Thursday, January 28, 2010


بیانیه های زنجیره ای جناح اصلاحاتچی


سیامک مهــر



اصلاح طلبان و کارگزاران سیاسی ِ باند رفسنجانی و پدرخوانده های مافیای روحانیت زمانی که نتوانستند جنبش سبز را به بیراههء « راه سبز امید» بکشانند و خیزش خرداد به مانند سرو راست قامت در برابر تمامیت حکومت اسلام، تمام قد ایستاد، به شدت به هراس افتاده اند و در جستجوی راه چاره ای آنهم در آستانه سالگرد یوم الکفتار 22 بهمن به هر دری می زنند تا روزنه ای برای نجات بیابند. اما بی گمان آیت الله ها و پاسداران و سران رژیم اسلامی را از اصولگرا و اصلاح طلب سرانجام از سوراخی که صدام حسین در آن مخفی شده بود بیرون خواهیم کشید و شپش های پشم و ریششان را گندزدایی کرده و محاکمه خواهیم کرد.

اینروزها و در گرماگرم جنبش آزادیخواهی ِ ملت ایران، اتاق های فکر و کارگاه های باند رفسنجانی و کارگزاران اصلاح طلب و ملی- مذهبی ایشان بصورت زنجیره ای به صدور بیانیه رسمی و غیر رسمی و با امضاء و بی امضاء مشغولند. این بیانیه ها در ظاهر به موضوعات سیاسی و حقوق بشری و مسائل روز می پردازد، اما در باطن خود به دنبال هدف دیگری است.
حدوداً یک سوم از متن چنین نوشته هایی به زبان عربی و شامل آیه و حدیث و روایت و شعارهای اسلامی است. اسلامفروشی و تأکید بر ضدارزش ها و یاوه ها و مهملات اسلامی استخوان بندی این نوشتارهاست. تأکید بر این نکته که گویا مردم ایران به تمامی و دربست مسلمان و شیعه و حسینی و عاشق اباعبدالله هستند و به رغم سی سال مشاهده و تجربه عملی و تحمل پلیدی ها و تباهی ها و نکبت آیین اهریمنی و انسان ستیز اسلام و شیعه، کماکان دل در گرو ائمه و اهل بیت و آیت الله و مرجع و مجتهد دارند و گویا راه نجات خویش از حکومت جبار اسلامی را در خود اسلام جستجو می کنند. گویا آزادی و دموکراسی و حقوق بشر از اصول اولیه آیین اهریمن و فرقهء تشیع بوده است. گویا همهء زشتی ها، غارت ها، جنایت ها، تجاوزها و قتل ها و اعدام ها و سنگسارها هیچ ارتباطی با اسلام و قرآن نداشته و طی این مدت اسلام ناب محمدی و تشیع علوی و حسینی مظلوم و مورد تهمت واقع شده است.
در چند روز اخیر دو بیانیه و نامه با عنوان « نگران ایران هستیم» و « نامه جمعی از روزنامه نگاران به سید حسن نصرالله » در سایت های اینترنتی منتشر شده است که همین خط و ربط را به وضوح دنبال می کند و مثال خوبی از کلیه بیانیه ها و اطلاعیه های باند رفسنجانی است.
در مورد نخست گفته شده است که بیستمین بیانیهء خانواده های زندانیان سیاسی است. این به اصطلاح بیانیه با « بسم رب المظلومین» و شعار« یازینب، یازینب» شروع می شود و به آنان که در خفا ستم می کنند هشدار می دهد که در« بارگاه الهی» باید پاسخگو باشند. خانواده های زندانیان سیاسی در این بیانیه، آنانی که صدای مظلومیت ایشان را نشنیده اند را مصداق بارز « صم بکم عمی فهم لایعقلون» دانسته اند. گفته اند که بیش از 7 ماه « فرزندان امام و انقلاب» را دربند و حصر و در سلول هایی غیرقابل تحمل و محروم از حقوق انسانی به اتهامات واهی نگاه داشتند و خانواده هایشان را سرگردان و پریشان و متحیر و متعجب از این رویه غیرقانونی و غیرحقوقی در« کشوراسلامی و ام القرای مسلمین» رها کردند!
در ادامه آمده است که ما نگران سلامت عزیزان دربند هستیم... و نمی دانیم روح های بزرگ این « دلاوران و قهرمانان راه آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی» که « شعار انقلاب اسلامیمان» که به سی و یکمین سالگردش نزدیک می شویم بود، چه میزان آسیب دیده و چه قدر زمان لازم است تا این همه لطمه و صدمه جبران شود و « سرمایه های اجتماعی» باردیگر فزونی گیرد؟
همچنین خانواده های زندانیان سیاسی در این بیانیه گفته اند که « فرزندانشان در عرصه رزم علیه باطل جان در کف گذاشتند و دعوت امام را لبیک گفتند... و بیشتر از آن نگران انقلابی هستند که با « آرمان هایی انسانی و والا شکل گرفت و با حضور یک پارچه ملت و رهبری داعیانه امام (ره) به پیروزی رسد.»
در پایان نیز برای اینکه خواننده گمان نکند نویسندگان بیانیه عنوان نوشتهء خود را فراموش کرده اند، آورده شده است که «ما نگران امروز و فردای ایرانیم» و سپس: « والسلام علی عبادالله الصالحین».


و امروز مافیای رفسنجانی با دست باز ثروت های دزدیده شده از ایرانیان را خرج نجات اسلام می کند. هزینهء و مخارج اصلاح طلبان و دوره گردی های گنجی و کدیور و افشاری و حقیقت جو و مهاجرانی و ده ها اسم دیگر از همین منبع تأمین می شود. هزینهء رسانه های غربی، دانشگاه های اروپایی و آمریکایی که به اصطلاح نواندیشان دینی و اصلاح طلبان ارسالی را توی بوق کرده اند، جایزه هایی که به مناسبت های مختلف به اسلامگرایان و زنان لچک به سر داده می شود نیز از همین منبع فراهم می شود.

در هیچ قسمت از این بیانیه صحبتی از ایران نشده و اساساً گفته نشده که موضوع جنگ باند خامنه ای و سپاه با مافیای رفسنجانی و اصلاح طلبان که منجر به دستگیری تروریست های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت و کارگزاران و عواملی مانند بهزاد نبوی و تاج زاده و عطریانفر و ابطهی و علیرضا بهشتی و سایر وحوش مسلمان و کفتارهای اسلام گردیده، چه ربطی به ایران و ایرانی دارد؟
ادامه را در تارنمای «گزارش به خاک ايران» بخوانید[+]

سيامک مهــر
January 26, 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]

Labels: ,

Monday, January 25, 2010

بهمـن، ســال نــدای آزادی


نام های رفته و ننگ های مانده


مـردو آنـاهیـد



در شریعت اسلام همه-ی مردمان عبد، یا بنده-ی الله هستند، انسان باید همه روزه با خفت و خواری، روزی خود را، از الله درخواست کند و پیوسته او را شکر گزار باشد، گدایی و پستی و خاکساری، در برابر الله، وظیفه-ی روزانه-ی هر مسلمان است. ستایش رسول الله، اطاعت از احکام الله، تن دادن به بدبختی از نشانه-های عبادت و ایمان به اوامر الله هستند.
هر اندیشه-ای، که ورای اوامر الله باشد، به سختی مجازات می‌ شود و کمترین مجازاتش سوختن اندیشمند در آتش است. جانستانی و آزار دادن انسان، نشان، عدالت الله و کشتار نامسلمانان از افتخارات تاریخی-ی مسلمانان هستند. بر هر مسلمانانی حکم شده است که او خود را، با عبادت، سختی و گرسنگی، بیآزارد و در راه الله کافران و جانوران را سر ببرد.



پی آیند شکست ایرانیان در قادسیه، داغ های گوناگونی است، که بر پیشانی-ی ما مردمان ماندگار شده-اند.
درون جهادگران قادسیه از مهر و از دانش تهی و از خشم و آز لبریز بود. خشم بسیار جهادگران جانی را نیآزرده نگذاشت و آز بی کران آنها دستآوری بر جای نماند.
افزون بر این ستم‌ها، جهادگران به حکم شریعت، خرد و دانش را، توان و راستی را، جوانمردی و رادمنشی را، مهرورزی و شاد زیستن را، زیبایی در گفتار در کردار و در رفتار را، که از ویژگی‌ های بینش ایرانیان بوده-اند، از فرهنگ آنان زدوده-اند.
به جای آنها عبودیت و ایمان را، زهد و خدعه را، غضب و عذاب را، طمع و نفرت را، تقیه در صحبت در عمل و در حرکات را، که از صفات محبوب الله هستند، در نگرش ایرانیان آمیخته-اند.
( از کاربرد لغات عربی پوزش می‌ خواهم: واژه-هایی، که همسنگ صفات تقوی باشند، در فرهنگ ایرانی ساخته نشده-اند)
سخن از ننگ زدایی است، هر ننگی را نمی‌ توان به آسانی زدود. ولی هر ننگی را هم نباید، به فراموشی سپرد یا ندیده گرفت، با دروغ پوشانید یا با خودفریبی آن را به زیبایی بزک کرد. داغ ننگی که ما آن را، بیش از هزار سال، با خود می‌ کشیم، اسم‌های [*] عربی هستند که جای نام‌های [*] گرانمایه-ی ایرانی را گرفته-اند و به تازگی، ایران ستیزانی مزدور، آن ننگ را با دشنام بر پیشانی ما نشان می‌ دهند. (نام = نشان سرفرازی، اسم = نشان شناسایی)[*]
به راستی بهتر است: هر ایرانی، مینوی خویشتن را، که به اسم های بیابانگردان عرب آلوده شده-اند، در آیینه-ی دشمنان بیگانه ببیند. نیازی نیست که ما، از داغ این ننگ، پدران خود را نفرین کنیم. ولی نیاز است، که پیشانی-ی فرزندان خود را، به این نشانه-ها، داغ نکنیم.
اگر چه هر اسلامزده-ای با گرداندن نام خود از "عبدالله" به "بهزاد" میهن پرور و آزاده نخواهد شد و نیز هر ایران پروری، که او را "غلامحسین" بخوانند، فرومایه و از خودبیگانه نمی‌ شود. ولی جای آن دارد که ما نام و ننگ را شناسایی کنیم. یعنی سرافرازی‌های خود را، از داشتن ارزش‌ های فرهنگی، و سرافکندگی‌هایی را، که مجاهدین اسلام بر ما نهاده-اند، بشناسیم.

بیشتر ارزش‌های فرهنگی به جهان بینی یا نگرش مردمی بستگی دارند که آنها را می‌ آفرینند. از این روی می‌ تواند پدید-ای یا کرداری برای مردمی در خور ستایش و همان پدیده یا کردار برای مردم دیگری در خور نکوهش باشد. پدیده-های جامعه، در پندار هرکس ناخودآگاه، با اندازه-هایی ارزشیابی می‌ شوند که از بینش مردمان همان جامعه برداشت شده-اند. زیربنای سنجش ارزش‌های اجتماعی، به این بستگی دارد، که در نگرش آن مردم، پیدایش هستی چگونه نگاشته شده است.
نمونه: در فرهنگ ایران، زایندگی نیروی پیدایش هستی است، هر پدیده-ای از پدیده-ی پیشینی زاییده می‌ شود. زمان، سرای بی کران، مهر، ابر، آب، ماه، زمین، گیاه، جانور و انسان هر یک از هستی-ی دیگران، آفریده یا زاییده شده است. زایندگی از ویژگی‌های خدایان است.
این است که هر تخمی ویژگی-ی خدایی دارد که در آمیزش با خدایان جانبخش (مانند آب، هوا، زمین، خور) همسان خودش را می‌آفریند. ویژگی-های خدایی در همه-ی پیکر انسان آمیخته شده است، انسان همسرشت خدایانی است که او را ساختار شده-اند و کسی از برون بر او فرمانروا نیست.


در شریعت اسلام، الله، بی بُن و بی سرشت است، او نه زاییده شده و نه می‌ زاید، او به اراده، بدون خرد و اندیشه، از هیچ، چیزی را، خلق می‌ کند.

ویژگی-های مخلوق او ناخواسته هستند، زیرا ساماندهنده نیاز به اندیشیدن دارد و الله اندیشه نمی‌ کند، هر پدیده-ای خودسر و سرگردان و به اراده-ی الله در سجود است. انسان هم باید نابخرادانه، بی چون و چرا، پیوسته ذاکر و شاکر الله باشد تا اندکی از توفان خشم خالق خود بکاهد.
الله بدون ویژگی‌ های پدیده-ها، که میلیاردها سال پیش از او وجود داشته-اند، (هوا، آب، جانوران، آتش) کوچکترین نیرویی ندارد که بتواند کمترین آزاری یا پاداشی به کسی برساند. الله در این جهان هیچ کاره است. او پس از مرگ، مردم را در جهنم اش، شکنجه می‌ دهد. الله بی چاره ترین و خشمناک ترین پدیده-ایست که در ذهن مردمی فرومایه خلق شده است.
الله تصوری بی تصویر است که ذهن مسلمانان را پُر کرده و در آن جایی برای راستی نگذاشته است. شگفتی در این است: شریعتمداران که الله را، هیچ در هیچ، خلق کرده-اند او را قادر، عالم و حاکم بر خود می‌ پندارند.

در جهان بینی-ی نیاکان ایرانیان، هر انسانی" آزاد" زاییده شده و به خرد آراسته است، از این روی انسان آزاده نیازی به رسول و پیامبر از سوی الهی ندارد. در این فرهنگ: بردگی ننگ است، هرگز پدیده-ای بدون مهر و بدون آمیزش پدیده-های مادر(ماتراسپنتا) آفریده نمی‌ شود، همه-ی انسان‌-ها دارای یک بُن و یک ریشه هستند که با یکدیگر مردم می‌ شوند.
هر جانداری از هسته-ای زاینده برآمده و او با بُنداده-ی خود همسرشت است. آزردن هر جانداری ستم بر همه-ی بُندادگان است. پرستاری از خدایان جانبخش (زمین، آب، هوا، آتش) نشان خردمندی و آلوده شدن، هر یک، از این پدیده-ها، آزردن همه-ی هستی است. آزردن هر موجودی، به دست یک شهروند، ننگی است که هموندان جامعه را شرمسار می‌ کند.

به زبان حافظ:
مباش در پی-ی آزار و " هرچه خواهی کُن"
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست



در شریعت اسلام همه-ی مردمان عبد، یا بنده-ی الله هستند، انسان باید همه روزه با خفت و خواری، روزی خود را، از الله درخواست کند و پیوسته او را شکر گزار باشد، گدایی و پستی و خاکساری، در برابر الله، وظیفه-ی روزانه-ی هر مسلمان است. ستایش رسول الله، اطاعت از احکام الله، تن دادن به بدبختی از نشانه-های عبادت و ایمان به اوامر الله هستند.
هر اندیشه-ای، که ورای اوامر الله باشد، به سختی مجازات می‌ شود و کمترین مجازاتش سوختن اندیشمند در آتش است. جانستانی و آزار دادن انسان، نشان، عدالت الله و کشتار نامسلمانان از افتخارات تاریخی-ی مسلمانان هستند. بر هر مسلمانانی حکم شده است که او خود را، با عبادت، سختی و گرسنگی، بیآزارد و در راه الله کافران و جانوران را سر ببرد.

از این اندک که، از فرهنگ ایرانیان و شریعت اسلام، شمرده شد می‌ توان دریافت که معیار‌های اجتماعی در مردم عربستان، زادگاه محمد، با ارزش‌های فرهنگ ایران نابرابر و دگرسو هستند. ایرانیان نمی‌ توانستند الله را، کسی که نه زاییده شده و نه می‌ زاید، با ویژگی های آفرینندگی بپذیرند. از این روی آنها او را با ویژگی‌های خدایان خود خواننده-اند.
نامهایی مانند: خدا (خود دایه، تخم زاینده)، پروردگار (پرورش دهنده، مادر، شیر دهنده)، کردگار ( باردار کننده، آبستن کُن)، یزدان (یزید، نوازنده، یزیدن، نوازنده-ی دانا)، ایزد (ایزدان روند دگرگونی و نوشوندگی دارند، مانند؛ روز، ایزدی است که از شب برآمده و باز به شب بر می‌ گردد) می‌ بینیم که هیچ کدام از این نام ها نمی‌ توانند با الله همانی حتا همسانی داشته باشند.


(آیا نباید پرسید: چرا ایرانیان الله را با نام‌های خدایان خود آراسته و خود را با نام های عربی داغ کرده-اند؟ )

مجاهدین اسلام با معیارهای اسلامی، یعنی کشتار و غارت کافران، بر ایرانیان شوریده-اند و با کرداری، که با غضب الله همسان بوده است، با ایرانیان رفتار کرده-اند. آنها، با کشتار، خشم خود را نشان داده و زمین را از خون ایرانیان رنگین ساخته-اند. پس از 300 سال ستم، در سرزمینی که خردسوزان در آن حکم می رانده-اند، بیشتر ایرانیان نخست به دروغ مسلمان شده و رفته رفته ننگ-های گوناگونی را بر خود پوشاند-اند.
ایرانیان مسلمان شده را موالی (بنده-ی آزاد شده) خوانده-اند. هر عرب غارتگری بر هر ایرانی-ی راستکار و خردمندی برتری داشته است. ایرانیان را، در زیر فرمان عرب ها به کارهای سخت، به بیگاری گماشته-اند.
عرب ها در دانش و فرهنگ بسیار پسمانده بوده-اند، برای سامان حکومت بی داد خود، به ایرانیان نیاز داشته-اند. تازه مسلمانان، با سرشکستگی و خفت، دانش و هنر خود را به نامردمان بیگانه پیش کش کرده-اند، آنها نا آگاهانه جهادگران عرب را به بلند پایگی و خردمندی ستوده-اند و بزرگان و دانشمندان ایران را نفرین کرده-اند.
از زبان خردمند تاریخ فردوسی:

چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر
کز اختر همه تازيان را ست بهر
چو روز اندر آيد به روز دراز
شود ناسزا، شاه گردن فراز
نه تخت و نه تاج و نه زرينه کفش
نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجد يکی، ديگری برخورد
به داد و به بخشش کسی ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی

ننگی که از بیداد مجاهدین اسلام و ستمی که از مسلمانان خودباخته بر فرهنگ ایران وارد آمده است در خور سنجش و شمارش نیست و هرگز در تاریخ نگاشته نشده است و در کتابی گنجانده نمی‌ شود. نشانه-های ننگینی، که از ستم جهادگران الله، بر پیشانی-ی ایرانیان بجای مانده-اند چشم آزادگان را می‌ آزارند.
هرچند که، برخی از آنها کمرنگ شده-اند( مانند برتربودن عرب بر مسلمان ایرانی)
برخی از آن داغ های زشت نه تنها پیشانی بلکه چهره-ی ایرانی را پوشانده-اند (مانند ستایش مردگان جهادگر، پذیرفتن ولایت فقیه، کاربرد پیشوند سید)، شماری از آن ننگ‌ها وجدان و خرد برخی از ایرانیان را بدان گونه سوخته-اند که آنها فرزندان خود را در آن ننگ می‌ پرورانند (مانند: پذیرفتن خفت و بردگی در حاکمیت الله، ستایش انسان ستیزان مسلمان، دشمنی با فرهنگ ایران، بیزاری از آزادگی)

من آیینه گردان این همه ننگ، که بر ما نهاده شده است، نیستم، زیرا من هم از نمایش زشتی‌ هایی، که بر سیمای ایرانیان به جای مانده-اند، رنج می‌ برم و شرمسار هستم. ولی در این نوشتار از ننگی سخن می‌ گویم که برخی ایرانیان آن را شناسایی کرده و بیشتر آنها در زدودن این ننگ کوشا هستند.

زمانی که، از زور و ستم مجاهدین، جان ایرانیان بر لب‌شان رسیده بود، آنها به گفتن، لا اله الا الله، تن در دادند. نخستین ننگی که ایرانیان(موالی) به پذیرفتن آن ناچار بودند: دور انداختن گوهر بُن داده-های خودشان بوده است. مهاجمین به زور اسمهای بی بُن و بی هسته-ی عربی را جایگزین نام های پُر ارزش ایرانیان می‌ کردند.
ایرانیان، پیش از سرکوب شدن، خود و فرزندان خود را با گوهرهای فرهنگ ایران، که نشان سرافرازی هستند، نامگذاری می‌ کرده-اند.
نمونه-ای از نام های پارسی: فرخ، بهرام، بهمن، بهروز، هما، پریچهر، فرشید، فرشاد، خرم، رامین، ایرج، خسرو، سام، سینا، فریدون، فرانک، جمشید و مهرآفرین نام‌هایی هستند که، بیشتر آنها، نشان از سرشت آفرینندگی دارند.

نمونه-ای از اسم‌های عربی: عبدالملک( بنده-ی ملک)، باقر (گاو فربه)، حمیرا (کره خر ماده، زمانی دیرتر آن را به مو سرخ تفسیر کرده-اند)، محمود (از ماموت [***] است که در زبان هندی به فیل گفته می‌ شود)، جمال (شتروش نر)، جمیله ( شتروش ماده).
زیباترین چهره، در نزد عرب ها، جمل = شتر است. آنها هر زیبایی را با سیمای شتر می‌ سنجند، شماری از اسم های عربی با شتر و پاره-های تن شتر پیوند دارند.


ایرانیان، که سرکوب مجاهدین عرب بودند، رفته رفته و به ناچار با دلاوران، با جشن‌ ها، با دانش، با هویت (مینوی خویشتن) و با فرهنگ خود بیگانه شدند. کسانی که با هویت خود، با فرهنگ خود، بیگانه بشوند آنها، هموندی و مردم بودن را فراموش می‌ کنند. نام و ننگ، آفرین و دشنام، برای آنها سرفرازی و سرافکندگی نمی‌ آورد.

این کسان، که خود را ناکس و بی هسته می‌ پندارند، با کسان و بُن دادگان خود دشمنی می‌ ورزند. از این روی شریعت اسلام جایگزین هویت، مینوی فراموش شده-ی، خودباختگان می‌ شود. خودباختگان ایمان خود را، یعنی انسان ستیزی و ایران ستیزی را، مینوی خویشتن می‌ پندارند. در این جا پیکار در میان نگرش آلوده-ی این ایرانیان با مینوی فرهنگ ایران است.
از زبان زرتشت بشنویم:
اينک از آن دو مينو سخن خواهم گفت، کز آن دو:
آن که فزاينده است، به آن که کاهنده است، چنين می گويد:

« هيچ چيز ما دو تن سازگار نيست.
نه منش و نه آموزش مان، نه خرد و نه گرايش هامان،
نه گفتار و نه کردارمان، نه دين و نه روانمان. »

( اشتودگات: يسنای 45، بند 2 )

در این روند ایرانیان، که از مینوی خویشتن بریده شده بودند، خود را با نام های، ویران کنندگان کشور ایران، سرافکنده ساختند، به این گمان، که چون با ستمکاران همرنگ شوند، از ستم مجاهدین، که خود را سید، شیخ و مولای موالی می‌ دانستند، کمتر رنج خواهند برد. ولی از خود بیگانه شدن بر ستم و رنج آنها افزوده است. زیرا آن که با مینوی خویشتن بیگانه است او هیچگاه با انسانی آزاد برابر نخواهد بود. او برده ایست، بی ریشه و سرگردان که در گروهِ بردگان هم زنجیر است.
این داغ ننگ، در درازای 1400 سال برای ایرانیان کمرنگ جلوه می‌ کند، مردمان کمتر سوزش آن را می‌ چشند. ولی باز در این هنگام، ایران ستیزانی فرومایه، از نام-های عربی، که آنها را جهادگران به زور به ایرانیان فرو کرده اند، ابزاری آزار دهنده ساخته و ایرانیان را، به بی هویتی، سرزنش می‌ کنند.
شاید در این زمان چندان رنجی شمرده نشود که یک ایرانی به جای این که، فرزندان خود را با نام‌های دلآوران ایرانی (ایرج و آتوسا یا دریاوش و شهرزاد) بخواند، آنها را با اسم‌های ایران ستیزان بیگانه (حسین و سکینه یا علی و فاطمه) نامگذاری کند.
با این وجود یک آزاده باید بداند که ایرانی:
" سرش راست برشد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کار بند "


و در فرهنگ ایران بردگی و سرفرود آوردن به ویژه در برابر بیگانگان ننگین و زشت ترین کردار است.


مردو آناهید
ژانـويــه 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]

[***] - در زمانی که پدر جد رسول الله، سرایدار کعبه بوده است، دشمنان بُت خانه-ی کعبه، از سوی یمن، به مکه یورش برند، آنها با رنج بسیار "یک فیل" (تنها یک فیل) را به کمک فیلبانی هندی با خود آورده بودند. مردم مکه نام آن فیل را از فیلبان هندی می پرسند، او در پاسخ نام آن جانور را، که در زبان هندی ماموت است، بر زبان می‌ راند. کعبه داران، که سخت ترسیده بودند، خود را شکست خورده دانسته و برای پیشگیری از ویران شدن کعبه، پرداختن باج و خراج را پذیرفته بودند. در این زمان آن فیل (برای عرب ها، محمود که همان ماموت باشد) از رنج راه و تشنگی، توان ایستادن نداشته و می‌ میرد. در پی مرگ فیل = محمود، ترس کعبه داران فرو می‌ ریزد و مهاجمین را می‌ کشند. آن پیروزی، نشان تاریخی آنها و از آن پس سال (عام الفیل) خوانده می‌ شود و نام آن فیل = ماموت = محمود را هم عرب ها مقدس می‌ شمارند و با افتخار به کار می‌ برند.
محمود، معرب شده-ی ماموت است که با باب "مفعول" در زبان عرب همساز است این است که اسم‌های محمد، احمد، حمید، حامد، حمد از همین محمود، که آن فیل مقدس است، شاخه شده-اند که، مسلمانان، دیرتر این کلمه-ها را با ستوده شده یا برگزیده شده تفسیر می‌ کنند. هنوز هم کسی به درستی نمی داند «اَلحَمدُ لِلِه» یعنی چه؟!

Labels:

Saturday, January 23, 2010


ویژگی های ایرانی کدامند؟


مـردو آنـاهیـد


ایرانی به نام ( یا با زور یا با شستشوی مغزی) مسلمان شیعه است (از دیدگاه خلقت در اسلام هم نادان است).
شیعه باید به نفهمی-ی خود، از احکام، ایمان داشته باشد و بر پایه-ی این ایمان مجبور است دستورهای بندگی را از مجتهدی تقلید کند. مردمی که به دینی ایمان دارند که خودشان آن را نمی‌شناسند، حتا آنها در اجرای احکام امرشده هم آزاد نیستند. پس چگونه باید سامان دادگری در زمینه-ی ستمکاری ایجاد گردد؟


از شوربختی زبان ما، با آمیختگی‌ها و آلودگی‌های فرهنگی، که در گفتار و نگارش دارد، شناخت هسته-ی واژه-ها را برای ما ایرانیان دشوار کرده است. خواسته-های ما هم بیشتر از جلوه-ی پوسته-ی واژه-ها، بدون برخورد به مفهوم درون مایه-ی آنها، بازگو می‌شوند. از این روی سوداگران سیاست پدیده-های پوسیده را در پوشش-های تازه به ما می‌ فروشند.
شناخت ما از پدیده-های اجتماعی، گزینش و داوری-های ما، هماندیشی و همپرسی‌های ما بر کاستی‌ و سستی‌های همین زبان(نفهمی) نگاشته شده-اند. یعنی بیشتر ایرانیان ناچارند برای شناخت پدیده-های ذهنی بر گمان زنی-های خود و گفتارهای سست حتا بر دروغ-های دیگران تکیه کنند.
این است که ایرانیان، با همه-ی تیزهوشی و زیرکی که دارا هستند، پیوسته به دام آخوندها و سخن پراکنی‌های شیادان دیگر گرفتار می‌شوند. زیرا روشنفکران این اجتماع از برخورد به درون مایه-ی پدیده-ها پرهیز می‌کنند و پیوسته پیکر پدیده-ی کهنه را در پوستینی نو می‌پذیرند.
نمونه-ی زنده و تاریخی-ی یک فریب، که به آسانی حتا برخی از اندیشمندان را هم در دام آن گرفتار کرد، پدیده-ی "حکومت [جمهوری]اسلامی" است که بسیاری کسان از نازک پنداری "حکومت الله" را به جای "جمهوری" پذیرفته-اند. زیرا این کسان
به تضاد پسوند "اسلامی" در پیوند آن با واژه-ی "جمهوری" اندیشه-ای نکرده-اند.
شاید برخی از آنها هسته یا مفهوم واژه-هایی مانند: حاکم، حکم، محکوم، فرمانروا، فرمان، فرمانبر، شریعت، اسلام، جمهور، مردم، سالار حتا کارکرد یک"واژه" را نمی‌دانند. شاید این کسان، فریاد هسته-ی "واژه-ها را نمی‌شنوند، شاید آنها پیوند تراوش کوزه را با درون مایه-ی آن نمی‌شناسند، آنها کاربرد "واژه-ها" را تنها در آهنگی برای گفت و شنود می‌پندارند.
چه باید کرد؟ اکنون که "سخن‌ها به کردار بازی بود"
به هر روی سخن از تفاوت مفهوم‌های برخی از واژه-هاست که برای شماری از فرهیختگان بی تفاوت جلوه می‌کنند.
نمونه-ای بسیار ساده-ی آن: تفاوت مفهوم واژه-ی "ایران" با "ایرانی" است که کاربرد آنها برای بیشترین کسان آسان می‌باشد. با این وجود برخی از فرهیختگان و روشنفکران ایران تفاوت درون مایه-ی این دو "واژه" را ناچیز ‌پنداشته و به پی آیند این تفاوت برخوردی ندارند.
در فریادهای جنبش کنونی-ی آزادیخواهان ایران می‌شنویم: "جمهوری ایرانی"
این فریاد امید تازه-ای را در دل برخی از روشنفکران رویانده است. بیشتر آنها این فریاد را با شور و شادمانی بازگو کرده و این خواسته را جهش بلندی در برابر نام "جمهوری اسلامی" ارزیابی می‌کنند.
شاید این فریاد جهش بلندی را هم به دنبال بیاورد ولی کسی پیشدان روند و فرآورد این جنبش نیست که او بتواند شاهین را در تخمی نگذاشته پیش خرید کند. اکنون چنین می‌نماید که اگر ولایت فقیه، برای نجات اسلام عزیز، نام "جمهوری ایرانی" را، به جای نام "چمهوری اسلامی"، بپذیرد این فرهیختگان پیروزی-ی خود را جشن می‌گیرند.


همان گونه که حکومت اسلامی با پیشوند نام"جمهوری" به سامانی با مفهوم "فرمانروایی توده-های مردم" برگردانده نشده است، با جایگزین کردن نام "ایرانی" به جای "اسلامی" هم، خلافت الله، به سامان مردمسالاری برنمی‌گردد.

واژه-ی "مردمسالاری"، دارای هسته و درون مایه-ی ویژه-ایست، که این پدیده را پُر ارزش می‌سازد. ارزش هنری و ادبی-ی این واژه تنها مفهوم گفتاری بلند را در سخنی کوتاه بازگو می‌کند. سامان مردمسالاری به میزان هماندیشی، همیاری، همکاری-ی مردم، در کشورآرایی، بستگی دارد نه به نگرش زورمندانی که بر مردم حکمرانی می‌کنند.
"مردمسالاری" در قوانین و حقوقی آشکار می‌شود که از بینش مردم برخاسته باشند. "مردمسالاری" می‌تواند در سامانی به نام "جمهوری" یا "پاد – شاهی" یا " شهر – یاری" پدیدار شود؛ اگر سرکردگان این سامان، از سوی مردم گماشته شده باشند. مردمی، بر روند و سوی پیشرفت کشور خود، سالار هستند که بتوانند بر کردار سرکردگان کشور خود فرمانرایی و داوری کنند.
سخنانی مانند "مردمسالاری-ی دینی" یا "ملّّی مذهبی" یا "دموکراسی اسلامی" از سوی کسانی به بازی گرفته می‌شوند که خود، به تضاد این سخنان، آگاهی ندارند یا این که دانسته آنها را برای مردم فریبی و سرکوب آزادیخواهان به کار می‌برند.
سیمای دین اسلام از اجرای احکام شریعت در حکومت اسلامی آشگار شده است. شریعت اسلام از بینش مردم ایران بروز نکرده است که بتوان اجرای احکام آن را "ایرانی" خواند. احکامی که تنها عمامه داران با ایمان (نابخرد) صلاحیت دارند که آنها را شناسایی و به مردم دیکته کنند.
حکمرانی با احکام شریعت اسلام، که در ایران با شیوه-ی ننگین آن، ولایت فقیه، اجرا می‌شود، حکومتی است دینی. شاید بتوان این شیوه-ی، سرکوب آزادی، را دیکتاتوری-ی دینی نامید ولی یک انسان خردمند نمی‌تواند خلافت الله را مردمسالاری-ی دینی بخواند. پدیده-ای با نام"جمهوری ایرانی" هم می‌تواند، در درون خود نیرنگ‌هایی، همسان حکومت‌های مردم ستیز، بپروراند.
کدام ویژگی‌ها را "جمهوری ایرانی" در بر خواهد داشت که آنها در نام "جمهوری ایران" یا "مردمسالاری ایران" بازگو نمی‌شوند.
در این جا برخی از پی آیندهایی را می‌شمارم که می‌توانند آنها، از پسوند "ایرانی"، در سامان ناسفته-ی "جمهوری ایرانی" بروز کنند.
1 – ساختار "جمهوری ایرانی" باز هم از عقیده-های پسمانده-ی انبوه مردم برداشت می‌شود نه از بینش ایرانی. زیرا، ویژگی‌های "ایرانی" را باید از کسی پرسید که او مردم را می‌شناسند. از آن جا که بیشترین مردم ایران مسلمان شیعه هستند پس اسلامزدگان ایرانی خوب و بد را از خبرگان شیعه می‌پرسند. خبرگان شیعه هم همین آخوندهای، مسلمان پرور یا انسان ستیز، هستند که آنها احکام الهی را بهترین راهنمای بشر می‌دانند.
2 – آخوندها در اجرای احکام شریعت و پایدارساختن اسلام آزموده هستند نه در سامان کشورآرایی. آخوند از اوامر الله سخن می‌گوید نه از خواسته-های مردم. از آنجا که اسلامزدگان، خود نیز مسلمان هستند، ناخودآگاه پدیده-ی انسان را مسلمان می‌پندارند. این است که آنها مسلمان پروری و مسلمان دوستی-ی آیت الله-ای را انسان پروری و انسان دوستی می‌شمارند؛ ولی انسان ستیزی-ی او را در مسلمان پروری-ی او نمی‌بینند. زیرا، در دیدگاه اسلامزدگان، ستم بر کافران (دگراندیشان) زشت جلوه نمی‌کند.
3 – آخوند تنها حلال و حرام را می‌شناسد ولی دشواری‌های زندگانی و کلید گشایش آنها را مردم از انگیزه-های سرشت انسان و آزمون‌های خودشان می‌دانند. معیارهای، حلال و حرام، درست بر ضد انگیزه-های سرشت انسان و آزمون‌های او هستند ولی، سدها سال است، که این معیارهای انسان ستیز دیدگاه "ایرانی" را مرزبندی کرده-اند.
4 – ایرانی به نام ( یا با زور یا با شستشوی مغزی) مسلمان شیعه است (از دیدگاه خلقت در اسلام هم نادان است).
شیعه باید به نفهمی-ی خود، از احکام، ایمان داشته باشد و بر پایه-ی این ایمان مجبور است دستورهای بندگی را از مجتهدی تقلید کند. مردمی که به دینی ایمان دارند که خودشان آن را نمی‌شناسند، حتا آنها در اجرای احکام امرشده هم آزاد نیستند. پس چگونه باید سامان دادگری در زمینه-ی ستمکاری ایجاد گردد؟
5 – ایرانیان که هزار و چهارسد سال در بند شریعت اسلام گرفتار بوده-اند، برای آنها کمتر هنگامی دست داده است که بتوانند با نگرشی آزاد به پدیده-های اجتماعی بیندیشند. سیمایی که، بسیاری از روشنفکران ایران، از پدیده-ی "کشورداری" در ذهن خود نگاشته-اند برداشتی است که آنها از سامان کشورهای اروپایی دارند. آنها کمتر به سامانی، که همآهنگ با بینش و فرهنگ مردم ایران باشد، پرداخته-اند.
کسانی، که به راستی تا کنون به مفهوم پدیده-ی"مردمسالاری" برخوردی نکرده-اند، خودشان را شایسته-ی سالاری نمی‌دانند، بی گمان آنها حلال و حرام بودن ویژگی‌های "ایرانی" را هم از آخوندی می‌پرسند.
هرگاه سیاستمداران یا دکاندارانی یک ویژگی-ی تاریک را به پشت یا پیش پدیده-ای آشنا پیوند بزنند، نشان از آن دارد، که آنها می‌خواهند آن پدیده را در پوششی مردم فریب به بازار بیآورند."جمهوری اسلامی" نمونه-ی روشنی از این فریبکاری است، "روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی" ، در قاهره، نشانی از دروغ و سرکوب بشریت در اسلام است، سخنان "اسلام فروش خندان" هنوز فراموش نشده-اند که او دستکم هشت سال از " دموکراسی-ی اسلامی" سخن ‌رانده و به ریش خوشباوران جهان خندیده است.
مگر حکومت‌های عراق، افغانستان، پاکستان، تونس، سوریه، مصر، الجزیره، اندونزی و .. و..، که آنها پدیده-ی "آزادی" را به دست مردم باایمان کشورهای خودشان سرکوب می‌کنند، می‌توانند مفهوم دموکراسی یا جمهوری را در خود بیامیزند.
مردمسالاری پدیده-ایست اجتماعی که ساختار آن به بینش مردم بستگی دارد. مردم حق دارند، با خرد و اندیشه-ی خود، در پیرامون نهادهای قانون و سرنوشت کشور خود داوری کنند. سامانی که از بینش مردم سرچشمه گرفته است تازه به تازه با دانش و نگرش مردم تازه می‌شود تا پیوسته پاسخگوی نیازهای تازه-ی مردم باشد.
قانون‌های نا آزموده یا احکام کهنه-ی مذهبی، بندهایی هستند خشکیده که از نگرش و فرهنگ مردم برنخاسته-اند. روشنفکران اسلامزده، از راه پندارهای نادرست، یا آخوندها، از راه ایمان به اسلام، شماری از این گونه قانون‌ها را به رنگ دلخواه "ایرانی" جدا کرده و حقوق شهروندان را با آنها مرزبندی می‌کنند.

چسپاندن پسوند "ایرانی" به پدیده-ی "جمهوری" زمینه-ی دروغ پروری و مردمفریبی را برای "حکومتی" حاکم بر مردمی "محکوم" فراهم می‌سازد.


مردو آناهید
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]


Labels: ,

Thursday, January 21, 2010


برخوردی به پیام سید عبد الکریم (سروش)


مـردو آنـاهیـد


نامه-ای که، از سید عبد الکریم (سروش)، در شهریور ماه خوش آرا، سال چندهزار و چند، برای خامنه-ای نوشته بود، چیز تازه-ای در بر نداشت. نویسنده در این نامه، با اشاره به برخی از جنایات آشگار شده-ی حکومت اسلامی، به ستایش و دفاع از الله و بیشتر از آن هم به خونشویی از پنجه-ها والیان اسلام پرداخته است.


در این پیام کوشش شده است: خون جوانان را، که در این جنبش به حکم خلیفه-ی اسلام ریخته شده است، به سود اسلام بفروشد ولی بر شمشیر خامنه-ای نشانه بگذارد. نویسنده برای دفاع از الله یکی از ویژگی‌های او را، که الله ستار و در پیام او ستارالجنایت است، درخشان می‌ کند. از این ویژگی است، که الله ناخودآگاه، جنایات جنایتکاران را، و رنج ستمدیگان را، می‌ پوشاند.

از این روی الله جنایات هزار و چهارسد ساله-ی اسلام را، همچنین جنایات سی و يک ساله-ی حکومت اسلامی را، پوشانده است. الله در جانستانی، به گفته-ی این عابد، با جنایتکاران مدارا کرده است. برآیند این مدارا کردن، که جان آزاری و انسان ستیزی است، فریاد ستمدیدگان را، در این جنبش، به آسمان کشانده و الله را ترسانده است.
سید عبد الکریم: هر گامی را، که مردم برداشته-اند، در اراده و خواست الله جای داده است. ولی وانمود می‌کند که در همه-ی جنایاتی، که حکومت خامنه-ای، انجام می‌ داده، الله اراده-ای نداشته، به جز آن که، الله، جنایات خامنه-ای را می‌ پوشانده است تا به آبروی خودش و آبروی اسلام زیانی وارد نشود.

به هر روی الله می‌ بیند، که اگر بیشتر از این با جنایتکاران مدارا کند، آبروی خودش به ویژه آبروی اسلام می‌ رود. این بود که، با ریختن خون جوانان آزادیخواه، دلسختی-ی خامنه-ای را رسوا می کند.

از آن جا که، به گفته-ی او، الله ستارالجنایت است؛ جنایات سی و يک سال گذشته-ی حکومت اسلامی هنوز در بایگانی-ی الله پوشیده هستند.
البته روشن اندیشان می‌ دانند که کشتار جوانان آزادیخواه از راه شبکه-ی اینترنت در جهان پخش شده است. مهر به آزادی و بیزاری از انسان ستیزی، آزادیخواهان جهان را، به همکاری و همیاری به یکدیکر پیوند داده است. آنها، با هوشیاری، جنایت‌های حکومت اسلامی را، تا اندازه-ای که توانایی داشته، رسوا ساخته-اند.
خامنه-ای هم مانند دیگر پیشوایان اسلام، به حکم قرآن، امر به کشتار دگراندیشان داده است. رنج و عذابی هم که، مردم ایران در این جنبش دیده-اند، برای الله نه سنگین بوده ونه تازگی داشته است. آنچه که آبروی الله و آبروی اسلام را سیاه کرده؛ هوشیاری-ی جوانان ایران و شبکه-ی جهانی-ی اینترنت بوده است نه حکومت خامنه-ای و نه خشونت جهادگران مسلمان.
اگر آزادگان ایران رسانه-های کافرانه را به یاری نمی‌ گرفتند، این جنایات هم مانند جنایات هزار ساله-ی اسلام در پوشش مدارای الله پنهان می‌ماندند.
برخورد، سید عبد الکریم، به بخشی از جنایات کنونی-ی حکومت اسلامی، به ویژه برخورد او، به فرماندهی نادرست خامنه-ای، در اجرای این جنایات، برای برخی از دلسوختگان، خشنود کننده بوده است، شاید هم دلشان خُنک شده باشد. کسانی هم، از دیدگاه بینش خود، به بخشی‌هایی از این نامه اشاره کرده و به سخنان واژگون پندار‌ او برخورد کرده-اند.
( پیام او در 18 شهریور[+]، در شماری از تارنماهای برون مرزی، درج شده است. گمان می برم که یافتن آن، برای خوانندگان این جستار، دشوار نباشد.)
به درستی، پیام "سید عبد الکریم"-ی [که در دیدگاه او، نشانی از "سروش" نیست]، با گفتارهای همیشگی-ی او همرنگ و همسو می‌ باشد. ولی، ترس او به روشنی در این نامه[+]، از رسوا شدن اسلام و آشگارشدن جنایات، در پی آیند اوامر الله، دیده می‌ شود.


در هنگامی که، ماسک دروغ از سیمای اسلام کنار زده شود، چهره-ی خشمناک الله بر کسانی آشگار می‌ گردد؛ اسلامفروشان، که کالایی به جز اسلام در دکان خود ندارند، از ترس شکست اسلام و ورشکستگی-ی خود، دست به شعبده بازی می‌ زنند و به پنهان ساختن سیمای اسلام، در تاریک بافته-های خود، می‌ پردازند.

این مردمفریبان، که خود را ناچیز و دروغ می‌ دانند، هنگامی که الله را در پرتگاه مرگ می‌ بینند، باز هم دست به دامان همان الهی می شوند که می‌ خواهند او را از نابودی نجات بدهند. این کسان هم مانند همه-ی مسلمانان خود را گناهکار و در برابر الله خود را بی آبرو می‌ پندارند.
این است که مسمانان برای مردگان هزارساله، که خودشان آنها را خلق کرده-اند، قربانی نذر می‌ کنند تا الله، به آبروی بت‌های به خاک شده-ی آنها، پیکر شکسته-ی اسلام را بازسازی کند.

مُنجی-های اسلام، از خود الله هم، برای اسلام، دلسوزتر هستند و هم از رسوایی اسلام بیشتر از الله می‌ ترسند. آنها برای پوشاندن سیمای اسلام، خواهان هستند که حتا قدرت را از الله بگیرند و به مردگان بت شده بسپارند. زیرا آنها در دکه خود اسلام را می‌فروشند نه الله را.

اکنون که جنایات اسلام، در کردار حکومت اسلامی، بر مردمان بینای جهان آشگار شده است، سید عبد الکریم، مانند اسلامفروشان دیگر، برای پوشاندن انسان ستیز بودن اسلام، شتاب زده شده است. او هم مانند زاهدها راستین دست به کار است تا جنایات آشگار شده را، که بیش از هزارسال بر مردم ایران وارد می‌ شوند، به ریش خامنه-ای و همیارانش ببندد تا، مانند همیشه، خون جوانان ایرانی را از شمشیر الله و از چنگال والیان اسلام پاک کند.
هر کس که، جنایات کسان دیگری را برشمارد و کردار ستمکاران دیگری را نکوهش کند، یا برای دادخواهی از بی دادخانه-ای فریاد برآورد، رفتار او نشان آن نیست که او از پدیده-ی جنایت و از ستمکاری بیزار است، یا او خواهان دادگری و مهرپروری است، یا او خودش برای جنایت کردن و ستمکاری و بی دادگری آمادگی ندارد.
"سید عبد الکریم" از جنایات رسوا شده-ی خامنه-ای با بیزاری سخن می‌ گوید و به همراه این سخنان احکامی را ستایش می‌ کند که آنها تنها بر کشتار مردمان و کردار انسان ستیزان بنیان گرفته-اند. آیا کردار و رفتاری که رسول الله، در زمان خودش، با دگراندیشان داشته است، کمتر از کردار و رفتار خامنه-ای زشت و ننگین بوده-اند؟

مگر ستمی که جهادگران اسلام، در غزوات محمد، بر مردمان وارد کرده-اند، کمتر از جنایاتی است که به دست پاسداران و بسیجیان و گماشتگان حکومت اسلامی بر مردمان وارد می‌ شوند؟

مگر در سرتاسر قرآن کریم، که عبد الکریم از آن به نیکی یاد می‌ کند، سخن از این نیست که الله کافران و کسانی که از احکام او سر پیچی کنند به شکنجه-ها، به عذاب-ها و به بلاهایی گرفتار خواهد کرد که از تصور انسان بیرون هستند؟

مجاهدین اسلام هزار و چهار سد سال است که به امر الله بر مردمان یورش می برند و با خشم بسیار آنها را کشتار می‌کنند، شکنجه می‌ دهند، به زنان و دختران سرکوب شدگان با بی شرمی تجاوز می‌کنند، جوانان را به بردگی گرفتار و در بازارهای اسلامی می‌ فروشند، دارایی مردمان را به غارت می‌ برند، شهرها و نشانه-های دانش و اندوخته-های آنها را به آتش می‌ کشند، تا اسلام را پایدار و احکام پسمانده اسلام را به زور شمشیر به مردمان سرکوب شده تحمیل کنند.

به هر روی سید عبد الکریم (که در دیدگاه او، نشانی از "سروش" نیست)، در پیامش به خامنه-ای، با شور سخن سعدی و چاشنی‌هایی از حافظ و مولوی، کوشیده است که تضادهای گفتارش را پنهان کند. ولی "از کوزه همان برون تراود که در اوست"

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی-ی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ببینیم" مُنجـی الله "، چگونه از موکل خود، الله، دفاع می‌ کند:
« شادم كه آخر الامر آه سحرخیزان به گردون رسید و آتش انتقام الهی را برافروخت. »

نمی دانم! آیا او، «الله» را به مسخره گرفته است، یا خودش این گفتار را باور دارد، یا این که مردم را نادان می‌پندارد!؟ مردمی که، هزار و چهارسد سال در زیر فشار ستم و خشونت والیان اسلام رنج برده-اند، مردمی که می‌ دانند در محکمه-ی حکومت الهی هزاران کس، از نواندیشان و دگراندیشان آنها، ناجوانمردانه کشتار شده-اند.
باز هم این عبد الکریم می‌ خواهد با ناله-ی سوگواری، برای جوانان بیدار این مردمان، آهنگ خوابآور بخواند. جوانان رنجکشیده-ای که، با جوانمردی برای دادخواهی به خیابان‌ها آمده-اند و دیده-اند که گماشتگان الله، در برابر چشم جهانیان، گلوی آزادگان را بریده-اند. ولی وجدان عبد الکریم نمی‌ رنجد، که این جوانان، باز هم به همان الله پناه ببرند.
این عابد نمی‌ گوید که الله می‌ خواسته از چه کسی و از چه کرداری، انتقام بگیرد. مگر این جوانان برای کینه توزی به خیابان‌ها آمده بودند که الله نیاز به گرفتن انتقام، از ندا و از ندای آزدیخواهان ایران، داشته باشند؟!

باز او به امیرالمومنین می‌ نویسد:
«شما حاضر بودید آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به دیانت و نبوت پشت كنند اما به ولایت شما پشت نكنند.»

این عابد برآن است که آبروی الله را، که از شرم او را خدا می‌نامد، باز برگرداند، او می‌ خواهد مردم را، با این فریبکاری‌ها، به دیانت و نبوت باز فراخواند.
هرآنگاه که کردار زشت مسلمانی انسان ستیز، مانند خمینی یا خامنه-ای، بر مردم آشگار بشود، پیش آن که به اسلام زیانی برسد، اسلامفروشان کردار آن ستمکار را نکوهش می‌ کنند. این است که

اسلامزدگان با نیرنگی، که هزار سال به کار برده-اند، اسلام را با رنگ‌های تازه-ای از نو بزک می‌ کنند، شیاد دیگری را از حجرالاسود بیرون می‌ تراشند، کسی را باز مقدس می‌ سازند و دوباره بر مردم بدبخت سوار می‌ کنند.

سید عبد الکریم به خامنه-ای می‌ نویسد:
«شریعت و طریقت و حقیقت مچاله شوند اما ردای ریاست شما چین و چروك نخورد.»

عبادالله به راستی همگی شعبده باز هستند: او هم با زیرکی شریعت و طریقت را از حقیقت جدا می‌ کند ولی باز همه را توی اسلامش، به آن گونه جا سازی می‌ کند، که به هیچکدام خراشی وارد نشود.
مگر با همیاری-ی همین کس، برای حکومت اسلامی،"مشروعیت" از "شریعت" اسلام گرفته نشده است؟.
مگر این اسلامفروشان، الله را به نام "حقیقت" مطلق به خدمت ولایت فقیه نگماشته و به مردم ایران نفروخته-اند؟
مگر تا کنون اسلامفروشان، چین و چروک شریعت را از حقیقت سنگسار و کشتارهای گروهی اُتو نکرده-اند؟
سید عبد الکریم می‌ نویسد:
« اما خدا نخواست. »
« پاكان و پارسایان و پیامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم كشیدگان و ستم ستیزان نگذاشتند. »

فریبکاری هم که از اندازه گذشت رسوایی می آورد. چه چیز را الله نخواست؟ این پاکان و پیامبران، در این سی و يک سال حکومت، چه سخنی به راستی بر زبان رانده-اند؟ الهی که با جنایتکاران مدارا می‌ کند، ستارالجنایت است، او تنها با پوشاندن رنج ستم کشیدگان می‌ تواند از رسوا شدن اسلام پیش گیری کند.
عبد الکریم، منجی الله، بر آن است که آبروی ریخته شده-ی الله را باز بر گرداند. ولی

تاریخ اسلام نشان از آن دارد که آبروی الله تنها از خون و خونریزی پا برجا بوده است. به کردار از آغاز اسلام، رسول الله، امیران، خلفا یا هر حاکمی، که نماینده-ی الله بوده است، تنها با ریختن خون دگراندیشان، یعنی کافران، برای خود دارایی و برای الله آبرو گردآوری کرده است.

حتا در این هنگام، که پرده از کردار زشت خلیفه-ی الله کنار رفته است، الله باید با خون فرزانگان ایران، با تکه پاره کردن پیکر آزادگان بتواند که جهادگر دیگری را، برای اجرای همین احکام، بر کُرسی-ی خلافت بنشاند.
چرا الله از پاسداران و بسیجی‌های با ایمان و شهادت طلب مسلمان خرج نکرده است؟ چرا از نابخردانی که پروده-ی اسلام هستند، کسانی که آرزوی بهشت و حوری دارند، درخواست شهادت نمی کند؟ که آبرویش ریخته نشود.

جان ندا و نداها، ترانه و ترانه-ها، سهراب و سهراب-ها،.. نه تنها در جان همه آزادیخواهان ایران بلکه در جان انساندوستان جهان افشانده شده است، این کسان جاودان و نماد آزادی-ی ما هستند. آنها از جهادگری، از کشتار و غارت دگراندیشان، از آتش زدن به خرمن خانواده-ها، از رنگین ساختن زمین با خون انسان بیزار هستند. آنها نیازی ندارند که اسلامزده-ای نشان "شهادت" به آنها بچسپاند.


عبد الکریم در شگفت است:
« از صبر خدا در شگفت بودم! می دانستم كه: لطف حق با تو مداراها كند، چونكه از حد بگذرد رسوا كند. »

آیا کسی، که دانسته بیندیشد، دروغ به این بزرگی را بازگو می‌ کند؟
این الله هزار و چهار سد سال است با جنایتکاران همکاری یا به دروغ مدارا می‌ کند. اکنون هم، که ستم از اندازه بیرون شده است، باید با شکافتن سینه-ی ندا ها، ترانه ها، سهراب ها، سیاوش ها، کيانوش ها، اشکان ها و ... نمایندگان خودش را، که یک عمر بنده-ی او بودند، رسوا کند؟
از این گذشته، الله که با جنایتکاران در مدارا است، کی و کجا، جنایات حکومت اسلامی را رسوا کرده است؟

آن که با گرگش مدارا می‌ کند
خُلق و خوی گرگ پیدا می‌ کند (فریدون مشیری)

اگر دوربین‌ها روی تلفن همراه نبودند، اگر رسانه-های اینترنت وجود نداشتند، اگر کافران شبکه-های گره گشا را در اینترنت به مردم نمی بخشیدند، اگر این کافران هم مانند عبد الکریم مسلمان بودند؛ اگر مسلمانان بیشتر زور داشتند و کافران را گردن زده بودند؛ کی و چگونه پرده از خشم والیان اسلام برداشته می‌شد؟

اگر این الله کاره-ای بود، پس چه نیازی داشت که عبادالله برای او اسلام راستین بسازند؟ اگر خودش به اندازه-ی یک بچه آخوند توانا بود چه نیازی داشت که طلبه-ها اوامر او را با دروغ، برای فریب مردم، تحریف و تفسیر کنند. الله، که همه گذشته و آینده را به اراده-ی خودش برنامه ریزی کرده است، پس چگونه با آه سحرخیزان همه-ی برنامه-هایش را دگرگون می‌سازد؟
آیا این سحرخیزان همه و همه، برای یک خواسته، به سوی الله " آه" می‌ کشند؟ یا الله تنها "آه" کسانی را می‌ پذیرد که توی چـاه جمکـران فوت کنند؟
با این همه درماندگی، که برای الله درست کرده-اند، این "عابد" از او در خواست کمک دارد که او باد آتش را به خرمن خامنه-ای هم برساند. اسلامزدگان، با خرد انسان و توان مردمان بیگانه هستند، می‌ خواهند با آه ناله، از الله یا از دستیاران در گور خفته-ی او، به آسانی و خیلی ارزان کار بکشند. آنها می‌ خواهند حتا کینه توزی و مردم آزاری را، الله، برای آنها انجام بدهد.
نویسنده-ی نامه می‌ گوید:

آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده خود را ز غم كردی جدا
آتشی زد او به كشت دیگران
باد آتش را به كشت او بران

این عابد، که جنبش مردم را به اراده-ی الله می‌ پندارد، در این جا وانمود می‌ کند، که کشتار و تجاوز به آزادیخواهان، به توان و خواست خود خامنه-ای بوده و الله بیشتر به پوشاندن آن جنایات می‌ پرداخته است. اکنون، که جنایت از اندازه گذشته و الله دیگر توان پوشاندن آنها را نداشته است، برای آه عبد الکریم، باید باد آتش را به خرمن خامنه-ای هم برساند.
سعدی می گوید: « برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کُن، که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی »
یک اسلامزده، توان انسان را پوچ می‌ پندارد، او می کوشد هر آرزویی را، به ارزانترین قیمت، از راه دعا و نذر و چاپلوسی برآورده سازد. او الله را مانند یک سرقبیله و سرقبیله را هم مانند الله تصور می کند. این است که تاکنون مسلمانان کشورهای جهان، آن شایستگی را نداشته-اند، که بتوانند بر خود حکومت کنند.

"سید عبد الکریم" هم می خواهد سالیانی که، برای گمراه ساختن مردم، با این حکومت همیاری و همکاری داشته است با دعا از یاد مردمان ببرد.

« بارخدایا تو گواه باش، من كه عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین، برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان كرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم. »

اگر این عابد از کردار فریبکاری پشیمان شده بود بایستی، دست از این گونه رفتار و کردار بردارد، از کسانی پوزش بخواهد که از کردار او زیان دیده-اند.
اگر « الله » این انداز درمانده است، که همه-ی زورش را جنایتکاران در دست گرفته-اند، پس چگونه باید از کسی که، یارانش، مُردگان و آدمکشان خشمآور هستند، چیزی را درخواست؟
الله، که بیش از هزار سال با ستمکاران همکاری و همیاری داشته است، به گفته-ی این عابد: " ستارالجنایت " است، پیوسته جنایات جنایتکاران پوشانده است؛ چرا باید کارهای انسان را به چنین کسی واگذار کرد؟
کسی که در شکنجه دادن خود را زبردست‌ترین می‌ داند، کسی که پیوسته جنایتکاران و انسان ستیزان را یاری کرده است، کسی که خود را؛ « غاضب، جبار، مکار و مالک جهنم » می‌ نامد.
ببینیم که این عابد الکریم چگونه مردم را ناتوان می‌ پندارد و از الهی، که حتا ویژگی های او را هم نمی شناسد درخواست فضیلت می‌ کند.
« ای خدای خرد و فضیلت! به صدق سینه –ی " مردان راستگو " و به آب دیده پیران پارسا، دعای ما را هم با دعای سحرخیزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه كن و شِكوه دردمندانه ما را بشنو و بر سینه های بریان و چشم های گریان ستمدیدگان رحمت آور و بیش از این خلقی را پریشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضیلت را از اسارت این نامردمان به در آر. »

اندکی خدا شناسی:
از دیدگاه اسلامی: الله هر چیزی را به اراده خلق می‌ کند، یعنی او بر همه چیز حاکم است، هر چیزی به حکم او همان می‌ شود که الله اراده کند. الله کسی است که او پیوسته امر به کشتار کافران می‌ دهد، اوست که توفان می‌ فرستد تا همه-ی جانداران زمین را، به جز شماری که برده-اش شده بودند، نابود سازد،
چنین کسی به آب دیده-ی پیران پارسا و دعای چاپلوسان، دست از کشتار دگراندیشان برنمی دارد.
مسلمانان باید به دروغ شهادت بدهند که: " نیست الهی به جز الله "، پس الله " مردان راستگو " را از کجا پیدا کند؟
انسان به نیروی خرد خود و دانشی که از شناخت پدیده-های هستی دارد می‌ اندیشد و می‌ سنجد تا زیبایی و زشتی را شناسایی کند. الله خالقی است که نه خرد دارد و نه اندیشه می‌کند، نه به خرد و نه به اندیشه نیاز دارد، او عالم بر همه چیز است و به اراده بر همه چیز حاکم است.

"خداوند جان و خرد" اهورامزدا است نه الله.

توانایی و درستکاری-ی انسانی به خرد او بستگی دارد، دانش و دانایی انسان از آزمون ها و اندیشه-ی هزاره-ها جوشیده است. خرد و دانش به اراده-ی الله به کسی داده نشده است که، به درخواست عابدی، از او پس گرفته شود و به کس دیگری بخشیده شود.

مردو آناهید
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]

Labels: , , ,

Wednesday, January 20, 2010


با این خودباخته چه باید کرد؟


مـردو آنـاهیـد


داستان‌هایی، که در فرهنگ مردمان برای کودکان ساخته شده-اند، نه تنها اندرزها و پندهای پیشینیان را یادآور می شوند بلکه آنها چکیده-ی سدها سال آزمون‌های مردم را با سخنانی ساده بازگو می‌کنند. مردم ایران قصّه-های کوتاهی را در برخورد به ویژگی‌های جانورانی سروده-اند. گرچه این ویژگی‌ها با خوی-ی این جانوران همخوانی ندارند ولی کاربرد آنها مفهوم گفتاری را روشن می کند.


یکی از این داستان-ها: داستان خری است که او پوست شیری بر خود می پوشد و به روستایی وارد می‌ شود.
مردم روستا که او را شیر پنداشتند پا به فرار گذاشتند. خر، که از خریت خود خرسند شده بود، با عر و عر می‌ خروشد تا مردم بیشتر بترسند. روستایی-های آن زمان، که هنوز با چشمان خودشان چیزی را می دیده-اند، خر را شناسایی کرده و از ساده پنداری-ی خود شرمگین شده-اند.
اگر بخواهیم این داستان را با زمان خودمان هم آهنگ کنیم باید اندکی آنرا دگرگون سازیم تا، در این زمان هم، با کردار برخی از خوش فکران همخوانی داشته باشد.
با پوزش بسیار، از همه-ی روشنفکران، درد دل خود را در پیمانه-ی این داستان آشگار می کنم. نخست از مولوی بلخی کمک می ‌گیرم تا شاید روشنفکران گستاخی-ی مرا ببخشند.

ای برادر قصّه چون پيمانه ايست
معنی اندر وی مثال دانه ايست
دانه-ی معنی بگيرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل

اکنون داستان این خر بدین گونه دنبال می‌-شود:
مردم روستا که خیلی مهربان بودند، افزون بر کفتار و گرگ، در پرورش خر هم خیلی مهارت داشتند. آنها نه تنها بر خرانی، که کله گُنده بودند، بار نمی‌ گذاشتند بلکه بار این خران را هم با خود می ‌کشیدند. این بود که در آن روستا خرهای بسیار گوناگونی وجود داشتند، ولی همشان خر بودند. در میان این همه خر، شمار خرهای خوش فکر هم بسیار بود و بیشتر این خوش فکران خواهان آزادی-ی خریت برای همگان بودند.
روزی که خر، با پوست شیر، وارد آن روستا شد؛ روستایی-های خرشناس عرعر او را به مسخره گرفتند و به کارهای خود پرداختند. در این هنگام خرهای کتاب خوانده، که بازتاب آرزوهای خود را در پرخاش آن شیرنما یافتند، در خریت خود احساس شیر بودن کردند، با خشنودی به همیاری-ی آن "شیر" پرداختند و آواز "شیرِ درنده-ایم ما" را برای آن خرشیر خواندند.
خرهای خوش فکر، که شیر شده بودند، بر این خرشیر گوهر افشاندند و بسیاری خودنویس و خودکار زرین به یال او پیوند زدند. هنوز که هنوز است قصّه-ی ما به سر نرسیده و خوش فکران به دنبال این "شیر" خروشان در راه هستند تا به آزادی-ی خریت برسند.
خوش فکران براین گمان هستند: اگر خریت به اندازه-ی نیاز در همگان آمیخته شود همه-ی خوش فکران و بی فکران و تاریک فکران و کژ فکران در زیر سایه-ی خریت به سعادت خواهند رسید. زیرا هر کس در خریت، از رنج اندیشیدن آزاد است، می تواند از هر خری که خواسته باشد، در صراط مستقیم، فرمان ببرد.

باید اشاره کنم که خریت به مفهوم نادانی نیست بلکه خریت، توانایی-ی عقل کسانی است که در بندهای یک عقیده گرفتار شده-اند. این است که خوش فکران بسیار عاقل هستند و می توانند که هر کردار نادرستی را در تاریکخانه-ی ایمان خود عقلی بسازند.
از داستان جانوران بگذریم و به سرگذشت انسان‌های خوش فکر به پردازیم.


با این خودباخته چه باید کرد؟

در زمانی، از دوران حکومت اسلامی، یکی از شیفتگان خمینی به نام "اکبر گنجی" دلباخته-ی اسلام خوش سیمایی می شود که او آن را از زبان اسلامفروشان راستین شنیده بود. حکومت اسلامی، که همیشه از وجود این تابلوهای گویا سود برده است، همراه با سرنای رسانه-ها، او را به زندان آموزشی مفت‌خر می کند.

این زندانی، که تا آن زمان گمنام مانده بود، از آن پس، از سوی اسلامزدگان دمیده می شود و باد می‌کند تا او از اکبر هم بزرگتر می‌ شود. پیام-های او پی در پی، نه تنها در برون مرز بلکه در رسانه-های حکومت، پر و بال می گیرند.
خوش فکران فرنگ نشین با پایکوبی به تعریف و تفسیر پیام های این زندانی می پردازند. با وجود این که جار اسلامفروشی-ی او، از همان پیام‌-ها، هم شنیده می ‌شد ولی خوشباوران آنها را نشنیده گرفته و ناله-های او را، که از زندان اوین بلند می شدند، به غرش یک خوش فکر آزاد بر می گرداندند.
به هر روی این زندانی، که برخی او را در هنگام جان کندن هم در زندان دیده بودند، تندرست و ورزیده از زندان آزاد می شود. او با گذرنامه-ی حکومتی و روادیدهای کشورهای فرنگستان به دیار مریدانش فرود می آید. خوب او دیگر یک زندانی نبود، که رازهای سیاسی را در پیام بفرستد تا قهرمان سازان آنها را تفسیر کنند، بلکه او ناچار بود، که در میان دلباختگانش، از کرامات و کشفیات خودش سخن براند.
در نخستین سخنرانی، درون اسلامزده-ی او، به روشنی آشگار می شود. او در این سخنرانی از کالایی، که در انبانه دارد، برای خوش فکران پرده برداری می کند. البته برخی از خوشباوران، که این کالای پسمانده را می شناختند، بر پندار سست خود نفرین کرده و دل آزرده او را ترک می‌ کنند.
چکیده-ی گفتار او چنین است:
مردمان جهان دو گونه اسلام را می شناسند: یکی خشن و دیگری صلح-جو. ما باید "اسلام صلح-‌جو و عدالت‌-خواه" را به جهانیان بشناسانیم.

از همین سخنرانی آشگار شد که او پیوندی با ایران ندارد بلکه او یک اسلام فروش است نه صلح‌جو و نه عدالت‌خواه. پدیده‌-ی اسلام، پس از هزار و چهارسد سال بر جهانیان پوشیده نمانده است که کسانی بتوانند، برداشت محمد را از قرآن و کردار او را در زمان نبوت ندیده بگیرند، با دروغ اسلام "صلح‌جو و عدالت‌خواه"ی را برای سدمین بار ببافند و با رنگ تازه-ای به مردم فرو کنند.
درست در هنگامی که مجاهدین اسلام با خشم بسیار سایه ترس را بر همه-ی جهان پوشانده-اند، آشگارا به کشتار دگراندیشان دست برده-اند، دوره گردی، می خواهد "اسلام صلح-جو" را (آن هم از بافته-های دیگران) به جهانیان نشان بدهد.
مگر مردمان جهان همه عقل اسلامی دارند که سر بریدن گروگان-ها را، در جلوی دوربین، به دست مسلمانان ببینند، باز هم "اسلام صلح جویی" را، پس هزار و چهارسد سال، از پیله وری دوره گرد بخرند؟
مگر مجاهدین اسلام در این هزار و چهارسد سال به حکم جهاد، "صلح" را، به گونه-ی به جز خشونت جوییده-اند؟
مگر کشورهای زورمند جهان، اسلامفروشان، اسلامزده-های دیگر، آیت الله-ها، مفتی-ها، فقیه-ها و همه-ی دروغورزان به جز این آرمانی دارند که به دروغ "اسلامی صلح جو" را در ذهن مردمان فرو کنند.

مگر لالایی "اکبر گنجی" با سخنانی، که از رسانه-های کشورهای پُر زور و حتا از کشورهای ستمدیده به گوش می‌رسند، تفاوت دارد؟
مگر، فرمانروایان حاکم، مجاهدین اسلام را در سراسر جهان، که از اوامر قرآن پیروی می‌کنند، تروریست و اسلامیست نخوانده-اند تا آنها بتوانند "اکبر گنجی"ها را به نام آزادیخواه در جنبش-های مردمی جای بدهند؟
مگر تا کنون اسلامفروشی وجود داشته است که خشونت اسلام را پنهان نکند که این فروشنده نوبر آنها باشد؟
اسلام پیوسته به کوشش چنین اسلامزدگانی، که سیمای خشن اسلام را بزک می‌ کنند، پایدار شده است. با این کسان، که ستون تبلیغات اسلام هستند، شک‌ورزانِ گستاخ "مهار" و کله گُنده-های مسلمان "سوار" می‌ شوند.
خوب،
این خرده فروش دوره گرد هم، که پرورش یافته-ی زندان اسلام است، حق دارد که جارچی-ی کالای پوسیده-ی دیگران باشد. ولی این کالای گندیده چه پیوندی با ایران به ویژه چه پیوندی با آزادی و آزادیخواهی دارد؟

هزار و چهارسد سال است که ایرانیان این زهر را می چشند. چرا هنوز هم، با هر شگرد و فریبی، باید این کالا را به ایرانیان فرو کنند؟
این قهرمان که، قهرش بر ایران و ایرانی مانده است، برای پاسداری از اسلام، در سیمایی دروغین، بسیج شده است. او برای پاسداری از احکام انسان ستیز اسلام، به دروغ، خواهان است که در همین احکام پسمانده، به امر فقیه، حقوق "زن و مرد" برابر باشد. چنین خواسته-ای تنها از دیدگاه یک مسلمان انسان ستیزی بر می خیزد.
از درون مایه-ی آرمان او پیداست که او انسان را پست و ذلیل و مخلوق الله می داند. زیرا او نمی خواهد که زن و مرد آزاد و از حقوق بشر برخوردار باشند بلکه او خواستار است:
که دیه-ی زن با دیه-ی مرد در شریعت اسلام برابر بشود.
این گفته نشان از پستی-ی دیدگاه کسی است که او جان انسان را با پرداخت پول می‌سنجد. او مفهوم حقوق بشر و گزندناپذیر بودن جان انسان را نمی‌شناسد. او تنها احکام پسمانده-ی اسلام را معیار سنجش می‌داند که بهبود برخی از آنها را از آخوندها درخواست می‌ کند.
این قهرمان اسلامفروش از جانستانی و آدمکشی هم بیزاری ندارد، او نه تنها جان انسان را ارجمند نمی داند بلکه همه-ی مردمان را مسلمان، حتا نابخرد می‌پندارد، بر همین پایه هم از مردم می‌خواهد که کشتارهای حکومت اسلامی را ببخشند ولی فراموش نکنند.
«از خودباخته-ای پرسیدند: تو را که این همه مرید خوش فکر است، چرا ادعای پیامبری نکنی؟
گفت: بس دیر شده است؛ اکنون مریدان مرا به خدایی می ستایند.»
این خودباخته فراموش می‌ کند که او تنها یک اسلامفروش است، او وظیفه دارد که تابلوی "اسلام صلح جو" را بلند کند، ولی او نه از داد و نه از دادگری و نه از فرهنگ ایران آگاهی دارد و نه برای دادستانی و دادخواهی-ی مردم ایران گماشته شده است.
چگونه باید مردمان جنایات بی شماری، که در تصور انسان نمی گنجند، فراموش کنند تا سیمای هراسناک اسلام پنهان بماند. این درخواست می تواند تنها از فکر یک خودباخته برخیزد که او از کوراندیشی خود را شیر میدان و مردمان را گوسپند پنداشته است.
این اسلامزده که اکنون در پوست خود هم نمی گنجد برای مردم ایران دستور سیاسی می‌نویسد: "با این رژیم چه باید کرد؟". کسی که، اسلام صلح جو به بازار می‌آورد، خواهان بخشیدن جنایات اسلامی است، بدیهی است که میدان دیدگاه او هم از زندان ایمانش فراتر نمی رود.
او خودباخته و خودفروخته-ی اسلام و خاکسار پای علی است، او با ایران و ایرانی، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، به جز دشمنی، پیوندی ندارد. این کس، که از ریزه-های پیکرش بوی اسلام پسمانده بلند است، ایران ستیز است نه ایرانی. کسانی که به دنبال این خودباخته ره می‌پویند یا در نادانی فریب خورده-اند یا خود سوداگرانی هستند از خودبیگانه که بویی از میهن پروری نبرده-اند.
اگر کسی هم پست و میهن فروش است بهتر است که خود دانسته، این ننگ را بر خود بپوشاند، مردم ایران را به دروغ به سود خود بفریبد، نه این که ریزه خوار دلال دلال دلال دلال دلال-ها باشد.
چگونه باید پذیرفت: یک اسلامفروش دوره گرد، که تفاوت درون مایه-ی فرهنگ ایران و شریعت اسلام را نمی داند، با گستاخی و بی شرمی در پیرامون پرچم ایران سخن براند.


تنها اسلامزدگان کوراندیش هستند که از نابینایی شعار خشم آوران، "الله اکبر"ها، را در کناره-ی این پرچم نمی‌بینند. "الله" برای خشم آوران جهادگر "اکبر" است که آنها بتوانند، با این فریاد، خشونت و ترس را بر مردمان فرود آورند.

هرگز مردمی، هر اندازه هم که نادان و بی آبرو شده باشند، شعار خشمآوران را بر روی پرچم خود نمی پذیرند، خشمآورانی که، با همان شعار، نیاکان آنها را کشتار و سرزمین آنها را ویران کرده-اند.
ایرانیان، که هنوز در سینه-ی آنها آتش جان بخش مهر خاموش نشده است، از این فریاد و از هر فریادی که با جان انسان-ها در ستیز باشد بیزارند. در این" الله اکبر"ها نه تنها ایران ستیزی آشگار است بلکه نعره-ی خشمی است که برای سرکوب آزادی-ی انسان به کار برده می‌ شود. کاربافت "الله"، در میان این پرچم آلوده شده، کارکرد "لا اله الا الله" را نمایان می‌کند.
( این نشان را هم از سیک های هندی دزدیده و آن را به پنج شمشیر، که نماد جنایت پیشگان جهادگر است، دگرگون کرده-اند. همین پنج شمشیر هستند که عدالت خواهی-ی اسلام، عدل الهی، را نشان می دهند)
ستیزه جویی اسلام از همین "لا اله الا الله" آشگار است. یعنی هر پدیده-ای، که در برابر "الله" برخیزد، محکوم به نابودی است. چگونه نابخردان اسلامزده می‌ توانند با شعار " نیست الاهی به جز الله " باز هم سخن از "اسلام صلح جو" و حقوق بشر برانند.
بسی بی شرمی، که این کسان برآنند تا جنایات هزارساله-ی اسلامی را، در همین شکنجه خانه-های کهریزک، مرزبندی کنند. بی شرمی-ی اسلامفروشان از سخنان آنها پیداست که می‌ گویند: جنایات در زندان کهریزک به حکومت اسلامی زیان می‌رساند.
گویی این بی شرمان، ماهیت اسلام را نمی شناسند، از عدالت الله هم سخنی نشنیده-اند.
الله، که او خود را مالک جهنم می‌خواند، پیوسته در قرآنش از شکنجه و عذاب-هایی مژده می‌دهد که در تصور هیچ انسانی نمی‌ گنجند.

او در قرآن بیش از چهارسد بار دگراندیشان و کسانی را که از اوامر او سرپیچی کنند به آزارهای جهنمی وعده داده و عذاب‌-های بی کران خود را عدالت نامیده است.
کسانی که می خواهند، تنها از کردار حکومت اسلامی، به نام "جنایت علیه بشریت" به دادگاه-های جهانی شکایت ببرند، برآنند که وانمود بشود، این جنایات تنها به کارکرد این حکومت پیوند دارد، تا ماهیت خشن اسلام در ماسک "اسلام صلح جو" پنهان بماند.
اسلامی که از آغاز بر جهاد (کشتار و غارت دگراندیشان) پا گرفته است، اسلامی که شکنجه دادن و کشتار کافران را به مسلمانان امر می‌کند، اسلامی، که بنیان گذارانش از تجاوز به زنان، سرکوب شدگان با سرفرازی یاد می‌کنند، اسلامی که احکامش به گردن زدن، به بریدن دست و پای مجرم، چپ اندر راست، به سنگسار کردن امر می‌کند.
آیا این خوش فکران همه-ی مردم را مانند خود مسلمان می‌پندارند؟ وانمود می کنند، که گویا برای نخستین بار در شریعت اسلام، جوانانی را در زندان کهریزک شکنجه شده-اند.
آیا این کسان نمی‌دانند؟ که مجاهدین اسلام، حتا در زمان محمد، به گمان این که، سرکوب شدگان، گوهرهایی را پنهان دارند، روی سینه آنها آتش می‌افروختند تا به غنیمت بیشتری دست یابند.
آیا فکر می‌کنند کسی نمی‌داند؟ که مُثله کردن( بریدن دست پا، بریدن گوش، درآوردن چشم) از روش‌های ننگین مجازات‌های اسلامی بوده است.
آیا همه فراموش کرده-اند که، در سی و يک سال حکومت اسلامی، هزاران جوان ایرانی را، به جرم دگراندیشی، کشتار کرده-اند.
آیا ما نمی‌دانیم که، در این حکومت، دختران جوان را پیش از کشتن برای تجاوز کردن به پاسداران می سپارند.
چگونه می‌ توان پذیرفت، که همه-ی مردمان مانند خود این اسلامفروشان کور و کر باشند، هرگز شکنجه کردن را، در زندان های حکومت، گمان نبرده-اند.


مگر این مردم، تازیانـه زدن انسان را در میدان های شهر ندیده یا نشنیده-اند، مگر سنگسار انسان‌های دربند را ندیده یا نشنیده-اند، مگر دسته دسته مردم آویخته به دارهای اسلامی را ندیده یا نشنیده-اند، مگر همه-ی مردم، سنگدلان اسلامزده هستند که تازیانه زدن، سنگسار کردن، بدارآویختن را کرداری به جز شکنجه دادن بدانند.

در این سی و يک سال گذشته، هیچ کدام از دگراندیشان، که در سیاهچال-های حکومت آزار دیده-اند یا جان باخته-اند، دستکم از دیدگاه حقوق بشر، گناهی نداشته-اند که حتا بازداشت سزاوار آنها باشد. ولی همه-ی آنها بر پایه-ی احکام اسلامی مجرم شناخته شده و بر اساس همان احکام هم مجازات شده-اند. یعنی جنایت در شریعت اسلام مشروعیت دارد.
شکنجه و تجاوز به زندانیان بی گناه ( به ویژه به دگراندیشان ) در همه-ی کشورهای اسلامی انجام شده است و پس از این هم انجام می‌شود. زیرا

« اَللّـه » شکنجه دادن کافران را سزاوار آنها می‌داند و سرکردگان اسـلام هم در سراسر تاریخ اسـلامی تجاوز به زنان را، زنانی که در جهاد به غنیمت می گرفتند، افتخار خود می‌دانسته-اند. حتا سرداران اسـلام، برای خفت بزرگان ایـران و خشنودی-ی « اَللّـه »، به دختران و زنان شاهان سرکوب شده بی پروا تجاوز کرده-اند.
این سنت و شیوی-ی است اسـلامی نه کردار خشونت باری است که تنها از پاسداران حکومت اسـلامی سر می زند.

مردو آناهید
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]


Labels: , ,

Wednesday, January 13, 2010

حکومت اسلام و مافیای مـُلاهـا!؟


میخ های تابوت مرجعیت شیعه


سیامک مهــر

اسلام، مکتب تجاوز، آیین پلیدی ها و تباهی هاست. اسلام بیماری است، فساد خرد است. تلاش کنیم تا جامعه و میهن و زادگاه خویش را از آلودگی های اسلام پاگیزه گردانیم تا در برابر فرزندان و نوادگان و داوری نسل های آینده از هم اکنون سرافکنده نباشیم. ماندگاری و دوام و چیرگی ِ حکومت اسلام بر جامعه ایران به نسبت احترامی بستگی دارد که متوجه مقدسات و معتقدات اسلامی می شود.



اگر خیزش خرداد و جنبش آزادیخواهی ِ ملت ایران را سوای وجه سیاسی ِ بظاهر پررنگ آن، جنبشی عمیقاً اجتماعی و فرهنگی بدانیم، آنگاه خواهیم دید که نوک پیکان تغییرش بر دین زدایی از جامعهء ایران قرار می گیرد: مبارزه با دخالت مذهب در تمامی عرصه های زیست اجتماعی انسان و کوتاه کردن دست دراز و ذاتاً تجاوزگر اسلامگرایان از زندگی و سرنوشت و حقوق و آزادی ها و امید و آیندهء ملت ایران.
مبارزه و کوشش جهت انحلال و یا احیاناً براندازی ِ حتا خشونت بار نظام جمهوری اسلامی که تنها سه دهه از استقرار و تأسیس آن می گذرد، به هیچ وجه از مبارزه و مقابله تاریخی با حاکمیت اسلام و شوریدن بر سلطهء اسلام و آخوندها و آیت الله ها و متولیان اسلام بر جامعهء ایران که بطور سنتی چهارده قرن در تمامی حوزه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تداوم داشته است و حتا پس از انقلاب مشروطیت در متن قانون اساسی نیز رسمیت یافت، جدا و گسسته و دگرگونه نیست و نخواهد بود.
جامعهء ایران در حال دگرگونی از جامعه ای اسلامی به جامعه ای مدنی و شهروندی است. به همانطور که ایرانزمین نیز در شرف باززایی و بازیابی ِ هویت سرزمینی ِ خویش در مقام سرزمین آریایی و خواستگاه تمدن ایرانی و فرهنگ ایرانشهری است و در تلاش گسستن از آنچه که بلاد اسلامی و جهان اسلام خوانده می شود.

قیام ملت ایران بر علیه نظام سنگسار اسلامی به جز از سوی اسلام گرایان و حامیان بین المللی ایشان با مقابله و دشمنی و ممانعتی جدی مواجه نیست. باید بدانیم که:


روحانیون و مراجع شیعه و تاریک اندیشان مسلمان در برابر هر گامی که انسان برمیدارد، دامی از آیه و یاوه و خرافه می گسترند که تا آزادیش را مشروط به حفظ منافع دکان خویش گردانند.

دینفرشان اوج هر پرواز فکری را فقط تا سقف کوتاه محرم و نامحرم و حریم و حرام شرعی و تنها در چارچوب تنگ و دگم امر و نهی های الهی می پذیرند. نزد دینمداران و اسلامپرستان، انسان آزاد و فارغ از بندها و رنجیرهای خفت بار اسلامی غیر قابل تحمل است.

دینفروشان و اسلام گرایان مخالف فکری دیگران نیستند، بلکه مخالف فکرکردن انسانند.

اسلامگرایان مخالف فکری و دگراندیش محسوب نمی شوند که آراء ایشان در ذیل واقعیت و وجود تنوع فکری و رنگارنگی آراء و اندیشه ها در جامهء بشری و همردیف سایر دستگاه های فکری و جهان بینی ها از یک منظر نگریسته شود. به دین باوران و اسلامخواهان اگر از دیدگاه حقیقی و به منزله دشمنان آزادی و اختیار و عاملیت انسان بر سرنوشت خویش بنگریم، منبعد شاهد تکرار انحراف و سرگشتگی و شکست در مبارزات آزادیخواهانه و تاریخی خود نخواهیم بود.
در گیرودار جنبش آزادی خواهی ِ ملت ایران نیز هرگونه همراهی و دخالت مذهبیون و اسلام فروشان و حمایت برخی از پدرخوانده های مافیای روحانیت شیعه، جز با مکر الهی و به هدف کنترل و مهار و منحرف ساختن خیزش براندازانهء حاکمیت اسلام نیست. اسلام خواهان در برابر سقوط قریب الوقوع جمهوری اسلامی اگرچه ناتوانند و ناچار به پذیرش واقعیت، اما در حفظ و حراست از حاکمیت سنتی اسلام و سلطه و سیطرهء بر جامعهء ایران و مشخصاً در برابر رستاخیز ملت ایران به سختی ایستادگی خواهند نمود. واقعیت این است که در باورهای ایرانیان نه فقط اسلام سیاسی که اساساً دین اسلام و ایمان اسلامی در حال فروریزی است و شتاب فزاینده ای هم یافته است. این تحول عمیق فرهنگی بویژه در حوزهء دانایی و آگاهی ملت ایران، همان اتفاق فرخنده ای است که به رستاخیز تعبیر می شود.

پر پیداست که امروز نیز بحث داخلی ِ پدرخوانده های مافیای روحانیت، کماکان حول محور مشروعه و مشروطه دور می زند.
سؤال این است که آیا قادریم و یا ممکن است که به سیاق و روش سه دههء گذشته در قدرت بمانیم و شمشیر اسلام را از رو ببندیم و با اجرای احکام و دستورات و حدود و شریعت نبوی و اعدام و قصاص و سنگسار و شلاق و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و تحمیل حجاب و زندان و شکنجه و گلوله ...، آشکارا با آزادی ها و حقوق انسانی بجنگیم و با مصادرهء اموال مردم و غارت سرمایه ها و ثروت های ملی یک جامعه به سنت رسول الله و امیر المؤمنین عمل کنیم... و اگر نه، پس بهتر نیست آب رفته را به جوی بازگردانیم و در حاشیه قدرت بنا به سنت ماضیه تشیع و در مقام نایب امام زمان مؤمنین را بچاپیم و بخوریم و در سایه و سکوت و در قالب نیرویی خفیه، هر فکر زیبا و هر فروزهء نیک و هر وجود ارزشمندی را در معده-ی اسلام معدوم کنیم. بنابر این سؤال این است که اگر حکومت مشروعه کنونی بیش از این قابل دوام نیست، پس چگونه و از چه راهی در برابر سکولاریسم که فکر و خواستهء غالب جامعه گشته است مقاومت کنیم و نظام سیاسی آینده و قانون اساسی آن را مانند قانون اساسی ِ 1906 و یا به کمک استعمارگران شبیه قانون اساسی عراق به مذهب رسمی و شروط اسلامی که دکان تاریخی ِ ما را تضمین می کند مشروط بسازیم؟
یکی از اسلامفروشان دوزیست به نام مهدی حائری که هم عبا و عمامه می پوشد و هم کروات می بندد، چندی پیش در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا معتقد بود که روحانیت نه در حکومت بلکه باید در کنار حکومت قرار بگیرد.
از این منظر اگر بنگریم، وظیفهء روحانیت و مرجعیت در قبال سیستم سیاسی جامعه، نه دخالت و شراکت مستقیم در قدرت به مانند جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و نه بصورت رهبانیتِ بریده از سیاست، بلکه وظیفه و رسالت دینی و تاریخی اوست که در زمانه های فترت و برودت اسلام، مانند قارچ به تنهء حکومت بچسبد و در هر گامی که نمایندگان ملت به جهت پیشرفت و آزادی و شادی و رفاه جامعه بر می دارند، اخلال کند و سنگی بزرگ فرارویشان بیاندازد؛ فریاد وااسلاما- وااسلاما هوا کند و هرکجا به حقوق زنان احترام گذاشته شد، همچون جنّی که مویش را آتش زده باشند حاضر شود و بیضهء اسلام را در خطر ببیند؛ از هر مسجد و منبری آیات جنایتبار و زن ستیز قرآن را عربده بکشد؛ چماق امر به معروف و نهی از منکر را دائماً بر سر مرد بکوبد و مردم را به جاسوسی وادارد و دشمن یکدیگر بگرداند؛ با مغزشویی کودکان خردسال در مساجد و حسینیه ها و تکیه ها و هیئت های مذهبی به گله-ی وحوش مسلمان بیفزاید؛ در ماه های شعبان و رمضان و محرم و صفر مؤمنان و مقلدان و اجامر و اوباشش را به خیابان ها گسیل دارد تا به بهانهء اجرای مراسم و شعائر مذهبی و تاسوعا و عاشورا و عزاداری، قدرت مافیایی اش را به رخ جامعه بکشاند؛ با تکفیر و صدور فتوای قتل، مریدانش را تحریک کند تا هر آزادیخواه و دگراندیشی را در تاریکی ترور کنند و رعب و ترس اسلامی را بر جامعه مستولی سازند؛ زنان بی حجاب را در معابر انگولک کنند و هر تهمت و افترا و انگ و ناسزایی به آزادیخواهان و روشنگران نسبت دهند...
این واقعیات، هم سنت اسلامی در طول تاریخ بوده است و هم آینده نگری ِ اسلامگرایانی است که نظام ولایت فقیه را بی آینده می بینند. اسلام گرایان هر زمان که قدرت و امکان تأسیس و تشکیل حکومت نداشته باشند به سوراخ های خود خزیده و با چنین شیوه های رذیلانه ای با حکومت طاغوت مبارزه می کنند.
(لازم به توضیح است که از دیدگاه اسلامی فقط و فقط دو نوع حکومت وجود دارد: حکومت اسلام و حکومت طاغوت. به همین دلیل روحانیت شیعه در طول تاریخ تمامی حکومت ها را غاصب می شمرده است. از دیدگاه اسلامی بین دموکراسی و حکومت استبدادی عرفی فرقی نیست. چون هیچکدام اسلامی نیستند پس هردو طاغوتی اند و غاصب. بدین معنی که حق و مقام و حکومت رسول الله و نایب برحقش را در بلاد اسلامی غصب کرده اند.)

نگاه ایرانپرستان و سیمرغیان و فرزندان کوروش به حکومت اسلام و خمینی و خامنه ای و آخوندها و آیت الله ها و کلاً مافیای روحانیت و مجموعهء اسلامفروشان، نگاهی است از ژرفای تاریخ، نگاهی است از آغاز چیرگی اهریمن بر ایرانشهر. ایرانیان و نسل های کنونی، سرآغازه های سه دهه سلطه و سیطرهء آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر سرزمین و سرنوشت خود را، در آغاز هجوم ملخوار تازیان و مجاهدین اسلام و صحابهء رسول الله و عمر ابن خطاب و علی ابن ابیطالب و خالدبن ولید و سعد ابی وقاص و سایر وحوش بیابانگرد به ایرانزمین می دانند.
ناگفته پیداست که هر گامی که آزادیخواهان ایران در جهت مقابله با رژیم اسلامی بر می دارند و هر ضربه ای که بر پیکر عفونت زای حکومت اسلام وارد می آورند در عین حال میخی است که بر تابوت مرجعیت و روحانیت شیعه نیز کوبیده می شود. اسلام و مرجعیت شیعه در ایران به مانند فواره ای از فاضلاب که در نهایت توان و پتانسیلش به اوج خود رسیده است، روند سرنگونی اش آغاز گشته و عنقریب با سر به زمین خواهد خورد و متلاشی می گردد. منتها ساده اندیشی است اگر تصور کنیم تا زمانیکه منابع مالی مافیای روحانیت به مثابه شریان هستی و حیات هیولای اسلام کنترل و مسدود و قطع نگردیده، نه از نفوذ، که از اثرگذاری واپسگرایان و تاریک اندیشان بر تحولات جامعه و سنگ اندازی بر مسیرهای تغییر و تجدد چیزی کاسته می گردد. وقتی گورکن و غارنشین و فسیلی بنام آیت الله بهجت به هنگام مرگ، بالغ بر 170 میلیارد تومان در حساب بانکی اش موجودی داشته باشد، در نتیجه فقط یک آخوند، فقط یکی از پدرخوانده های مافیای روحانیت، منبع عظیمی جهت بسیج مؤمنان و اراذل و اوباش مسلمان در اختیار دارد که قدرت قابل توجهی به وی می بخشد تا راه های تغییر و تنفس و نوگرایی جامعه را تخریب و منحرف سازد.

حکومت اسلام و مافیای روحانیت، قدرتش را بیشتر از همه نه از حمایت معتقدان و مؤمنان به خویش، که اتفاقاً از احترامی کسب می کند که ناباوران و دگراندیشان و لائیک ها از سر نادانی و ترس و جبن ذاتی و نیز فرصت طلبی و نوکرمنشی نثارش می کنند و موجبات پرشانی و سردرگمی ِ جوانان را فراهم می آورند. از سویی اگر گورگن ها و آیت الله های عقب مانده صرفاً بر توان شخصی و قدرت کلام و ادبیات متحجر و مذهبی خود و متون خاک گرفته و سنگواره ای اسلامی و حدیث و روایت تکیه داشتند، هرگز قادر به نفوذ در اذهان جوانان و مردم این روزگار و عصر مدرن نمی بودند.


سوگمندانه جامعه ایران به گونه ای است که آخوندها و مراجع و روحانیون و دشمنان ایران و آزادی، بیشتر از مریدان و مقلدان خود، قواد روشنفکر و تحصیلکرده و بی خرد و بیگانه با فرهنگ ایران به امثال شریعتی و آل احمد به خدمت دارند که امروزه در قالب نواندیشان دینی و با ادبیات مدرن و روش های به ظاهر علمی و آکادمیک، موهومات و یاوه ها و خزعبلات دینی و مذهبی و سفیهانهء اسلامی را در زرورقی چشم نواز به جوانان حقنه می کنند و با ممانعت از آگاهی و روشنگری و بلوغ مردم، روابط و مناسبات مرجع و میمون را در جامعه تداوم می بخشند.

در جریان مرگ آخوند حسینعلی منتظری، اسلامفروشی که قفل دهانش تنها با کلید شریعت زشت محمدی باز و بسته می شد، دیدیم که این دسته از روشنفکران و دانش اندوختگان خردباخته با عزاداری در مرگ وی و مقاله نویسی و شرح مناقب او و در خوش خدمتی نسبت به دستگاه آیت الله ها و مافیای روحانیت، بیگانگی خود را با فرهنگ ایران و ناتوانی خود را از درک مفهوم آزادی آشکار ساختند.
در اینجا مناسب می دانم بخشی از نوشتار روشنگر آقای جواد اسدیان را با عنوان« حنظل سبز موسوی» یادآوری کنم تا معنایی که در این فراز آخر مدنظر نگارنده است روشنتر بیان شود:
« اسلام همچون یک دین بیگانه، بلاهتی اجتماعی ست که با کشتار و تحمیق و خرافه پروری و نهادینه کردن ترس، پیوسته بازتولید می شود. بیان این واقعیت، توهین به مسلمانی نیست. بسا، فرد مسلمانی که از بارزه های انسانی نیز برخوردار باشد، اما این بارزه ها، در سهمی که مسلمان در بازتولید بلاهت دارد، دگرگونی ای ایجاد نمی کند. و تا آن هنگام که روشنفکری ایران، چه به گونه ای سامان یافته در نهادهای سیاسی و چه مستقل، با روشنگری های شفاف و شجاعانه از مدار این بلاهت بیرون نیاید، از سویی، خواسته و ناخواسته از استقرار و تداوم روشنگری در روشنفکری ایران جلوگیری می کند و از سوی دیگر، خود، تبدیل به یکی از مؤثرترین ابزارهای تولید و بازتولید بلاهت، همچون امری اجتماعی می شود.»

امروز و در کارزار آزادیخواهی، ارجمندترین احساس ملت ایران خشم و نفرتی است که سی سال نکبت نظام الهی برانگیخته است و اتفاقاً قدرت همین احساس است که در نهایت چاره ای و درمانی بر زخم و چرک و عفونت و درد مزمن و هزاروچهارصد ساله-ی اسلام خواهد یافت.


ماندگاری و دوام و چیرگی ِ حکومت اسلام بر جامعه ایران به نسبت احترامی بستگی دارد که متوجه مقدسات و معتقدات اسلامی می شود.

همانگونه که شعار جمهوری ایرانی و جانم فدای ایران سر دادیم و مسجد لولاگر را آتش زدیم، تصویر خمینی و خامنه ای را پاره کرده و به آتش کشیدیم، حرمت و حریم دروغین عاشورای حسین عرب را شکستیم و به گند کشیدیم، روز شهادت اباعبدالله جشن گرفتیم و زدیم و رقصیدیم، قرآن آتش زدیم و خیمهء حسین در دانشگاه شریف را در آتش سوزاندیم و... پس از این نیز با خشم و نفرت خویش و با آتش اهورایی نقطه نقطه از خاک ایرانشهر را از تمامی آلودگی های اسلام پاک و منزه خواهیم ساخت و تا کوبیدن آخرین میخ بر تابوت اسلام و آخوند از پای نخواهیم نشست.
اسلام، مکتب تجاوز، آیین پلیدی ها و تباهی هاست. اسلام بیماری است، فساد خرد است. تلاش کنیم تا جامعه و میهن و زادگاه خویش را از آلودگی های اسلام پاگیزه گردانیم تا در برابر فرزندان و نوادگان و داوری نسل های آینده از هم اکنون سرافکنده نباشیم.


سیامک مهر
January 13,2010

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


Labels:

Friday, January 08, 2010

مـن مسلمـان نيستـم! ايـرانيـم


دین امری شخصی نیست


ستـاره تهـرانی

دین فرهنگ ملت و کشور ما را تحت سیطرهء جابرانه و زیر نفوذ ظالمانهء خود قرار داده و تا زمانیکه فرهنگ ما فرهنگ مذهبی باشد، همین آش است و همین کاسه! در واقع دین بجای فرهنگ نشسته و سازنده-ی اخلاق و مرام و رفتارهای فردی و اجتماعی ما شـده است



این آقایان [و خانـم های] اپوزوسیون خارج نشین (داخلی ها که واویلا!) بهترست در عمل به این نتیجه برسند که دین از سیاست جداست! و نه فقط در شعار دادن!


چگونه دین امری شخصی قلمداد میشود وقتی ناخواسته و بدون اراده مسلمان شدیم و در مدرسه مجبور به خواندن دعا و فراگیری قران هستیم؟
چگونه دین امری شخصی است وقتیکه در ازدواج، کار، ادامهء تحصیل، مسافرت رفتن و امور مالی و تجارت و همه چیز نقش عمده دارد؟
چگونه دین امری شخصی است زمانیکه حتی وقتی می میریم و دلمان می خواهد جنازهء ما را مثلا" تبدیل به خاکستر کنند و بدست باد و دریا بسپارند، اما می بینیم که می برندمان غسالخانه و کفن می کنند و باز همان آخوند بر سر قبرمان دعا و قرآن می خواند؟ و بر سنگ قبرمان و در اطلاعیهء مرگمان هم می نویسند: اِنآِالله وَاِنااِلیه راجِعُون!؟

دین اصلا" هم امری شخصی نیست. اگر شخصی بود می توانستیم حق انتخاب داشته باشیم.

وقتی که دین در ریزترین امور زندگی ما و در عمق روح و روان ما رخنه کرده و زمانیکه خودمان قربانیان دین هستیم، چگونه می توانیم ادعا کنیم که دین امری شخصی است؟ و چرا با عبارات سکولارانه! مرتب خود یا دیگران را فریب می دهیم؟ هرگاه بپذیریم که دین واقعا" مسئله ای شخصی نیست آنگاه بهتر میتوانیم با آن روبرو شویم و در تمام زمینه ها نقش های منفی و مثبتش را بازشناسی نموده، تدابیر لازم را اتخاذ کنیم.
ادامـــــــــه[+]

Labels:

Wednesday, January 06, 2010

روشنفکران بُت تراش و عابـدان کوتــه خـرد


عقیده-ی پرستندگان هویت آنها می شود


مـردو آناهيــد

الله بُتی خشمناک است که عدالت را در عذاب دادن بندگانش تعریف می‌ کند. او، در قرآن، خود را، به ویژگی‌های خشونت‌بار، ستایش می‌ کند و بندگان خود را از شکنجه-هایی، که در پندار انسان نمی‌ گنجند، می‌ ترساند. او از بندگانش در همین جهان اطاعت و بخشندگی می‌ خواهد، ولی او پاداش اطاعت را پس از مرگ وعده می‌ دهد.
الله خود را حقیقت مطلق و تنها حاکم بی رقیب جهان می‌ نامد، در حاکمیت او هر عقیده یا اندیشه-ای، به جز اوامر او، محکوم به نابودی است.



جای اندوه است که برخی از روشنفکران ایران خواستار پرستیدن بُتی هستند. یعنی ویژگی-ی بردگی در آنها پُرتوان‌تر از سرشت آزادگی در انسان است. آنها از هر کسی، ایده-ای، گفتاری، عقیده-ای، اندیشه-ای یا پدیده-ای که بلند آوازه شود بُتی می‌ سازند و بدون آینده نگری آن را، با همه-ی توان خود، مردم پسند می‌ کند.
بیشتر این کسان در بند و برده-ی عقیده-ای هستند، که آن عقیده را حقیقت می‌ پندارند، آنها هر اندیشه-ای را، در برابر معبود ذهن خود، سبک و بی ارزش می‌ انگارند. آنها از ناتوانی و دیدگاه تنگی که دارند، بُت ذهن خود را، که جایگزین هویت آنها شده است، برای مردم بزرگ و پرستیدنی به نمایش می‌ گذارند تا خرد کوتاه آنها، همدوش آن عقیده، بلند جلوه کند.
عقیده-های بُت مانند، از شمار بردگان توانمند، از نابخردی-ی پیروان خردمند، از کوته بینی-ی ستایشگران دوراندیش و از خوار بودن پرستندگان بلند پایه می‌ شوند. پرستندگان ویژگی‌هایی را، که خود آرزو دارند، در روی پوسته-ی آن عقیده می‌ نگارند.
آنها شیفته-ی سیمای بُتی، که در ذهن خود کشیده-اند، هستند. آن عقیده در درون این کسان آمیخته شده است و خود آنها در آن عقیده گم شده-اند. یعنی من بودن یا هویت آنها چیزی به جز آن عقیده نیست. آنها نمی‌ خواهند هیچ گونه خراش یا کاستی را در هویت خود، که عقیده-ی آنها ست، ببینند.


هر کس که پرستنده-ی پدیده-ای باشد، در بند آن پدیده گرفتار است، او نمی‌ تواند آزاده یا آزادیخواه باشد.

آن کس که خودش نمی‌ اندیشد، ویژگی‌های زشتی یا زیبایی را هم از عقیده-اش برداشت می‌ کند. از این روی پرستنده به کسانی مهر می‌ ورزد که بُت او را بپرستند و به کسانی دشمنی می‌ ورزد که از عقیده-ی او انتقاد کنند.

پرستندگان از آزادی و از آزادیخواهان بیزارند، زیرا آزادی رهایی انسان از بندگی است و آزادگان "پرستیدن" را نکوهش می‌ کنند.

پرستندگان، آزاداندیشی را بی بندوباری و گمراهی می‌ پندارند، آنها بدون بندهای عقیده توان اندیشیدن ندارند و به راستی گمراه و سرگردان می‌ شوند.
بنا بر فلسفه-ی منوچهر جمالی: «هر پرستنده-‌ای بجای بتِ شکستنی، بت‌های نشکن می ‌گذارد، بجای مجسمه، تصاویر ذهنی و اندیشه و خیال می‌ گذارد. حتی همان مجسمه‌-ها، چیزی جز همان تصاویر ذهنی و خیالات و اندیشه‌-های انسانی نیستند که به بیرون باز تابیده شده-‌اند.»
(از کتاب نعش ها سنگین هستند)

والیان اسلام بر این عقیده هستند که انسان مخلوقی گناهکار و الله خالقی بدون کاستی و حاکم بر جهان هستی است. ارزش‌های اجتماعی، که از سوی والیان اسلام به بازی گرفته می‌ شوند، نمی‌ توانند از ماهیت زشت عقیده-ی آنها بکاهند، ولی سیمای خشونت بار شریعت، در زیر پوسته-ی آن‌ ارزش‌ها، پنهان می‌ مانند و خود آن ارزش‌ها خاموش و بی هسته می‌ شوند.
این گونه پوشش‌های زیبا، بر پیکر عقیده-های زشت، عبادالله را خشنود می‌ سازند. آنها می‌ توانند، در اجتماعی نواندیش بدون شرم، چهره-پوش‌های فریبنده را، به جای هویت خود، آشکار کنند. برای پرستندگان گسستن، از عقیده-ی بُت شده-ی خود، دشوارتر از رنجی است که آنها، در جهان پیشرفتگان، از پسماندگی-ی ذهن خود می‌ برند. از این روی آنها بُت‌های خود را به رنگ نواندیشی، در جهان پیشرفتگان، می‌‌ نگارند.
این است که پرستندگان احکام قصاص و عدل الهی را، در دیگی به رنگ " حقوق بشر" وارد می‌ کنند ولی نمی گذارند که ریزه-ای از حقوق بشر در احکام عقیده-ی آنها رخنه کند. به زبانی دیگر آنها نمی‌ خواهند از ماهیت انسان ستیزی در این احکام کاسته شود ولی برآنند که پسماندگی-ی خود را، در نگرش مردمان، همرنگ ارزش‌های "حقوق بشر" نشان دهند.

ویژگی‌های شریعت اسلام چندان کشش و نیرویی ندارند که سدها سال چشم و گوش مسلمانان را از دیدن و شنیدن راستی برگرداند، ولی در هرزمانی که، در دیدگاه مسلمانان، اندیشه-ای دلخواه پدیدار شده است، والیان شریعت بندهای تازه-ای را، به رنگ آن اندیشه، بافته و پرستندگان هم آن بندها را با خشنودی به گردن نهاده-اند.
خودباختگان، بندهای عقیده را، که رنگ اندیشه-ی دیگران را گرفته است، بهتر از شیره-ی آن اندیشه می‌ پذیرند. زیرا دل کندن از بُت عقیده، برای پرستنده، به مفهوم به خود واگذار شدن است، جدایی-ی پرستنده از عقیده-اش به سلیمان ماند که او انگشترش را گم کند. این است که مسلمانان خود را به ریسمان الله می‌ بندند و پیوسته از او خواهش می‌ کنند که آنها را، به خودشان واگذار نکند.


الله بُتی خشمناک است که عدالت را در عذاب دادن بندگانش تعریف می‌ کند. او، در قرآن، خود را، به ویژگی‌های خشونت‌بار، ستایش می‌ کند و بندگان خود را از شکنجه-هایی، که در پندار انسان نمی‌ گنجند، می‌ ترساند. او از بندگانش در همین جهان اطاعت و بخشندگی می‌ خواهد، ولی او پاداش اطاعت را پس از مرگ وعده می‌ دهد. الله خود را حقیقت مطلق و تنها حاکم بی رقیب جهان می‌ نامد، در حاکمیت او هر عقیده یا اندیشه-ای، به جز اوامر او، محکوم به نابودی است.


والیان اسلام ویژگی‌های ترسناک الله را تازه به تازه در نام هایی فریبنده پنهان می‌ کنند تا پرستندگان، از مردم ستیزی در این شریعت، بیزار نشوند.
نمونه: "خشم" الله را به نام " مهر" و "دوزخ" الله را به نام "داد" برای پیروان تفسیر می‌ کنند. آنها نمی‌ خواهند، با پوشش‌های زیبا، ویژگی‌هایی را، که در حاکمیت الله هستند، دگرگون سازند بلکه آنها برآن هستند که مردمان را با، ارزش‌های فرهنگ خودشان، بفریبند. زیرا بیشتر مردم "واژه" را از پوسته-ی آن می‌ شناسند و هسته-ی واژه برای هر شونده-ای گویا نیست.
البته زمانی هسته-ی یک واژه، برای شنونده، گویا است که او به درستی زاویه و زمینه-ی دیدگاه گوینده را بشناسد. شنونده-ای می‌ تواند زاویه و زمینه-ی دیدگاه گوینده را بشناسد که دیدگاه خود او به رنگ عقیده-ای آلوده نباشد. یعنی آن کس که به عقیده-ای ایمان دارد، از روزنه-ی عقیده-اش به هستی می‌ نگرد، او نمی‌ تواند به راستی و درستی گفتار دیگری را بررسی کند.

برای نمونه اندکی زمینه و راستای دیدگاه سعدی را مرور کنیم: (این برخورد از ارزش اندرزهای سعدی نمی‌ کاهد.)
سعدی در سخنان استادانه-اش علم، عدل، رحمت را ستایش و جهل، ظلم، غضب را نکوهش کرده است. اگر کسی از راه
" لغت معنی های امروز" به پوسته-ی این کلمه-ها بنگرد او از گفتار سعدی برداشتی واژگون خواهد داشت.
سعدی از زاویه-ی دیدگاه اسلامی سخن می‌ گوید: او علم را شناخت یک فقیه از احکام شریعت می‌ داند نه دانش مادی را، او عدالت را در اجرای احکام قصاص می شناسد نه دادگری را، او رحمت الهی را در مجازات سبک او بر بندگان گناهکار می‌ بیند نه افشاندن شادمانی بر دیگران را، او کسی را جاهل می‌ نامد که اسلام را نپذیرد نه خشم آوران جهادگر را، او دست‌درازی به جان و مال مسلمان را ظلم می‌ داند نه کشتار و غارت کافران را، او غضب امیران را بر زیردستان مسلمان نکوهش می‌ کند نه غضب خلفای الله را بر دگراندیشان.
اگر او می‌ گوید: بنی آدم اعضای یکدیگرند او تنها مسلمانان را همبود یکدیگر می‌ داند. زیرا او برای نامسلمانان حقی را نمی‌ شناسد و آنها را نجس می‌ پندارد. او می‌ گوید:

« ای کريمی که از خزا نه-ی غيب
گبر و ترسا وظًيفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن اين نظر داری »

سعدی که خوراک روزانه-ی انسان را از کَرَم الله می‌ پندارد، با تملق از او گله می‌ کند: که چرا نامسلمانان هم به خوراک دسترسی دارند؟
اگر او همه-ی مردمان را بنی آدم می‌ دانست چنین نمی‌ سرود:

« گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شويی چه باک است؟»

چه بهتر که روشنفکران از گفتار و پندهای سعدی، به نیکویی-ی اندیشه-ی خودشان، برداشت کنند تا از این راه ارزش‌های تازه-ای را بیآفرینند. ولی از شوربختی شماری از آنها، از کوتاه نگری، بُت سازند نه خوداندیش. آنها، بدون شناخت از ارزش‌‌های فرهنگی، سعدی را پرستیدنی می‌ کنند. بدین روی کسانی، که پرستنده-ی سعدی می‌ شوند، اندیشه-ی خود را در برابر گفتار سعدی، پست و بی ارزش می‌ پندارند و بنده وار هر سخنی را از سعدی می‌ پذیرند.
برای نمونه، پندی از سعدی:

« امروز بکُش چو می توان کُشت
کآ تش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زِه کند کمان را
دشمن که به تير می توان دوخت»

انگیزه-ی این نوشتار پرداختن به سخنان سعدی نیست بلکه اشاره به زهری است که روشنفکران بُت تراش و عابدان کوته خرد در اجتماع ایران می‌ افشانند. زهری که نیروی اندیشه-ی آنها را به خودستیزی برگردانده و چشم جان آنها را نابینا ساخته است.

از گفتار بالا بهره گرفته و به شیره-ی سخن می‌ پردازیم:

درون مایه-ی حکومت ولایت فقیه را " خمینی و منتظری" بر پایه-ی احکام شریعت اسلام، بُن نهاده-اند و به کردار خود را برای مردم پرستیدنی ساخته، با زور و گستردن ترس، ایمان به نادانی را بر مردم ایران فرود آورده-اند. تار و پود این حکومت، به خواست این دو فقیه، در تاریکخانه-ی دین اسلام و مذهب شیعه بافته شده است.


این دو فقیه در ساختار و اجرای احکام انسان ستیز، قصاص، با یکدیگر هم عقیده و همکلام بوده-اند. رساله-ها و حل المسائل آنها، که پرسش ها و پاسخ‌ های فقهی را روشن می‌ سازند، در انسان ستیزی، با یکدیگر برابر و همسنگ هستند.


هر دو فقیه، از روزنه-ای تنگ، درون مایه-ی احکام شریعت را یکسان و یک رنگ می‌ بینند. تفاوت آنها در ویژگی‌های کارکرد خود آنهاست. بدان گونه که خمینی، نسبت به منتظری، بسیار سخت کوش تر، خشمناک تر، خودخواه تر، باهوش تر و تواناتر بوده است.
شاید بتوان ریشه-ی بخشی از این نابرابری ‌ها را در دوران کودکی-ی آنها شناخت؛ خمینی از خانواده-ای بی بُن و دربدر برآمده که او هرگز پیوندی با مهر و پدیده-ی میهن نداشته است. ولی منتظری در خانواده-ای روستایی پرورش یافته که آن خانواده در زمین ایران بُن داشته است.
به هر روی این دو فقیه، از گوناگون بودن منش و ریشه-ی فرهنگی، کرداری نابرابر داشته-اند؛ بدان گونه که خمینی، از خودخواهی، نمی‌ تواند سستی-ی منتظری را بپذیرد. سرانجام خمینی از کم توان بودن منتظری به خشم آمده و او را از دستگاه خلافت دور می‌ کند.
مفهوم فشرده-ی گفتار خمینی چنین است: اُمت اسلام انقلاب را به ما سپرد، ما سستی کردیم و ضعف نشان دادیم، به اسلام خیانت کردیم، من از ملت معذرت می‌ خواهم، ما باید مانند رسول الله و امامان دشمنان اسلام را گردن بزنیم، محراب جای حرب است.


این بود که پیشنمازان، هم چنین منتظری، به همراه خطبه-ی نماز جمعه به جای ذولفقار علی تفنگ روسی به دست می‌ گرفته-اند.

دو اسب همدوش زمانی می‌ توانند ارابه-ای را، در راستایی، به درستی بکشند که هر دو همزور و همراه گام بردارند.
خمینی، برای پیشگیری از کژروی، به نخست وزیر وقت میرحسین موسوی امر می‌ کند که عکس‌های منتظری را از هرکجا دور کنند و موسوی باشتاب و شوق فراوان اوامر خمینی را اجرا می‌ کند. منتظری از سختی-ی ایمانش ملعون خمینی نمی‌ شود بلکه او از سستی-ی توانش برکنار می‌ گردد.

این که خمینی نمی‌ تواند سستی و ناتوانی منتظری را بپذیرد یا منتظری نمی‌ تواند تندروی و خودخواهی خمینی را تحمل کند از خشونت و انسان ستیزی-ی حکومت ولایت فقیه، که پرداخته-ی این دو فقیه می‌ باشد، نمی‌ کاهد. منتظری تندروی و خشم خمینی را بهانه می‌ کند تا سستی و ناتوانی-ی خود را بپوشاند. او پیوسته احکام خشونت بار شریعت را ستایش کرده و هیچگاه کشتار کفار ( نامسلمانان) و کشتار مرتدها (دگراندیشان مسلمان) را نکوهش نکرده است.
منتظری، در حل المسائل خود، کشتار دگراندیشان را به نامهای "مرتد"، " محارب با خدا" و مفسد فی الارض کرداری پسندیده و واجب دانسته است. مسلمان زاده-ای که به اسلام پشت کند "مرتد فطری" است او، به حکم فقیه عالیقدر منتظری، به اعدام محکوم است. حق مالکیت از "مرتد" گرفته می‌ شود، دارایی و همسر او به تصرف مسلمانان در می‌ آید. ( در اسلام، همسر مردان هم بخشی از دارایی مرد شمرده می‌ شود)
منتظری هیچگاه شماره، زمان، مکان و سن مرتد را، که باید به حکم شریعت کشتار بشوند، مرزبندی نکرده است. او بر این حکم می‌ افزاید که "مرتد فطری" توبه ندارد. ولی "مرتد ملی" دگراندیشی است که پدر و مادرش نامسلمان بوده-اند و خودش مسلمان شده بوده و دوباره کافر شده است. مرتد ملی سه روز زمان دارد که از اندیشه-ی خود توبه کند، اگر او از دگراندیشی برنگشت، به فتوای همین فقیه، محکوم به اعدام است.
خمینی، از دیدگاه خودش، به پیروی از پیشوایان اسلام، با دشمنان حاکمیت اسلام رفتار کرده و در این راه کشور ایران را دوباره به غنیمت اسلام درآورده است. کسانی که از اسلامزدگی، نمی‌ خواهند ماهیت شریعت اسلام را در چهره و کردار حکومت اسلامی ببینند، سستی و ضعف منتظری را به رنگ بُت های ذهن خود می‌ نگارند تا از پسماندگی و درماندگی-ی نگرش خود شرمسار نگردند.

اگر در پنداری بپذیریم: از دیدگاه منتظری نیازی نبوده است، که خون این همه جوانان را، برای استوار ساختن حکومت اسلامی، بریزند. چون به عقیده-ی او همه-ی کشتار شدگان مرتد و محارب شمرده نمی‌ شوند. در این پندار شاید خونی که، از شمشیر عدالت منتظری، فرو می‌ ریخت چندان سیل آسا نمی نمود. یعنی تیغ ستمی، که در دست حکومتی منتظریسم باشد کوتاه تر، از ذولفقار حکومت خمینی، جلوه می‌ کند. ولی این نشان آن نیست که آزادیخواهان تنها از درازا یا تندی و تیزی-ی تیغ ستمکاران بیزار هستند نه از ماهیت انسان ستیزی در حاکمیت نامردمان.
از این گذشته بخشی، از کشتار شدگان، فرهیختگانی بوده-اند که تنها اندیشه-ی آنها فراتر، از مرزهای شریعت اسلام، رفته است. این گونه آزادگان به مرتد بودن خود سرفراز بوده و از احکام اسلامی ننگ داشته-اند. خوشبختانه هنوز هم شماری از این روشن اندیشان وجود دارند که آگاهانه مرتد و با حاکمیت الله در پیکار هستند.

آیا اگر حکومتی، منتظریسم، این شمار از مرتدها را، بر پایه-ی قضاوت منتظری، اعدام کند، شایسته-ی ستایش است؟
آیا انسانی، که کوراندیش نباشد، می‌ تواند احکام قصاص را، که این فقیه بر اجرای آن احکام پافشاری دارد، بپذیرد؟
اگر روشنفکری از بودن احکام انسان ستیز، که در زیربنای قوانین حکومت اسلامی هستند، ننگ ندارد، بی گمان، دیدگاه او به عقیده-ای ننگین آلوده شده است. زیرا آزادیخواهان برای بخشیدن یا سبک داشتن مجازات "مرتد" پیکار نمی‌ کنند بلکه آنها برای نگرش انسان مرز و کرانه-ای نمی‌ پذیرند و حکم "ارتداد" را ننگ بشریت می‌ دانند.

به هرروی آن زن، که از سویی بگوید: « ننگ بر کسانی که زن را ناقص الخلقه و ناقص العقل می‌‌دانند »
و از سویی دیگر، به پیروی از "علی" پیشوای شیعان افتخار می‌ کند، دیدگاه این کس تنگ‌تر از زندان عقیده-ی اوست. زیرا علی ابن ابوطالب می‌ گوید: ایمان زنان، برداشت زنان و عقل زنان ناقص است.
چگونه کسی می‌ تواند فقیه-ی را «پدر حقوق بشر در ایران» بنامد؟ که او کشتار مرتدها، دگراندیشان مسلمان، را اجرای حق و عدالت دانسته است. آن کس، که این ناسزا را بر زبان رانده است، او با مفهوم "حق" و حتا با پدیده-ی"بشر" بیگانه است. زیرا ایران کشور ایرانیان است نه سرزمین مسلمانان و آزادگان ایران به امیرالمومنین نیازی ندارند.
هرچند که ستایشگران، پرستندگان، مدّاحان، سوگوران این فقیه عالیقدر، از بُت سازی و آموزش بندگی شرم ندارند ولی زیانی که از پندار، گفتار و کردار این خردسوزان به آزادگان ایران وارد می‌ آید شرم آور است.
احکام شریعت در پیرامون کشتار "مرتدها و محارب" نشان انسان ستیزی و ترس والیان اسلام از گسترش راستی و دادگستری است.
زندانی ساختن اندیشه-ی مسلمانان، در تاریکخانه-ی اسلام، ستمی است نابخشودنی که بر جامعه-ی بشریت وارد می‌ آید.

مردو آناهید
ژانــويــه 2010

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,