می ‌کنیم
دُردی کشیم، تا که نباشیم مرد دین
با اهل دین به کفر مباهات می‌ کنیم
طاماتیان ز دُردی ما، توبه می ‌کنند
ما بی ‌نفاق، توبه ز طامات می ‌کنیم

***
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار می‌ دارم
مسلمانم همی خوانند و من زنار می ‌دارم
طریق صوفیان ورزم، ولیکن از صفا دورم
صفا کی باشدم، چون من، سر خمار می ‌دارم
ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم
ز می من فخر می‌ گیرم، ز مسجد عار می ‌دارم


مـردو آنـاهیــد
ارديبهشت، سـال شيـران زنجيـر گسيختــه

*****
بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد [+]
*****
زهر آمیخته با می نه دوای دل-هاست [+]

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Sunday, April 18, 2010


بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد


مــردو آنـاهيـد


فرمانروایان جهان، سرمایداران پول ساز، والیان اسلام، اسلامفروشان و از همه انسان ستیزتر چادرنشینان نفت فروش، نیاز بیشتری به بزک کردن چهره-ی خشمناک اسلام دارند. آنها برای پیشگیری از فرو ریختن اسلام پوسیده، با پول و رسانه-های جهانی، اسلامبانان را پشتیبانی می‌ کنند. به دنبال اسلامبانان هم خوشباوران، دجال پرستان، خودفروشان و ایران ستیزان هم به راه افتاده-اند. والیان دین، اسلامفروشان و کاسه لیس‌ها هم از این پوسته-ی زیبا، که چهره-ی خشمناک " الله " را می‌ پوشاند، خشنود بوده-اند. ولی تنها برای فریب دادن مردم و پنهان ساختن پسماندگی و زشتی-های اسلام نه برای دگرگون ساختن شریعت اسلام. زیرا شریعت اسلام تنها در گستردن ترس زنده می‌ ماند و ترس در فرود آوردن ستم و خشم بر مردمان گسترده می‌ شود.

فـرورديـن، سـال بيــداران
آیا به راستی از خوشباوری است که ایرانی هزار چهارسد سال برای سرکوب کنندگان میهن خود جانفشانی کرده و همه-ی دانش و کوشش خود را به انسان ستیزان جهادگر پیش‌کش می‌ کند، یا این که ایرانی تا آن اندازه خرد سوخته و پسمانده شده است که جهادگران بیگانه، می‌ توانند به آسانی، بر او حکومت کنند؟
پاسخ این پرسش در واکنش و کردار ایرانیان، در دوران خلافت خفت بار و ننگین اسلام، آشگار است.

ایرانیان در برابر خشمآوران مجاهد، پس از چند سدسال مبارزه سرآنجام سرکوب شده-اند، آنها چاره-ای به جز پذیرفتن حکومت " الله " را نداشته-اند. آنها از ترس و در زیر فشار نامردمان بی فرهنگ، به دروغ مسلمان شده-اند. تصور " الله "، که الهی خدا ستیز است، برای ایرانیان پذیرفتنی نبوده است، آنها کردگار، پرودگار، ایزدان و یزیدان (خدایان ایرانی) را به دروغ با " الله " همانی داده-اند تا اندکی از زشتی-ی الله بکاهند. آنها از تصور خدایی بی صورت که نه زاییده شده است و نه می‌ زاید بیزار بوده-اند.

ایرانیان، به دروغ، آیین های پاکیزه-ی خود را برای ستایش " الله " برگزار کرده-اند. آنها نماز را با صلات و پرستش را با عبودیت و ستایش را با عبادت برابر انگاشته-اند. آنها اندک اندک، از راه دروغ، از آزادمنشی به بردگی-ی " الله " و از آزادگی به بندگی-ی عرب-های بیابانگرد درآمده-اند.
"به درستی که دروغوندان بدترین نازندگی را برمی‌ گزینند" (برداشت از سروده-های زرتشت)

از آن پس ایرانیان، در دروغ، پرورده شده-اند، دروغ را ابزاری برای پیشرفت به کار برده-اند، بدترین نازندگی را برای زیستن برگزیده-اند. آنها با منش دروغوندان نه تنها کشور را به دشمن سپرده-اند بلکه، سرچشمه-ی بینش و فرهنگ ایران را با دروغ آلوده کرده، زشتی و زیبایی، ننگ و نام، شکست و پیروزی را با بُن مایه-ی دروغ رنگ کرده-اند.
از زمانی که حاکمیت الله بر این سرزمین سایه افکنده است هر مبارزه، هر جنبش، هر دلاوری، هر هنرمندی، هر دانش و هر برگی از تاریخ به دروغ آلوده شده است. ایرانیان مسلمان شده، چند باره رویدادهای تاریخ، داستان-ها، بُنداده-ها، نوشتارها و سخنان سخنوران را واژگون و بازنویسی کرده-اند ولی یکبار حتا یک برگ، از رویدادهای تاریخ، را بدون دروغ ننوشته-اند.

برای نمونه: هر حافظ شناسی، که از راستی بیزار بوده است، برای واژگون ساختن نگرش بلند حافظ، سروده-های او را به دروغ آلوده و بینش پسمانده-ی خود را به نام حافظ تفسیر و تعبیر کرده است. تا کنون هیچ یک از حافظ شناسان نگفته-اند، که ارزش هر واژه، در هسته-ی خود واژه، نهاده شده است، هرکس، که واژه-ای را بشکافد، خودش می‌ تواند فریاد واژه را بشنود و نیازی به مفسران نادان پرور ندارد. (اشاره: حافظ رند است نه عارف)
هر مردمی در هر زمان و در هر سرزمینی، از دیدگاه ویژه-ای به جهان هستی می‌ نگرند. بلندی و گستره-ی این دیدگاه، به آزادگی-ی فرهنگ و بینشی بستگی دارد، که از خرد و پندار همان مردم بر آمده است.
ایرانیان فرهنگی باشکوه و بینشی شگفت انگیز داشته-اند. آنها از دیدگاه زایندگی به جهان هستی می‌ نگریسته-اند. در دیدگاه آنها هر پدیده-ای از پدیده-های هستی زاییده یا آفریده می‌ شود. هر سخنی، هر اندیشه-ای، هر آنی، هر کهکشانی از زهدانی همسرشت خود یا از آمیزش و از برخورد چند " کردگار " می‌ روید و در دامان " پروردگاران " پرورده می‌ شود. هگل این بینش را بنیاد فلسفه و دانش در جهان نامیده است.
رد پای ارزش-های این جهان بینی، که انسان از سرشت خدایان آفریده شده و همسرشت خدایان است، در عرفان، که به دروغ آلوده شده است، بر جای مانده است. بدیهی است، که در این بینش، انسان هم بسان خدایان با خدایانی در مهر می‌ آمیزند، از خدایان آبستن می‌ شود، خدایانی را آبستن می‌ کند و از خدایانی آبستن می‌ شود.
مانند این که؛ خرد انسان، از برخورد با پـُرسشی، آبستن می‌ شود و اندیشه یا پندار تازه-ای را می‌ زاید.
این بینش هیچ گونه همخوانی و همسویی با "شریعت اسلام" ندارد به ویژه حاکمیت خالق بر مخلوق، که بُنیاد دین‌‌های ابراهیمی است، در این بینش نمی‌ گنجد. زیرا آفرینندگان، یعنی خدایان زاینده، بر آفریده-ی خود حاکم نیستند. بدین سان که اَبر برای آب، که آفریده-ی اوست، دستور کارکرد و پیامبر نمی‌ فرستند. کُنش یا واکُنش هر پدیده، در برخورد با پدیده-های دیگر، به ساختار هستی-ی خود او پیوند دارد. سرشت هر پدیده در خود آن پدیده آمیخته است و این آمیختگی را هیچ اراده-ای سامان نداده است.
اينک از آن دو مينوی آغازين سخن خواهم گفت، کز آن دو، آنکه او فزاينده است، به آن که او کاهنده است چنين می گويد:
هيچ چيز ما دو تن سازگار نيست
نه منش و نه آموزش مان، نه خرد و نه گرا يش هایمان،
نه گفتار و نه کردارهایمان، نه دين و نه روانمان. (اشتودگات: يسنای 45، بند 2)
(اگر جای سپنتا مینو را، فرهنگ ایران و جای انگرا مینو را شریعت اسلام بگذاریم، این سروده گویا می‌ شود)
عارفان ایران هم، مانند دیگران، دروغ را ابزاری برای دگرگون ساختن می‌ پنداشته-اند، از نیک اندیشی و یک آرزوی خام خواسته-اند که منجلاب ایمان را با عرفان کفرآمیز پاک و خوشبو سازند. البته برای این عاشقان، پس از سدها سال دروغوندی، چندان دشوار نبوده است که همه-ی ارزش های فرهنگی را در پوشش اسلامی بیالایند و آنها را از زبان انبیاء و اولیا بازگو کنند.

والیان دین، اسلامفروشان و کاسه لیس‌ها هم از این پوسته-ی زیبا، که چهره-ی خشمناک " الله " را می‌ پوشاند، خشنود بوده-اند. ولی تنها برای فریب دادن مردم و پنهان ساختن پسماندگی و زشتی-های اسلام نه برای دگرگون ساختن شریعت اسلام. زیرا شریعت اسلام تنها در گستردن ترس زنده می‌ ماند و ترس در فرود آوردن ستم و خشم بر مردمان گسترده می‌ شود.

عارفان از انسان خدایی سخن گفته-اند، من تاکنون هیچ یک از عارفان را پیدا نکرده-ام که، بدون پیوند با خدایی، فرمانروای پندار خویشتن باشد. کردار بیشتر آنها در سوی برده پروری است، آنها خود را به نام خداوندگار بر ذهن آلوده-ی خوشباوران حاکم ساخته-اند. آنها، از نیروی درون و توانایی-ی انسان، تنها داستان سرایی کرده-اند و از کرامات و معجزات خود، که در معراج روح به سماوات دست یافته-اند، لاف زده-اند.
با این که عارفان بیشتر به پختگی-ی خود بالیده و از خام بودن دیگران نالیده-اند ولی به کردار به خام کردن و خواب کردن دیگران پرداخته-اند.
مریدان، نوچه-ها، مرشدها، بازاریاب-ها هم، هر یک به راهی و به زبانی از موری، فیل-هایی و از کرمی، خورشیدهای درخشانی بافته و در نمایشگاه دروغوندان به شستشوی مغزهای جویندگان راستی‌ پرداخته-اند. جویندگانی که آنها با چشمانی نیمه باز، به انسان ستیزی-ی شریعت اسلام، نگاه می‌ کرده-اند.
کسانی که، برای فرار از سیاهچال ایمان، پس از سدها سال رنج، جویای راهی بوده-اند، با روش خودفریفتن، از جویندگی باز مانده-اند.
عارفان، شک ورزان و خردگرایان را با شراب آلوده به زهر، یا عرفان آلوده به اسلام، به خوابی بسیار سنگین فرو برده-اند، به جای روشن ساختن راه راستی، آنها را گمراه و به تاریکخانه-ی دروغ رهنمون شده-اند.

والیان اسلام، در اندک زمانی، دریافتند که عرفان فروشان دکان های تازه-ای را باز کرده-اند که، با افیونی فریبنده تر از بهشت، سر چشمه-ی درآمد آنها را می‌ خشکانند. این بود که شریعتمداران خانقاه–ها را ویران و چشمه زار درآمدهای شاه علی شاه-هان را باریک یا به کیسه-ی گوربانان شیعه سرازیر کرده-اند.
هر دکانی را است سودایی، دگر
مثنوی دکان فقر است، ای پسر
اگر چه قطب یا پیشوایان عرفان فروش، مانند والیان اسلام، روزانه در زمین، خاکسار افتاده-اند و شبانه بر فراز آسمان با معبود خود در راز و نیاز هستند؛ ولی مریدان روزانه برای آنها زندگانی-ی آسمانی و شبانه برای آنها بستری با گلرخان زمینی فراهم کرده-اند.
زیانی که عارفان، از بافتن عرفان با اسلام، به فرهنگ و مردم ایران وارد کرده-اند در خور سنجش نیست. زیرا بیش از 800 سال است که آنها اسلام را به دروغ با پوشش های مهرورزی و انساندوستی به نمایش گذارده-اند و 800 سال است، که اگر مردم آنی از خواب مرگ آور ایمان بیدار شده-اند، آنها را با سخنان شیرین عارفانه دوباره به خواب کرده-اند.
درست در زمانی که با کشتار کافران، در یازده-ی سپتامبر 2001، چهره-ی اسلام خود را نمایان ساخت، گماشتگان انگلیس، نمایش بزرگداشت مولوی را حتا در اسراییل هم برگزار کرده-اند.
(با وجودی که مولوی سرشت جهود را پست و کشتار آنها را سزاوار دانسته است).
درست، پس از آشگار شدن کردار جهادگران، گلچین سروده-های مولوی و عطار را، تازه به تازه، به زبان‌های بیگانه برگردانده و در رسانه-های خواب-زا و آرامبخش به خورد مردم ِ از اسلام گریزان داده-اند.
اکنون، که از هرگوشه-ی جهان، خشمآوران جهادگر سایه-ی ترس را بر مردمان می‌ پوشانند، شناخت نامسلمانان از انسان ستیزی-ی شریعت اسلام بهبود می‌ یابد و بیزاری مردمان از احکام ننگین اسلام بیشتر می‌ شود. اسلامبانان دریافته-اند که بدون یار همیشگی، یعنی عرفان خودباختگی، پایه-های پوسیده-ی اسلام توان ايستادگی ندارند.
از این روی؛
فرمانروایان جهان، سرمایداران پول ساز، والیان اسلام، اسلامفروشان و از همه انسان ستیزتر چادرنشینان نفت فروش، نیاز بیشتری به بزک کردن چهره-ی خشمناک اسلام دارند. آنها برای پیشگیری از فرو ریختن اسلام پوسیده، با پول و رسانه-های جهانی، اسلامبانان را پشتیبانی می‌ کنند. به دنبال اسلامبانان هم خوشباوران، دجال پرستان، خودفروشان و ایران ستیزان هم به راه افتاده-اند.
اسلامبانان، برای نجات اسلام، باز هم زهر آمیخته با می، یعنی اسلام آمیخته با عرفان، را به خورد مردم، به ویژه کسانی که از اسلام رنجیده-اند، می‌ دهند و از این راه کیسه-های خود را پُـر پـول و خـروش مردم را خاموش می‌ دارند.

تا کنون از این بافت، عرفان ایرانی در مرداب اسلام بازسازی نشده است ولی سرخوردگان را، کسانی که از خشم اسلام گریزان و از احکام انسان ستیز بیزار شده-اند، دوباره مهار کرده و خاکسار-تر از پیش به منجلاب پستی و فرومایگی درانداخته است.
برای نمونه:
کسانی که، با اندرز مولوی می‌ پندارند، از گورپرستی و مرده پرستی دست برداشته-اند، به خود فریبی و دروغوندی پرداخته-اند. آنها پس از زیارت گور امامان ایران ستیز، در عراق، به زیارت گور مولوی در قونیه مشرف می‌ شوند. آنها نه تنها از بندگی-ی " الله " آزاد نشده-اند بلکه زنجیر بردگی-ی بسیاری از بندگان، دلالان، خلیفه-های " الله " را هم بر گردن نهاده-اند.

کسانی که از شناسایی مفهوم این سخن: "ای خانه پرستان چه پرستید گِل و سنگ؟" در مانده-اند، چگونه می‌ توانند به مفهموم آزادگی پی ببرند؟
عـاشقان مولوی، مریدان عرفان و اسلامزدگان که از سُست پنداری، از گور مردگان مراد می‌ جویند، به زهر شریعت اسلام آلوده-اند، آنها در این درماندگی نمی‌ توانند بُت پرستی را در کردار خود ببینند. برای آنها چه تفاوت دارد که عبدِ " الله " باشند یا خاکسار " علی "؟ چه تفاوت دارد که نیاز خود را به چاه جمکران بریزند یا از کرامت، سلطان علی شاه، قطب اولیا برداشت کنند.

کسانی که افیون را در سوره-های قرآن می‌ بینند ولی افیون تیزتر از آن را در سُروده-های عرفانی نمی‌ بینند، آنها در شناسایی افیون درمانده-اند، آنها خوشباورانی هستند که تنها آوایی از سخن دیگران می‌ شنوند ولی به مفهوم و هسته-ی واژه-ها پی نبرده-اند. بندهای این دام سر دراز دارند و با این پیش گفتار بازگو نمی‌ شوند. در آینده، اگر خواستاری باشد، بیشتر به رنگ و ننگ این زنجیرها خواهم پرداخت.



مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Friday, April 16, 2010


نه روسری، نه تو سری، مملکت دوست پسری


نـادره آفشـاری


هرچه می گذرد شلوغی-ها بیشتر می شود. هی مردم را می کشتند، هی دستگیر می کنند، هی تهمت می زنند و همین-گونه ادامه می دهند. جریان چپ ِ پشت اینها که همان توده ای-های معروف باشند، دارند از غصه می ترکند. از این که موضوع «تغییر» روی میز آمده، کاردشان بزنی، خونشان درنمی آید. تو وبسایت-هاشان نوشته اند که نمی دانند داستان «تغییر» از کجا روی میز دولتمداران دنیا رفته است!؟
تو تظاهرات خیابانی خارج از کشور یقه-ی هر که را که پرچم شیر و خورشید دارد، یا شعارهای سبز آنها را برای موسوی بازی تکرار نمی کند، می گیرند.

این کتاب یادداشت-های روزانه ی من است، همراه با فاکت ها و اسناد بسیاری برای گزارش لحظه به لحظه ی جنبش ضد خشونت و مدرن این روزها؛ برای عبور از درون حاکمیت به دنیای آزاد و مدرن؛ در تابستان داغ 1388 و چند روز ِ پیش و پس از این تابستان تب دار؛ خواسته ام با این کار فضای این روزها را نشان دهم. هرچند می دانم و می دانیم که بخشی از حکومتیان در پی ملاخور کردن این جنبش، از هیچ ترفندی رویگردان نیستند. باید ماند و دید چه خواهد شد.

دیگر این که «عنوان» کتاب «نه روسری، نه توسری، مملکت دوست پسری» یکی از شعارهای این روزهاست که به باور من سیاسیترین و انسانیترین شعار این جنبش است؛ هم ضد اسلام حکومتی و اسلام اجباری است [نه روسری] هم ضد خشونت [نه توسری] و هم خواهان اولیه ترین حق انسانی انسان ها، همه-ی انسان ها؛ یعنی آزادی های اجتماعی [مملکت دوست پسری] که با طنز زیبایی خواست طبیعی زنان و جوانان زیر فشار ما را به تصویر کشیده است.

به باور من آنچه این روزها در میهن ما می گذرد و نام «جنبش سبز» گرفته است، در واقع جنبش زنان است برای آزادی و بر علیه مردسالاری خشن جاری در بستر «فرهنگ» عقب افتاده-ی جامعه-ی ما؛ درست برعکس افتضاح تاریخی سال 1357 که «انقلاب اسلامی»-اش در واقع «جنگ» مردان بود برعلیه زنان و برای به زنجیر کشیدن دگرباره-ی زنان، پس از آزادی های دوران پهلوی ها که البته موفق نشد؛ دلیلش همه-ی تلاش های این سال های زنان و مردان آزاده-ی میهن است؛ چه در ایران و چه در برونمرز.
ادامـــه[+]

این کتاب در 450 صفحه و با بیش از 480 پانویس توسط «نشر سایه» در امریکا منتشر شده است. همین!

Labels:

Thursday, April 15, 2010


!اعلام موجودیت جبهه‌-ی وطن فروشان انترناسیونالیست در اروپا


نـادره افشـاری



برقرار باد پرچم بی رنگ وطن فروشی، پُرفروغ باد جلسات رقص شكمی، زنده و جاوید باد خاطره-‌ی تابناك تمام آدمكشان كلانِ تاریخ!!!

بدین وسیله با سرافرازی و سر بلندی تمام، به عنوان دبیر اول جبهه‌-ی همبستگی، تشکیل جبهه‌-ی وطن فروشان انترناسیونالیست وطنی را در ینگه-‌ی دنیا اعلام می‌دارد.
برای انجام مراسم معارفه و معرفی وطن فروشان بنیانگزار و یارگیری، جلسه‌-ای در كشور دوست و همجوار اتریش، محل تولد فدایی كبیر جناب آقای پروفسور آدولف هیتلر برگزار می‌شود. ورودی برای ملی گرایان و ایران دوستان 18 دلار و برای وطن فروشان، تجزیه طلبان، اطلاعات فروشان و خاك برسران مجانی است.

موضوع جلسه:ادامــه[+]

Labels:

Wednesday, April 14, 2010


ملت سازان چه می گویند؟


احمد پناهنده


هنوز سربریدن-ها در سرزمین روسیه و جمهوری-های به اجبار پیوسته به آن بیداد می کرد و خیابان-ها از خون آغشته بود، "لنین" در صدد بر آمد که با کمک ایادیش در ایران در جنبش جنگل نفوذ کند و تحت نام " جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان "، گیلان و مازندران را از تن ایران جدا کند. در آن زمان هم با ترفند ملی گرایی می خواستند نیات شوم-شان را پیاده کنند. اما «رضاخانی» ظهور کرد و پوزه همه-ی آن بی وطنان و خائنین به استقلال در چهار چوب ارضی ایران را به خاک مالید.

این روزها که مارش به زیر کشیده شدن حکومت اسلامی در تمامیتش، به صدا در آمده است و از آهنگ ِ خوشش، گوش-ها را به رقص ِ رهایی نوازش می دهد و قلوب ِ بی شمار ستمدیدگان ایران را شاد می گرداند،
مشاهده می شود دو طیف بطور موازی اما با خواست های متفاوت، با هم در جهت پایداری و بقای حکومت اسلامی و تضعیف اپوزیسیون واقعی گام بر می دارند.
یکی از این دو طیف از همان آغاز ِ به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، سرنوشتشان را با آنها گره زده اند و اینروزها خواب و آرام ندارند و چهار نعل می دوند تا در بغل رژیم جای بگیرند و اگر رفتنی هستند با هم بروند و اگر ماندنی، با هم بمانند.
این طیف پنهان نمی کند که می خواهد با حکومت اسلامی بماند و مانع شود که سقوط کند اما تلاش می کند هر چه بیشتر از طیف ِ اپوزیسیون واقعی یارگیری کند و کفه تعادل را به نفع جمهوری اسلامی سنگین تر نگه دارد.
برای این کار هر بار با علم کردن برنامه-ای به میدان می آیند و با کارزار تبلیغاتی نیرومند، که بیشترشان از داخل حمایت مالی می شوند، در کرنا می دمند و درباره و اندر مزایای اصلاحات در داخل ِ همین حکومت اسلامی داد سخن سر می دهند که؛ "چاره کار ابقای همین رژیم است". اما بهتر است به جای ناطق نوری و احمدی نژاد، خاتمی، رفسنجانی و یا کروبی و موسوی بیایند. زیرا این چهار نفر آخری به آزادی معتقد هستند و حاضرند حتی روسری خانم-ها را قدری عقب بکشند و یا روی باسن دخترها عکس رفسنجانی را بچسابانند و حمل کنند.
در این کارزار، کار را به جایی می کشانند که مردم خسته ایران، بین
" بد و بدتر " و یا " بدتر و بدترین " یکی را انتخاب کنند.
تا امروز این معرکه گیری ها به شکل وقیحی انجام شد و فردا-ها هم اگر حکومت اسلامی در قدرت بماند این معرکه-ها تکرار می گردد.
به نظر می رسد تا امروز بر همگان روشن شده باشد که این طیف جزیی از حکومت اسلامی است بنابراین راه مبارزه با این طیف در همان مبارزه با حکومت اسلامی نهفته است.
و مطمئن باشیم که این طیف در هیچ شرایطی، اپوزیسیون را بر حکومت اسلامی ترجیح نخواهند داد و حاضر هستند حتی اپوزیسیون را پای حکومت اسلامی قربانی کنند. تکلیف ما با این طیف چیست؟ ادامــــه[+]

Labels: ,

Saturday, April 10, 2010


راستی چه بر سر روزنامک آمد؟


ذره بین


روزنامک که با پشتکار مسعود و نیلوفر لقمان پا به دنیای اینترنتی گذاشت،
Roznamakخیلی از غربت نشینان باورشان شد که همه ایرانیان جاسوس و مزدور نیستند، و خیلی از ایرانیان در تلاشند تا آنچه را که از ایران باقی مانده به بهترین گونه نگهدارند و در این راه از برخورد با هیچ خونخواری نمی ترسند.


باری، روزنامک “در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی” بکار بود، و در این راه متحمل زحماتی بود که، توسط قانونمندان اسلامی، بر دوش گردانندگانش گذاشته شده بود. و سرانجام نیز بر پایه همان “قوانین جمهوری اسلامی” دربش پلمپ شد! و هیچ کس هم نپرسید، چرا؟! خودتان میدانید که حکومت جانوران اسلام زده در ایران با چه شدت و حدتی در پی شکار ایرانیان است، که این رسم جمهوریخواهان مسلمانیست که با نام “ایرانی” از نخستین روزهای بدست آوردن “قدرت” تا به امروز جز زور و ستم نکرده اند. باری، روزنامک [+]را “تعطیل” کردند، اما بار دیگر خود را رسوا کردند، و آوای بی شرمی سر دادند. اکنون ببینید که دلایل (احتمالی) این تعطیلی چیست:
ادامــه[+]

Labels:

Thursday, April 08, 2010


سکولاریسم یعنی مرگ بر اسلام!


سیامک مهر



در جامعه-ی امروز ایران و پس از تجربه-ی خونبار سه دهه آزار و زجر و شکنجه و مرگ و پلیدی و تباهی و پریشانی که بنا به نص صریح متن هرزنامه-ی قرآن بر ایرانیان هموار گشته، وقتی صحبت از آزادی می کنیم یعنی مرگ بر اسلام. وقتی می گوییم سکولاریسم یعنی مرگ بر اسلام. دموکراسی یعنی مرگ بر اسلام. پلورالیسم یعنی مرگ بر اسلام. جامعه-ی مدنی یعنی مرگ بر اسلام. حقوق بشر یعنی مرگ بر اسلام. با مشارکت متولیان اسلام به هیچ کدام از این ارزش ها نمی توان دست یافت. در فردای میهن با هیچ آخوند و اسلامباره و دینفروش و گرگ و کفتاری همخانه و همکاسه نخواهیم شد. در مواجهه با مسئله-ی اسلام که بغرنج جامعه-ی ماست بیشتر از هر نکته باید به حقیقت اسلام توجه کنیم، نه به سخنان اسلامفروشان و فریبکاران مسلمان که بنا به مصلحت اسلام دهان باز می کنند و امروز صدای بلندی هم دارند و رسانه های استعماری نیز به خدمت ایشان برخاسته اند.

روشنفکران سکولار اگر فردای ایران را با خیال آشتی و گفتگو و شریک شدن با اسلامگرایان می خواهند بسازند، دست به قماری می زنند که باخت مفتضحانه-ی آنها از هم اکنون قابل پیش بینی است. تجربه-ی شراکت و همدستی با خمینی را هم که در انبان داریم.
در طول تاریخ اسلام انبوهی زباله خوار و گورستان گرد بنام "مفسر و محدث و راوی و شارح و متأله و متکلم" بوده اند و هستند که بر حجم و ابعاد هولناکِ فضولات اسلامی دم به دم افزوده اند و امروز روز نیز اسلامباره هایی به نام روشنفکر دینی و نواندیش دینی و فیلسوف اسلامی که متامورف همان انگل-ها و نوع تغییر ژنتیک یافته-ی همان ویروس ها هستند به این مجموعه اضافه شده اند و مدام این شکمبه-ی خوک را باد می کنند.
امروز هم عنکبوت های حقیر و نواندیشان دینی در ادامه-ی فعالیت عنکبوت بزرگی که تارتنی را از آستانه-ی غار تاریک خود آغاز کرده بود، همان شیوه را در به بند کشیدن خرد مردمان پیشه-ی خود ساخته و به این گمان در اذهان سست-اندیش دامن می زنند که گویا بدون افکار و باورهای زشت و پلید و انسان ستیز آیین اهریمن زندگی ممکن و مقدور نیست.
رگ رگِ وجود و تک تک سلول های مغز نواندیشان دینی به مانند هر آیت الله و اسلامباره ای از آیه و یاوه و حدیث و هسته-ی فضولاتِ حشرات و وحوش بیابان های نجد و حجاز ساخته شده و قوام یافته است.
مگر پرداختن به تجربه-ی نبوی و قبض و بسطِ بند تُنبان رسول الله به هنگام تجاوز به دختربچه-ی شش ساله دانش و فلسفه است؟
مگر چه فرقی است بین عبدالکریم سروش با حسین الله کرم؟ با چماق چه دانشگاه را ویران و تعطیل کنید و چه به سینما و کتابفروشی هجوم آورید و آتش بزنید، در هر صورت چماقدار و لمپنید. هر چقدر مسعود ده نمکی هنرمند است، عبدالکریم سروش هم فیلسوف. طفلک هنر، طفلک فلسفه. مسلمان زمانی هم که فیلسوف می شود، روضه-ی فلسفه می خواند. روضه-ی کانت می خواند، روضه-ی پوپر می خواند.
این چه گونه فیلسوفانی اند که از تمامی موضوعات و مسائل جهان و انسان، در میان اینهمه بغرنجی و پرسشی که فراروی انسان قرار گرفته، تنها و فقط تنها اسلام را یافته اند و دائماً در بوق اسلام می دمند؟ مگر جز این است که همه-ی هم و همت نواندیشان دینی مصروف این می شود که باتلاق جهل و نادانی و فرومایگی اسلام را تازه نگهدارند؟ پیوسته آب ببندند به گنداب اسلام تا خرد خوداندیش مردمان را درآن غرق کنند. آیا اصل وجودی و اساس پیدایش موجوداتی بنام روشنفکردینی چیزی به جز این ادعا است که اسلام مترقی برای همه-ی زمان ها و مکان ها و برای تمامی پرسش های بشر پاسخی در آستین دارد؟ آیا« کشف حقیقت اسلام» مدعای روشنفکران دینی نیست؟ آیا جز این است که با این ترفند بدنبال تطهیر اسلام و اسیر کردن گروهی از مردم رمیده از حکومت اسلامی در چاه اسلام است؟
Islamic reformist
نواندیشان دینی امتداد و دنباله-ی خشک مغزترین و مرتجع ترین آیت الله های سنتی و گورکنی هستند که دکان از رونق افتاده-ی اسلام را گردگیری می کنند و تغییر دکور می دهند. ایشان گونه ای مجتهد جهش یافته و تکامل یافته اند که با اجتهاد خود و پیراستن اسلام از حواشی و زوائدش، مغزه و تخمه-ی امرالهی و کلام مقدس و و فکرنبوی و هدف از بعثت انبیای الهی را که همانا خلع خرد از انسان و بازگرداندن آدمی به وضعیت بهیمی ِ پیش از هبوط و پیش از خوردن از میوه-ی درخت معرفت است و که مقصود از هر مجادله با انسان از سوی الله و نمایندگان وی در زمین است را حفاظت و حراست می کنند.
ادامـــه «گزارش به خاک ايران» [+]

Labels: , ,

Tuesday, April 06, 2010


زهر آمیخته با می نه دوای دل-هاست


مـردو آنـاهيـد



خشونت، در اسلام، ابزاری برای گستردن ترس است. در ترس، مردم ستم پذیر می‌ شوند نه ستم ستیز. در حاکمیت ترس اندیشه-های تازه، در سینه-ی آزادگان، می‌ خشکند. Imam ALI والیان اسلام می‌ دانند: اسلام تنها با خشونت زنده است، در آزادی اسلام نابود خواهد شد.
عرفان زمانی شیرین و نوشین است که ارزش‌های فرهنگ ایران را بازگو کند. عرفانی، که از کردار و گفتار محمد، عـُمر و علی رنگ گرفته باشد، دروغی است که، در پوسته-ی مهر، دیدگاه مردم را تاریک می‌ سازد. آموزه-ای، که "اخلاص عمل" را، از خدعه، در کردار علی پند بدهد، آن آموزش راستی نیست بلکه نادان پروری است.

آرمان بیشتر روشنفکران، برای سامان دادن آینده-ی ایران، از ایدآل های آزمون نشده برخاسته است. بیشتر این ایدآل-ها بسان دانه-ای هستند که آن را نکاشته باشند و بخواهند بوستان آینده-ی این تخم را پیش فروش کنند.
برآینده ایدآل هایی، که هرگز در ایران کاشته نشده-اند، بسان میوه-های بوستان نامبرده هستند که هیچ کس مزه-ی آنها را نچشیده است. از این روی، برای بیداری، به برآیندِ ایدآل هایی برخورد‌ می‌ کنم، که آنها را در زمانی کاشته-اند و کام ما، در این زمان، از زهر آنها تلخ یا از شهد آنها شیرین می‌ شود.
از آن جا، که برخورد به چندین ایدآل در این نوشتار نمی‌ گنجد، تنها به برآیندِ آمیختگی-‌ی شریعت اسلام با عرفان ایران می‌ پردازم. (چنانچه این جستار به نیکی برداشت شود، در جستارهای آینده، ایدآل های دیگری را هم به چالش می‌ برم)
سخن از ستایش یا نکوهش بینش ِاندیشمندان ِعارف نیست بلکه سخن از بازده-ی پیکارِ واژگون ِاین دلاوران است که، از کردار آنها، زشتی-های شریعت اسلام در عرفان ایران وارد شده است.
عرفان ایرانی، بیشتر به کوشش مولوی بلخی درخشیده است، که گاه به گاه، در ذهن شماری از مسلمانان، آنها که از پسماندگی-ی اسلام ناخشنودند، آمیخته می‌ شود. اگرچه مولوی کاربرد شعرش را در زمان خودش مرزبندی کرده است، ولی ، خواه ناخواه، همه-ی مردمان با برآیندِ این پدیده درگیر هستند.
شعر من نان مصر را ماند
شب بر او بگذرد، نتانی خورد
آن زمانش بخور که تازه بود
پیش از آن که بر او نشیند گرد
.....
بیشترین کسان می‌ دانند که زمینه-ی این عرفان را هم عارفانی دیگر مانند حلاج و عطار و سنایی، پیش از مولوی، فراهم کرده-اند. ولی مولوی بیش از دیگران، این دیدگاه را، شکافته و گسترش داده است. البته این جهان بینی، در کمتر زمانی، از خشم والیان اسلام آرام گرفته است.
مولوی هم، مانند بیشتر عارفان دیگر، دلباخته-ی زیبایی و آزادگی-ی انسان، در فرهنگ ایران، بوده است. عارفان نشانه-های این فرهنگ را در داستان‌ها، واژه-ها، بُندادها و آموزه-های پیش از اسلام شناخته و راز درون آنها را شکافته-اند. فرهنگی که در آن انسان، آزاد، زاییده شده و خرد او راهنمای گشودن دشواری-های زندگی است. فرهنگی که از میوه-های خرد انسان تراوش کرده و در بینش ایرانیان اندازه-ی سنجش بوده است. فرهنگی که در ورای "کفر" و در ورای "ایمان" جوشیده است، بینشی که برخی از عارفان آن را در سر پرورانده-اند.
مولوی، با وجود این که او بسیار از چنین بینش یا آرمانی سخن رانده، نخواسته یا نتوانسته است: عرفانی را باز سازد، که درون مایه-ی آن، ورای کفر و دین باشد. اندازه-های سنجش او بیشتر با معیارهای شریعت اسلامی همسان و همسو بوده-اند.
برای نمونه: او پیروان را از آزاد اندیشیدن بازمی‌ دارد و می‌ خواهد که آنها به نادان بودن خود ایمان داشته باشند:
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز
تو کل را جمع این اجزا مپندار
تو گل را لطف و خندیدن میاموز
تو در معنی گشا این چشم سر را
چو گوشش حرف برچیدن میاموز
.....
او نه تنها درستی و راستی را با قهرمانان اسلامی، مانند سلیمان، داوود، عیسی، موسی، یعقوب سنجیده است بلکه انسان ستیزی و خشم الله و جهادگران الله را توجیه کرده است. او کمتر ارزش های بینش ایرانیان را، در کردار ستارگانی بسان جمشید، فریدون، ایرج، زال و رستم، درخشان ساخته است. برای نمونه:
معشوقه بسامان شد، تا باد چنین باد
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین باد
ملکی که پریشان شد، از شومی-ی شیطان شد
باز آن سلیمان شد، تا باد چنین باد
.....
ما گدایانیم و الله الغنی
از غنی دان، آنچ بینی با گدای
ما همه تاریکی و الله نور
ز آفتاب آمد شعاع این سرای
در سرا چون سایه آمیز است نور
نور خواهی، زین سرا بر بام آی
دلخوشی گاهی و گاهی تنگ دل
دل نخواهی تنگ، رو زین تنگنای
(اگر اندکی به داستان جمشید در شاهنامه بنگریم خواهیم دید که انسان، در فرهنگ ایران، تا چه اندازه سرفراز است و در دیدگاه اسلامی تا چه اندازه پست)
به هر روی او هرگز نتوانسته است که اندکی از خشم و بی دادگری، در شریعت اسلام، بکاهد ولی ناخواسته آلودگی‌های شریعت اسلام را در فرهنگ عرفانی آمیخته است. با سخنی کوتاه: دلدادگان و عاشقان این مکتب هرگز از جهادگران اسلامی دل نکنده-اند که بتوانند آن را به مهرآفرینان ایرانی بسپارند.
جامه سیه کرد کفر، نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند، ملک مخلد رسید
روی زمین سبز شد، جیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت، روح مجرد رسید
.....
شدست نور محمد هزار شاخ هزار
گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ
هزار راهب و قسیس بردرد زُنار (قسیس = کوتاه خرد)
(هزار در هزار = یک میلیون) و ( هزار در یک میلیون = یک میلیارد)
(پس هزار و چهار سد سال، هنوز یک میلیارد مسلمان در جهان نیست چه رسد به یک میلیارد راهبِ محمد پرست)
.....
مولوی در جایی به انسان عشق می‌ ورزد، در جایی توانایی اندیشه-ی انسان را ستایش می کند، در جایی به خودش می‌ نازند که او خدا شده یا به خدا پیوسته است، ولی سر انجام معشوق و معبود او با " الله " همانی پیدا می‌ کند.
آرمان او شاد زیستن در این جهان نیست بلکه شادمانی او از آن است، که روح آسمانی اش از پیکر خاکی اش عوج بگیرد، تا او بتواند به وصال معشوق خود، که بیشتر همان اللهِ غاضب و جبار است، برسد.
زهی لواء و علَم لا اله الا الله
که زد بر اوج قدم لا اله الا الله
چگونه گرد برآورد شاه موسی وار
ز بحر هست و عدم لا اله الا الله
یکی ستم، ز وی، از صد هزار عدل به است
زهی خوشی-ی ستم لا اله الا الله
زهی خوشی که بگویم: که کیست هان بر در
بگوید او که منم لا اله الا الله
.....
درست است که او بسیار از عشق و مهر ورزی سخن رانده است ولی او هیچگاه خشم بی کران " الله " را، که بر دگراندیشان وارد می‌ شود، نکوهش نکرده حتا به توجیه آنها پرداخته است.
مولوی کـُشتار دگراندیشان را با سخنان زیر توجیه می‌ کند: (پنداری که درست بر ضد بینش فردوسی، که می‌ گوید: "مَیازار موری که دانه کش است")
لاجرم کفار را خون شد مباح
همچو وحشی پيش نشاب و رماح (نشاب و رماح = تیر و نیزه)
جفت و فرزندانشان جمله سبيل
زآنک وحشی-اند از عقل جليل
.....
مولوی کوشیده است که عرفان ایران را از زبان قهرمانان اسلامی و با معیارهای شریعت اسلام بازگو کند. شاید او امیدوار بوده است، که اگر اسلام و پیشوایان اسلام را مهربان و انساندوست نشان دهد، مسلمانان هم به پیروی از آنها از خشم و جهاد پرهیز خواهند کرد. (البته او قهر پیشوایان را واژگون تفسیر می‌ کند و به خورد مسلمانان می‌ دهد)
شاید هم گمان می‌ برده است، که با این روش، والیان اسلام از آرایش سیمای شریعت خشنود خواهند شد و دست از انسان ستیزی برمی‌ دارند.
سگ ار چه بی‌فغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی، کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر در بود بر در نباشد
سگ اصحاب را خوی سگی نیست
گر این سر سگ نمود آن سر نباشد
که موسی را درخت آن شب چو اختر
نمود آذر ولیک آذر نباشد
.....
روشن است که والیان اسلام از پوشش زیبای عرفان، که سیمای خشم را مهربان می‌ نماید، شادمان هستند. زیرا پسماندگی و زشتی‌های اسلام در زیر این پوشش پنهان می‌ مانند. اسلام فروشان تا کنون از آمیختن اسلام با گفتار عرفانی، به مانند رسانه-هایی دروغ پرداز، سود برده-اند. ولی تا کنون از خشم شریعت اسلام کاسته نشده است.

خشونت، در اسلام، ابزاری برای گستردن ترس است. در ترس، مردم ستم پذیر می‌ شوند نه ستم ستیز. در حاکمیت ترس اندیشه-های تازه، در سینه-ی آزادگان، می‌ خشکند. والیان اسلام می‌ دانند: اسلام تنها با خشونت زنده است، در آزادی اسلام نابود خواهد شد.

در دیدگاه مولوی، شمشیر خونریز علی، نرم و زیبا مانند بهار، جلوه گر است:
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
.....
عرفان زمانی شیرین و نوشین است که ارزش‌های فرهنگ ایران را بازگو کند. عرفانی، که از کردار و گفتار محمد، عـُمر و علی رنگ گرفته باشد، دروغی است که، در پوسته-ی مهر، دیدگاه مردم را تاریک می‌ سازد. آموزه-ای، که "اخلاص عمل" را، از خدعه، در کردار علی پند بدهد، آن آموزش راستی نیست بلکه نادان پروری است. اگر کسی در تسلیم، راضی و خشنود باشد، او دیگر خودش نیست، چه تفاوت دارد که او سنگ باشد یا گوهر؟

خنک آن کس که چو ما شد، همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد، گهر بحر صفا شد
.....
ایمان یا خشونت، که قهرمانان اسلام به کردار در جهاد و غزوات نشان داده-اند، روشن کننده-ی ماهیت اسلام هستند. پس نیازی نیست که داستان-های پیشینیان را به نام علی و عـُمر و موسی و سلیمان بازگو کرد. زیرا، با اسطوره-های نیکوکاران کافر، نه از ایمان علی کاسته و نه بر دانش او افزوده می‌ شود.

کردار علی از ایمانش به " الله " برخاسته، او هیچ دانشی به جز جهاد با دگراندیشان نداشته است.
آیا جای دریغ و درد نیست که ایرانیان، دلاورانِ فرهنگ خود را، به فراموشی بسپارند و داستان-ها و آموزه-های خود را به نام جهادگران بی فرهنگ بازنویسی کنند؟
آیا تا کنون کسی، جهان بینی-ی فرهنگ ایران را، از زبان "انبیا" شنیده است؟

آتش افکند در جهان جمشید
از پس چار پرده چون خورشید
یک عروسیست بر فلک که مپرس
ور بپرسی، بپرس از ناهید
زین عروسی خبر نداشت کسی
آمدند انبیا به رسم نوید
.....
از راستکاری به دور است، کـُشتار دگراندیشان را، که " الله " در قرآن به مسلمانان امر کرده است، با بافتن داستان و سخنان نرم، به نام عدل الهی، به خورد مردم بدهند. اگر انسان، مخلوقی نادان است و او هیچگاه به حکمت و راز خالق خود پی نخواهد برد، پس چه نیازی است که این برده-ی نابخرد را با هیاهوی دروغ سرگردان کرد؟
اگر انسان، با خرد و آزاد است، پس نیازی نیست که او را، با عشق به هیچ و پوچ، خام کرد که با پای خود گوسپندوار به سوی کشتارگاه " الله " بخرامد؟

به هر روی، بازده-ی ایدآلی را، که مولوی و برخی دیگر دنبال کرده-اند، می‌ توان چنین برآورد کرد:
1 ) در این راه، عرفان ایرانی به زشتی‌های احکام اسلامی آلوده شده و شناسایی-ی بینش عرفانی، در این زمان، ناممکن شده است.
2 ) با آمیختن مهر در غضب الاهی، از خشنوت شریعت اسلام کاسته نشده، ولی بیزاری-ی مردم از انسان ستیزی در اسلام کاسته شده است.
3 ) جهان عشق، در پندار عاشقان، به زیبایی و جهان هستی، در چشم آنها، به زشتی نگاشته می‌ شوند. در این پندار ذوالفقار علی را ارجمند و هاروت و ماروت (خرداد و اَمرداد) را خوار می‌ شمارند.
4 ) نگارندگان این عرفان، دیوارهای زندان ایمان را با نور عشق رنگ آمیزی نموده-اند: از خود بی‌خود شدن را، در تنگنای شریعت، به معراج روح تفسیر کرده-اند. در راه گریز از رنج و زندگی به کرامت-ها رسیده-اند. رنج بردگی را رهایی عقل از نفس و خوش زیستن را غفلت نام نهاده-اند. هر تلخی را، در پندار، شیرین و واژگون نگاشته-اند.
5 ) عارفان چشم کسانی را، که ایمان آنها سُست شده است، با نمایش پرده-های عرفانی، از دیدن و شناختن ستمکاری در ماهیت اسلام برگردانده-اند.
به هر روی تا کنون، از آمیختن زهر اسلام به عرفان ایران، مهرورزی و رزم پرهیزی جایگزین خشم و جهاد نشده است و پس از این هم نخواهد شد. زیان، این عرفان هپروتی و ملکوتی، که بر مردم ایران وارد آمده است، کمتر از اسلام ناب محمدی نبوده است. زیرا این آمیختگی، به پیمانه-ای ماند، که بخشی از آن با پیشآب شتر و بخشی دیگر با شیر گاو پُر شده است.
این عرفان به غده-ای مانند است، که در بینش خوشباوران جای دارد و دوستی با آن: مهربانی با انسان ستیزان و دشمنی با آن: ستم بر فرهنگ ایران خواهد بود.

فرمانروایان جهان برآنند، ویژگی‌ های ویروس اسلام را ندیده بگیرند، با سخنان مولوی-وار، اسلام پوشیده با دروغ را بر مسلمانان وارد کنند و جهانیان را با آن بفریبند. آنها به خشونتی، که خاموش و سوزنده در ایمان هر مسلمان نهفته است، پی نبرده-اند و جهادگران با ایمان را: مسلمانان تندرو، تروُریست، اسلامیست، بن لادنی و طالبانی نامگذاری کرده-اند.

بردگان، به جهان هستی، از روزنه-ی ایمان می‌ نگرند. خود مولوی هم، در میان یک مشت زاهد و شیخ و مفتی، "انسان" ایدآلی را آرزو می‌ کرده است. او، در شریعت اسلام، احکام دیوخویان و دَدمنشان را نمی‌ دیده و زشتی-ی کردار آنها را از سرشت انسان می‌ پنداشته است. زیرا که او، بدون چراغ هم، می‌ توانست "انسان را در انجمن کافران ببیند.
" در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست
این زمزمه در خانه-ی خمّار بلند است " (صائب تبریزی)

ولی او ایمان را نور و آزاداندیشی را دود می‌‌ پنداشته است. او با همه-ی بینایی و دانایی، جهان هستی را، در نور ایمان به مردم نشان داده است. یعنی او زندان تنگ ایمان را روشن و جهان بی کران اندیشه را تاریک نامیده؛ ولی انسان را از جویندگی در تاریکی-ی اندیشه حتا در روشنی-ی ایمان بازداشته است.


مردو آناهید
فروردين، سـال رنگيـن کمـان

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان:[+]

Labels: ,


از بادیه نشینی تا امپراطوری


دکتـر مسعـود انصـاری




فرآیندهای ِ فرهنگسوز و تمدن ستیز اسلام برای بشریت


Labels:

Sunday, April 04, 2010


درکیفیت "اندیشمندان و رهبران جنبش سبز"


ف. آزاد


عبدالکریم حاج فرج دباغ (عبدالکریم سروش) و میر حسین موسوی، از آنجاییکه محور مرکزی و اساس فکر اینان متکی بر مابعد الطبیعه بوده و مابعد الطبیعه مغایر با واقعیت و از نظر منطق متناقض است، لذا حتی بفرض محال در صورت خلوص نیت و مردم خواهی نیز، راه اینان در عمل مخالف سعادت مردم خواهند بود و همین تناقض منطقی است که سایه سنگین خود را از ابتدا بر بخش عمده-ای از «جریان سبــز» افکنده است. مشخصه فکری اینان "پوپولیسم" است که مشخصه همه اندیشمندان سنتی و نیز اندیشمندان متعلق به رژیم اسلامی است. اینست که راه حل پیشنهادی اندیشمندان "سبز" نیز در عمل نتیجه-ای جز از این نخواهد داد که؛ از زیر عبای پوپولیسمی در آمده و زیر بال پوپولیسم مشابهی برویم.

آقای عبدالکریم سروش نمونه-ای از دینی اندیشان متجددی است که سعی در دادن حال و هوای "فلسفی ـ عرفانی" به نوشته های خود دارند. اما چون نه از فلسفه سررشته-ای دارد و نه از تاریخ ایران، لذا به شارلاتانیزم روی آورده است. اینست که حتی آن تجدد دینی-ای هم که او در پی پنهان سازی شارلاتانیزم خود در ورای آن است، مقوله-ای متناقض و الکن از آب در می آید.
تحصیلات باصطلاح علمی او در شیمی بوده و شیمی را تنها سرو کاری سطحی با ریاضیات است و از اینرو این شخص سوادی در ریاضیات نمی تواند داشته باشد.
تناقص ذاتی اندیشه و نیز تناقض در عمل است که هم اندیشه و هم عملکرد این مسلمان صدر "جمهوری" اسلام در "شورای انقلاب فرهنگی اسلامی" نیز بر ضد علم و در تناقض با تظاهر وی به فلسفه است تا جائیکه خود اخیرا مجبور به رای به انحلال آن شورا ـ البته سال ها بعد از سلب عضویتش از آن شورا ـ شده است. اندیشه او تا حدی منطقی است که هنوز قادر به تشخیص تناقض اساسی فقه با دموکراسی (که وجهی از شارلاتانیزم اوست) نشده است. و نمی فهمد که این مسئله یک تناقض منطقی و لذا لاینحل است. سواد او در "فلسفه اسلامی" که علل الصول باید تجدد دینی او بر اساس آن باشد تا حدی است که هیچ نوشته فلسفی(!) در مورد فلسفه اسلامی نتوانسته است بنویسد (٣). اینست که تجدد دینی او مگر بر روی کاغذ متصور نیست. همچنانکه فهم او از دموکراسی نیز تخیلی کاغذین است که به نهاد اصلی آن که پذیرش مسئولیت باشد متوجه نیست. وگرنه ایشان می بایستی حداقل(!) مسئولیت ظلمی را که عملکرد "شورای انقلاب فرهنگی" بر بسیاری از تصفیه شدگان دانشگاهی ایران رانده است، بعهده بگیرد و بفرض محال اگر که این ظلم تحت نام این شورا اما از سوی مراجع قدرت دیگری اعمال شده است، می بایستی ایشان به آن اعتراض کرده و در همان ابتدای امر از سمت خود استعفا میکرد.

چه شارلاتانبازی که شخصی با وجود اطلاع از نادرستی یک سیستم با آن همکاری کند؟ و یا چه "فیلسوفی" که تازه بعد از سی سال از کیفیت سیستمی آگاه شود، که در تنظیم "فلسفه"-اش در سی سال قبل شریک بوده است؟ این است کم و کیف سواد فلسفی و درک متناقض ایشان از دموکراسی که در پی تلفیق دین با آن هستند، که خود مقوله ای متناقض است.


آقای میرحسین موسوی نیز شخصیتی ذاتا متناقض بشمار می رود که؛ نظر و عمل وی قابل تجمع نیستند، چه اگر که وی واقعا معتقد به دموکراسی است باید به اساسی ترین قراردادهای دموکراسی نیز که قبول مسئولیت است، معتقد بوده و عمل کند. و یعنی مسئولیت اجرایی کشتارها و ظلم گرانی که در دوران نخست وزیری او بر مردم ایران و خصوصا اقلیت ها رفته است بعهده بگیرد و خودرا ـ چون در ایران ممکن نیست ـ به دادگاه لاهه معرفی کند. و حاضر به قبول حکم دادگاه لاهه باشد که چیزی در حدود زندان مادام العمر خواهد بود.
و اگر بر خلاف واقع معتقد است که "عیالوار" بوده ـ و نه آنچنانکه خود وی در آندوران بارها معترف بوده است از سر اعتقاد امضای خود را زیر پای آن کشتارها و ظلم ها گذاشته ـ و دست-هایش در رژیم اسلامی بسته بوده اند: در اینصورت محال (!) هم حداقل می بایستی توام با اعتراض به انتخابات به این ظلم-های طولانی رژیم اسلامی نیز اشاره و از آنها عذر خواهی میکرد. چگونه می تواند کسی با چنین گذشته-ای توام با قصاوت و عملکردی این چنین طولانی در متن دیکتاتوری اسلامی به دموکراسی معتقد بشود ولی بدون قبول مسئولیت و قبول محکومیت ناشی از آن مسئولیت در یک دادگاه بین المللی؟! مگر انسان معتقد به دموکراسی می تواند دموکراسی را منحصر به اعتراض به باخت شخصی(!) در انتخابات و یعنی محدود به منافع شخصی خویش بداند؟ چنین دموکراسی محدود به منافع شخصی زاینده دیکتاتوری است (۴).ادامـــه[+]
اخبار روز[+] - شنبه ۱۴
فروردين ۱٣٨۹ - ٣ آوريل ۲۰۱۰

Labels: , , ,

Saturday, April 03, 2010


هر حکومتی سیمای بینش آن مردم است


مـردو آنـاهيــد



دین‌فروشان با خلق دوزخ و بهشت توانسته‌‌اند نیروی خرد مردم را در تاریکخانه‌‌-ی ترس به بازی بگیرند. چون این دکانداران نیکی و بدی، راستی و کژی را با احکام دین می‌سنجند. آنها پیوسته پیروان دین را از مجازات‌های پس از مرگ می‌ترسانند. الله، انسان اندیشمند را جاهل و مسلمان با ایمان را عاقل خلق کرده است. او برای اندیشمند، شکنجه‌‌های جهنمی و برای مسلمان مطیع، شیر و عسل بهشتی را وعده می‌دهد. الله، از راه ترس و وعده هر اندیشه‌‌ای را، که اندکی فراتر از سیاهچال فکر او پرواز کند، نابود می‌سازد. او با شمشیر جهادگران چشمه-‌‌ی خرد انسان را می‌خشکاند تا ایمان به اسلام زنده بماند.

شنـاختـی از پـديـده-های فـرهنـگــی
تصور اجتماع، از آفرينش هستی، میدان گسترش اندیشه-‌‌ی آن جامعه را مرزبندی می‌کند. یعنی انسانی که جهان هستی را مخلوق "الله" می‌داند، اندیشه-‌‌ی او هم می‌تواند، با همین اصل، در میدان تنگ عقیده‌‌اش به گردش بپردازد.
چون در این عقیده‌ هر پدیده‌‌ای، جداگانه، به اراده‌ی "الله" خلق شده و سرانجام به اراده-‌ی خالق نابود می‌شود. راز درون هر پدیده را خالق، یا کسی که از راه تقوا به خالق نزدیک شده باشد، می‌داند.
برخلاف این عقیده، انسانی که آگاهانه پیدایش هستی را از بـُن کیهان، از هستی پیشينی که برای او ناشناخته‌ است، می‌داند اندیشه‌‌-ی او هم مرز و کرانه‌‌ای را نمی‌شناسد که از جنبش باز‌بماند. چون در این اندیشه هیچگاه پدیده‌‌ای از هیچ به وجود نمی‌آید و هرگز به هیچ نمی‌گراید ( هر پدیده امتداد پدیده‌‌-ی پیشینی است.)

ساختار حکومتی که بر مردمی حکم می‌‍‌راند تصویری است که مردم از "خالق و مخلوق" دارند. حکومت احکامی هستند، که از سوی حاکم، بر محکوم، که مردم باشند، امر می‌شوند. یعنی تصور مردم ایران از "الله" همان رفتار است که حکومت اسلامی با مردم دارد.
هنگامی می‌توان از"بنیاد آزادی" سخن گفت که مردم خود را آفریده شده‌ از آفرینندگان هستی بدانند. یعنی انسان خود را پیدایش یافته از پدیده‌‌های دیگر، روییده از تخمی خودرو، خود را آزاد بداند.
به زبانی ساده، انسان صاحب و والی و سرور ندارد بلکه خود روییده شده، زاییده شده، آفریده شده از پدیده‌‌های زاینده و روینده-‌‌ی هستی است. او آزاد است بسان یک خوشه-‌‌ی گندم یا یک پرنده. برای آزادگان کسی پیامبر و رهبری نمی‌فرستد.
انسان به هیچ خالقی یا آفریننده-‌‌ی بدهکار نیست، او نه فرمانبر و نه فرمانده کسی یا کسانی است. این است که در فرهنگ ایرانیان آزردن هر جانی را آزردن آفرینندگان هستی می‌دانسته‌‌اند. زیرا هر جانداری به آفرینندگان پیشین و جانداران آینده پیوند دارد.
پرستش یا ستم بر پدیده‌‌هایی که انسان از آنها سرشته شده است پرستاری یا ستمکاری بر بُـن یا سرشت انسان به شمار می‌آید. برآیند هر کرداری، نیک یا بد به همبودان گیتی، همچنین به خود انسان، برخورد خواهد کرد.
آزادی‌-ی هر مردمی با فرهنگ آنها پیوند دارد نه با سیاست، سیاست با حکومت کردن پیوند دارد نه با آزادی. سیاستمدار خود را به عقیده‌‌-های مردم پیوند می‌دهد تا بتواند بر آن مردم حکومت کند. گسستن مردم از عقیده‌‌-ی خود‌ یعنی رهایی اندیشه-‌‌های مردم از زندان قدرتمندان است.
سیاستمدار توانایی و زمان آنرا ندارد که اندیشه-‌‌ی مردمی را مهار کند تا آنها آنچه را که سیاستمدار می‌خواهد ببینند و همان گونه که او می‌خواهد ارزشیابی کنند. از این روی او خود را با عقیده-‌‌ای، با بُتی، با آرمانی که مردم به گِـرد آن چسپیده باشند، همانی می‌دهد تا مردم خود را در کمند او بیندازند.
پس از آن سیاستمدار حکومت خود را در سایه‌‌-ی آن عقیده، آن بُت، آن آرمان بر مردم پیاده می‌کند. این است که سیاستمدار خواستار آزادی عقیده‌‌-هاست تا گرداگرد هر نواندیشی تنیده شوند و از گسترش اندیشه‌‌های آزاد جلوگیری کنند.
فکر سیاستمدار پیوسته در تلاش گردآوردن زور خود و پراکنده ساختن اندیشه‌‌های پیشرونده است. سیاستمدار همیشه به دنبال شکار اندیشه‌‌های پیشرو است و هیچگاه پیشتاز اندیشه‌‌ای نیست.
بنابراین یک اندیشمند تا زمانی می‌تواند زاینده و برانگیزنده-‌‌ی اندیشه‌‌های تازه باشد که او وارد میدان سیاست نشده است. آنگاه که مردم چرخ حکومت را به دست اندیشمندی بسپارند او از نواندیشی بازمی‌ماند و با زور راه پیشرفت اندیشه‌‌های نوین را می‌بندد.

آنکس که پیشرونده‌‌-ی اندیشه است از پسماندن فکر مردم رنج می‌برد، چون پسماندگی‌-ی اجتماع او را نیز از پیشرفت باز می‌دارند. ولی پسمانده همیشه از پیشروندگان بیزار است چون پیشرفت، ناتوانی او را آشگار می‌کند.

اندیشه‌‌ها پیوسته در برخورد با یکدیگر رشد می‌کنند، فرسوده می‌گردند، می‌زایند و پرداخت می‌شوند. بازده‌‌-ی آن اندیشه-‌‌ها هرگز درخور پیشدانی نیست که کسی بتواند، با پی‌آیند چیزهایی که نمی‌شناسد، انبوهی از مردم را بسوی خود بکشد.
ولی مردمی که به یک عقیده‌ای ایمان دارند پیشاپیش در بند احکام آن عقیده مهار شده هستند. کسانی که ریسمان عقیده-‌‌ی مردمی را در دست دارند؛ آنها می‌توانند از نیروی آن برای پیش برد خواسته‌‌های خود سود ببرند.
بدیهی است که هرکس می‌خواهد برای بهبود زندگی خودش کوشش کند، نه برای زندگی کس دیگری یا برای آرمان-های دور. ولی برای برخی، جانفشانی در راه عقیده،‌ تنها راهی است که آنها بتوانند زُهد و ایمان خودشان را نشان ‌دهد تا در میان همکیشان ارجمند و گرامی بشمار آیند.
هیچ سیاستمداری بدون جانفشانی پیروانش به حکومت نمی‌رسد و استوار بودن هر حکومت بستگی به شمار جان‌هایی دارد که در راه آن حکومت ریخته شده‌‌اند. این است که سیاستمدار به عقیده داشتن مردم نیاز دارد تا بتواند با ابزار عقیده‌-ی آنها هر زشتی را زیبا و هر زیبایی را زشت نمایان سازد. ولی مردم به این ابزار، به داشتن عقیده‌‌-ای، نیازی ندارند.
از این روی روشنفکران سیاستمدار بیشترین نیروی خود را برای نگهداری عقیده-‌‌های مردم به کار می‌برند. این نمونه سیاستمداران عقیده-‌‌ی انسان را، نه خود انسان را، آزاد و پدیده‌‌ای مقدس جلوه می‌دهند تا هر کس را از نقد کردن عقیده باز دارند.
مردمی که به پیروی از عقیده-‌‌ی خود، فرمانبردار یک سیاستمدار می‌شوند، با عقیده‌‌-های دیگر پیکار یا جهاد می‌کنند. آنها از خود آرمان ویژه‌‌ای ندارند که روزی از رسیدن به آن آرمان شاد یا از نرسیدن به آن اندوهگین شوند. آنها عقیده-‌‌ای که آنرا به درستی نمی‌شناسند در پیکر فرمانروای خود می‌بینند.
درست است که عقیده‌‌-ی مردم با مرگ فرمانروای آنها ازبین نمی‌رود ولی با مرگ پیشوا خشم و ستیزه‌جویی پیروان با دگراندیشان فروکش می‌کند. جهاد تنها با جهادگرانی که به گرد امامی جمع شده‌‌اند امکان پذیر است. اگر نه انبوهی از مسلمانان که پراکنده هستند، از کشتار دیگران پرهیز می‌کنند، حتا با کافرها همکاری و با آنها دوستی آغاز می‌کنند.

دین‌فروشان با خلق دوزخ و بهشت توانسته‌‌اند نیروی خرد مردم را در تاریکخانه‌‌-ی ترس به بازی بگیرند. چون این دکانداران نیکی و بدی، راستی و کژی را با احکام دین می‌سنجند. آنها پیوسته پیروان دین را از مجازات‌های پس از مرگ می‌ترسانند.

از آنجا که بنیاد دین‌های ابراهیمی بر ترساندن مردم نهاده شده است، این است که دین‌فروشان هر نافرمانی را نه تنها در دوزخ بلکه در همین زندگی سزاوار خشونت و آزار می‌دانند. آنها هر وظیفه-‌‌ای را از مردم نقد و بدون کاستی می‌خواهند؛ ولی پاداش ایمان و بندگی پیروان را به بهشت وعده می‌دهند.
در حکومت‌های دینی، درست همین شیوه‌‌-ی ترس و وعده‌‌-های پوچ نقش اساسی دارند. مردم پیوسته در ترس و به امید بهبود امکان‌های زندگی سرگرم می‌شوند و کسی دهان به نکوهش بی‌دادگران باز نمی‌کند. همان گونه که شک کردن به آیات الله گناه است و شاید این گناه مجازات مرگ در پی داشته باشند. انتقاد از حکمرانان هم جرم است و مجازات می‌شود.

البته یهوه و الله هم بُت‌های نادیدنی ولی خشمگینی هستند که دین‌فروشان تراشیده‌‌اند، تا پیوند مردم را با بُت‌ها (خدایان) پاره کنند. تفاوتی که با بُت‌های مادی با الاهان ذهنی دارند این است که هر کس چهره‌‌-ی این بُت‌ها را در ذهن خودش تصویر می‌کند.
مسجد، محراب، گنبد، کعبه، مقبره، امام، نور، آسمان و نقش‌های کاشی‌کاری مسجد‌ها نشانه-‌‌های تصویر "الله" هستند.
چون انسان چیزی را می‌تواند در ذهنش تصور کند که تصویری داشته باشد و انسان برای عبادت الله هم در ذهن خود به تصویر او نیاز دارد. این است که مسلمانان بیشتر سنگ و چوب مقبره-‌‌ی کسی را عبادت می‌کنند تا بتوانند آسانتر تصویر الله را تصور کنند.
دشمن نیرومندی، که سرسختانه جلوی پیشرفت اندیشه‌‌-ی انسان را گرفته است، تصویری است که انسان، از خالقی قهار و انسانی ذلیل، در ذهن خودش کشیده است. انسانی که گناهکار است و از جنت رانده شده باید پیوسته از ترس جهنم بر خود بلرزد.
بدیهی است که او چاپلوس، دروغگو، ریاکار، فریب‌کار و بزدل خواهد بود. در درازای تاریخ اسلام یک مسلمان با ایمان، حتا مسلمان بی‌ایمان (عارف)، یافت نمی‌شود که دستکم در برابر "الله" چاپلوس نباشد. یعنی؛

هرگز یک راستگویی که مسلمان باشد یا یک مسلمانی که راستگو باشد یافت نخواهد شد.

این است که بیشتر، والیان و پیروان اسلام، اسم یا لقب صادق، امین، معتمد، عادل، رحمان و رحیم به خود می‌هند تا با دروغ زشتی‌های خود را بپوشانند. نقش حکومت این مردمان هم از همین رنگ‌ها کشیده می‌شود یعنی مردم می‌پندارند که حکمرانان دانا، توانا، غضبناک، مکار و جبار هستند و البته مردم هم از آنها می‌ترسند.
می‌بینیم که یهوه و الله، با وجود این همه خشم و آزاری را که بر مردم وارد می‌کنند، در ذهن پیروانشان چندان زشت نیستند. چون پیروان، یهوه و الله، از اندیشیدن در مورد تضادهای ذهن خودشان هم می‌ترسند. پیروان همیشه گناهکارند و باید خود را سزاواز شکنجه‌‌های دوزخ بدانند.
آنها شکنجه‌‌هایی که از تصور انسان بیرون است عدالت خالق رحیم خود می‌دانند. از این روی خود این پیروان هم سنگدل و ستمکار هستند.
با اینکه کردار پیروان این دین‌ها نمایانگر ناباوری آنها به شکنجه‌‌های جهنمی است ولی در آنها هنوز ترس پُر زور است. از این روی بیشترین آنها از ترس نمی‌توانند اندیشه‌‌-ی خود را از بند این عقیده-‌ها رها سازند تا بتوانند آزادانه در مورد پدیده‌‌ای اندیشه کنند.
برخی پیشوایان، در گردونه‌های دروغ، اوامر الله را برمی‌گردانند تا راهی برای پیشرفت خود باز کنند. این است مسلمانان به ویژه شیعه مسلک‌ها برای خودشان بُت‌های دلالی بسان امامان ساخته‌‌اند که خیلی ارزان و آسان مشکل جهنم را از سر راه بهشت بردارند.
مردمی که در زیر فشار این حکومت‌ها زیست دارند، در نظام کشوری هم دروغگو، چاپلوس، ریاکار هستند و همیشه با نیرنگ و پرداخت رشوه از اجرای قوانین سرپیچی می‌کنند. ولی آنها نه در گرفتن حق خود پافشاری دارند و نه حق دیگری را گرامی می‌شمارند، چون هم ترسو هستند و هم ستمکار.
سرشت خدایی زایندگی در آمیزش با مهر است و انسان هم از پدیده‌‌های هستی (خدایان) پیدایش یافته پس انسان بر اساس بن‌مایه‌‌-ی خودش آزاد سرشته شده است. او می‌تواند از راه خرد زندگی خود را سامان بخشد.
ولی در بینش ایرانیان امروز الله جدا از هستی ولی صاحب جهان هستی است. الله همسرشت مخلوق خود نیست ولی او انسان را از سرشت پستی، از لجن خون گندیده، خلق کرده است. الله عالم و بدون کاستی است ولی انسان تاریک و نادان است. این مخلوق گناهکار توانایی-‌ی شناخت نیکی و بدی را ندارد و به رسول، خلیفه یا فقیه الله نیاز دارد.
نه تنها عذاب‌‌های جهنم بلکه هر رنج و ستمی که بر مسلمان وارد شود او این آزار را نشان حق و عدل الله می‌داند.

الله، انسان اندیشمند را جاهل و مسلمان با ایمان را عاقل خلق کرده است. او برای اندیشمند، شکنجه‌‌های جهنمی و برای مسلمان مطیع، شیر و عسل بهشتی را وعده می‌دهد.

الله، از راه ترس و وعده هر اندیشه‌‌ای را، که اندکی فراتر از سیاهچال فکر او پرواز کند، نابود می‌سازد. او با شمشیر جهادگران چشمه-‌‌ی خرد انسان را می‌خشکاند تا ایمان به اسلام زنده بماند.

مسلمان باید شادزیستن را زشت و بی ارزش بداند و از زندگی رنج ببرد تا پس از مرگ به سعادت برسد. کسی که خرد او در چنین عقیده‌‌ای فرورفته است، او پدیده‌-های شادی، زیبایی و نیکویی-‌های همزیستی را در سامان راستی و آزادی نمی‌شناسد.

حکومت اسلامی چهره‌‌-ی آشگار حکومت الله است. مردم با ستمکاری و کردار زشت این حکومت پیکار می‌کنند چون ستمی را، که بر آنها می‌رود، سزاوار خود نمی‌دانند. ولی آنها ستم کردن را حق حکومت می‌پندارند.

می‌بینیم که احکام اسلامی، قانون اساسی در حکومت اسلامی، نشان دهنده‌‌-ی ستم‌هایی هستند که بر پیروان عقیده‌‌-های دیگر آورده می‌شوند. ولی تا کنون کمتر روشنفکری به کردار بر ضد این ستمکاری-‌ها به مبارزه برخاسته است.
در پندار بیشتر ایرانیان ستم کردن بر کافر حق است و مسلمانان ایران این ستمکاری در درازای هزار و چهارسد سال بدون شرم پذیرفته‌‌اند و حتا گاهی خود آنها هم در آزار و شکنجه-‌‌ی کافران پیشدستی ‌کرده‌‌اند.
دگرگون ساختن نام و نشان‌های آشگار حکومت در ایران در ماهیت حاکم و محکوم تغییری ایجاد نمی‌کند چون هر مسلمانی ماهیت خالق و مخلوق را به نام حکمت و اراده-‌ی الله پذیرفته است.

هر حکومتی که با بینش ایرانیان امروز پا بگیرد و در کشور ایران جایگزین حکومت اسلامی بشود، حتا اگر مردم آزادانه آن حکمرانان را انتخاب کنند، آن حکومت ستمگر و دروغوند خواهد شد. زیرا در اندک زمانی انبوهی خودپرست و سودجو به آن حکومت می‌پیوندند.

البته انبوهی هم اندیشه‌‌-ی خود را پیشنهاد می‌کنند. بدیهی است کسانی که همسوی حکمرانان گام می‌گذارند رستگار و سزاوار پاداش هستند و کسانی که سرکش و گستاخ باشند بر آنها ستم وارد خواهد شد.
یعنی تا زمانی که مردم از شیشه‌‌-ی تاریک ایمان خود به پدیده‌‌-های هستی می‌نگرند چهره-‌‌ی سازمان‌های کشور بر اساس حکومت حاکم بر محکوم است. درست همان تصویر خالق و مخلوق که در ذهن مردم نگاشته شده است.
به کردار همان است که تا کنون اسلام را پیش برده است یعنی غنیمت‌‌های جهادگران، که از راه ستمکاری بر دگراندیشان فراهم می‌شوند، پاداش کسانی است که ایمان آورده‌‌اند.
در یک جهان‌بینی یا در یک فرهنگ، که انسان در همیاری و همپرسی به ساماندهی و کشورآرایی می‌پردازد، کسی برتری بر دیگری ندارد و خرد مردم در برخورد با اندیشه-‌‌های یکدیگر کارساز اجتماع است. انسان‌ها که از هستی پدیده-‌‌های دیگر آفریده شده‌‌اند نه تنها همه به هم پیوسته هستند بلکه همه با هر بخشی از جهان هستی چه جاندار و چه بی‌جان پیوند دارند.
ستم ورزی و آزردن یا آلوده ساختن هر پدیده‌‌ای در رنج بردن خود انسان‌ها آشگار می‌شود.
آنچه که ایرانیان بیشتر از هر چیز به آن نیاز دارند پاک سازی زمینه‌‌-ی فرهنگی آنها از عقیده‌‌-های برده پرور است. البته در آغاز، بازسازی-‌ی فرهنگ خردگرای ایران، بسیار دشوار جلوه می‌کند ولی می‌بینیم که امروز انبوهی از جوانان ایران از الله و احکام اسلامی بیزار هستند و اندیشه-‌‌ی خود را از بندهای پوسیده‌‌-ی این عقیده-‌ها جدا ساخته‌‌اند.
ولی از شوربختی امکان آشنایی آنها با یک بینش سازنده یا یک جهان‌بینی نوشونده بسیار ناچیز است، گرچه ریشه‌‌های این چنین فرهنگی هنوز در نهانخانه-‌ی بیشتر ایرانیان نخشکیده است.
روشنفکران ایرانی باید دلیرانه شاخه‌‌های ترس را از زمینه-‌‌ی خردِ کاربند مردم ریشه کن کنند تا هرکس بتواند آزادانه در هر موردی بیندیشد و بدون ترس بتواند اندیشه-‌‌ی خود را بازگو کند.
کار روشنفکر گسستن از عقیده‌‌-های کهنه، شک کردن به معیارهای ناساز، جُستن ارزش‌های نوین، ژرف‌بینی ، زاییدن اندیشه-‌‌های تازه، کاشتن و پرورش دادن هسته-‌‌ی اندیشه-‌هاست.

کار روشنفکر سیاست بازی، بُت سازی، بُت شکنی، پیشدانی، مشکل‌گشایی و رهبری مردم نیست. روشنفکر می‌تواند
بن‌مایه-‌‌ی انسان بودن و آزاد اندیشیدن را به مردم نشان دهد تا مردم خودشان در همپرسی و آزمون گام به گام راه پیشرفت خود را به جویند.

کسی نمی‌تواند بر اساس پیشدانی‌های معبودی، بتی، حاضر یا غایب دشواری-‌های اجتماع را شناسایی کند. چون دشواری-‌های جامعه-‌‌ی ایران، در درازای تاریخ، به دست همین بت‌تراشی‌ها و بت‌شکنی‌ها ساخته شده‌اند.
روشنفکر باید بداند انسان توانایی دارد که برای خودش بهزیستن و شاد زیستن را در همین جهان فراهم کند. بهزیستن و شاد زیستن تنها در همزیستی، مهرورزی و شادساختن همه‌-‌ی پدیده-‌‌های اجتماع پیدایش می‌یابد.

در اجتماعی که مردگان هزارساله برمردم حکومت می‌کنند و مردم پس از مرگ به خشنودی می‌رسند هرگز درون کسی به راستی شاد نخواهد شد. چون هر شادی با اندوه گناه و ترس از عذاب دوزخ آلوده شده است.
ارزش خردمند در آنست که هسته-‌‌ی اندیشه‌‌های زنده را در درون خود بپروراند و بارور سازد تا دیگران از میوه-‌‌های آن اندیشه‌‌ها بهره‌‌مند شوند نه اینکه بسان سوداگران اندیشه‌‌ای را از دیگران بگیرد و به سود خود بفروشد.




مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,