Tuesday, July 24, 2007

پـیــام سیمیـن


آینــــده داور ماست


پیام سیمین بهبهانی از زبان زنان و مادران ایرانی به مناسبت فرا رسیدن اول مرداد ماه:




Simin Behbahani




سرکردگان و رادان !

نخستین روز مرداد فرا می رسد. پیام ارعاب و تعریض خشونت را دریافتیم. این نخستین بار نیست که می بایست زیر باران سرب و سنگ، تهمت و ننگ را تاب آریم و دل به صبوری بسپاریم.
سال هاست که دخترانمان را با جامه ی دریده و دست وپای مجروح ازتازیانه ، ازچنگ گزمگان بیرون کشیده ایم.

سال هاست که پسرانمان را با سرتراشیده و چهره ی نیلی ازضربت سیلی، از آستانه ی درخانه به آغوش کشیده ایم.
گناه دختران کاستن درازی دامان و خطای پسران آراستن کوتاهی زلف بوده است !
آیا برای درهم شکستن ما، بیست وهشت سال آزمون ناکام شما کافی نبوده است ؟
پیش ستم، پایدار ایستاده ایم و کینه به دل راه نداده ایم، زیرا که ما زاده ایم شمايان را .
و شما بر شاخه نشسته اید و بر بُن تبر می زنید و این بد، نه بر ما که بر نفس خود می کنید!

آینده داور ماست.

سیمین بهبهانی
تابستان ۱۳۸۶


! * ! * ! * !



کاری ديــدنی و شنيـدنی از «مـانی تـُرک زاده»

Labels: , ,

Monday, July 23, 2007

شاملــــو


احمد شاملو کجا، اینها کجا؟!

میرزاآقاعسگری «مانــی»


در یک بعد از ظهر بهاری درسال ۱۳۵۹، به دیدار شاملو رفته بودم. دیدار دوم من با او بود. آن هم پس از آنکه شماری از شعرهای من را در «کتاب جمعه» اش منتشر کرده بود و یکجا هم در همان جا نوشته بود:
احمد شاملو : ... من خود پیش از آنکه فی المثل شعری از میرزاآقاعسگری در کتاب جمعه به چاپ برسانم، نام او را نشنیده بودم و تا کنون نیز او را ندیده ام. و همین جا بگویم که اکنون او برای من امید فردای شعر ایران است.



Shamlo

کتاب شعر. احمد شاملو. گردآوری هیوا مسیح. انتشارات قصیده سرا تهران.چاپ اول. سال ۱۳۸۴. ص. ۱۳۱. نقل از هفته نامه‌ی «کتاب جمعه» سال ۱۳۵۸
از آن پس هم در سال ۱۳۶۳ به هنگامی که در تهران مخفی بودم و قرار بود چند روز بعد ایران را ترک کنم، باردیگر برای بدرود به دیدارش رفتم. بار آخر در ارلانگن آلمان و در جریان اینترلیت او را دیدم. دیدار مشترکی بود با او و عزیز نسین در سالن هتلی که آنها در آن اقامت داشتند.

در هر چهار دیداری که با شاملو داشتم، ادبیات و سیاست محور گفتگوها بود. در آن بعد از ظهر بهاری،شاملو که ذهنی کنجکاو داشت، جویای نگاه من – که جوانسال بودم – در باره ی دگرگونی های سیاسی بود. اما من دوستتر می داشتم او در باره ی آنچه می بیند و می داند سخن بگوید. در آن زمان ،سازمان چریکهای فدائی خلق دچار انشعاب شده بود. من که بدرستی نمی دانستم پشت پرده ی قضایا چه می گذرد، از درستی راه اکثریت سخن گفتم و شاملو که زیر و بم جریانات سیاسی ایران را از چند دهه پیشتر به خوبی می شناخت، ضمن جانبداری بسیار کمرنگ از جریان اقلیت، بر این باور بود که با آن انشعاب، یکی از امیدهای مقاومت در برابر حکومت نوپای جمهوری اسلامی از دست رفت. او معتقد بود که پشت پرده ی این انشعاب، حزب توده قرار دارد. حزبی که شاملو آن را «حزب بوجارهای لنجان» می نامید. من ربطی میان اکثریت و حزب توده نمی دیدم. شاملو استدلال می کرد که حزب توده با مصادره ی بخش عمده ی سازمان فدائی، یارگیری گسترده ای کرده است. نیروهای جوان این سازمان را به ابزار نیات حزبی اش تبدیل خواهد کرد. زمینه های متلاشی شدن اقلیت را فراهم خواهد ساخت و همه ی اینها در خدمت خمینی و حکومتش خواهد بود. «خواهی دید که بزودی حمام خون در این مملکت به راه خواهد افتاد.»
ادامــــه در «نـويســا»[+]


! * ! * ! * !




کاری از: « م. شکيـب »




Labels: , ,

Sunday, July 08, 2007

ادبیات چنــد زبـانی


ما، ایران ما و ادبیات چند زبانی


میرزاآقا عسگری (مانی)


در درازای ایران، سرکوب توده‌های ایرانی تنها با زندانی کردن و کشتن و شلاق‌زدن فرمانروایان صورت نمی‌گرفت. زورگویان و فرمانروایان یونانی و عرب و ترک که در اثر یورش ها، و در پی جنگ‌های پی در پی بر ایران چیرگی می‌یافتند کوشش فراوانی بکار می‌بستند تا زبان و فرهنگ ایرانیان را نابود کنند.


Mani


اگر کسانی بخواهند ادبیات، هنر و فرهنگ و زبان‌های پارسی، کردی، ترکی، گیلکی یا لُری را در سایه بگذارند دشمنی بزرگی با ادبیات و هنر ایرانیان روامی‌دارند. ادبیات، فرهنگ و زبان‌های ایرانی همچون بخش‌های به‌هم ‌پیوسته و درهم‌بافته‌ی یک کتاب‌اند، حذف هر بخشی از این کتاب، موجب آشفتگی و از هم‌گسیختگی تمامی آن می‌شود ...


ایران کشوری است دارای مردمی با فرهنگ‌ها و زبان‌های متنوع . برغم گوناگونی زبان‌ها و فرهنگ‌های منطقه‌ای، زبان پارسی شاخصه‌ای مهم از هویت ملی همه‌ی ایرانیان است. ایرانیان در درازای هزاره‌ها وسده‌ها با هم زیسته‌اند، و مردمان آن از هر قوم و طایفه و منطقه‌ای با هم پیوندهای سببی و نسبی برقرار کرده‌اند و پشت به پشتِ هم از میهن خود در برابر بیگانه دفاع کرده‌اند. سوای عرب‌ها که با ورود اسلام و پس از پیروزی لشگر عمر به سرزمین تصرف شده‌ی ایران آمدند، ملت‌های دیگر در این کشور، همگی تبار ایرانی دارند و از دیرباز در فلات ایران زیسته‌اند. کُردها، بلوچ‌ها، آذری‌ها، ترکمن‌ها، گیلانی‌ها، لُرها،حتا بخشی از عرب‌تباران جایگرفته در ایران ،افراد خانواده‌ی بزرگ ایران هستند . همامیزی‌‌ی چندین هزارساله‌ی ایرانیان به حدی است که به آسانی می‌توان گفت تبار یا قوم یا فرهنگ و زبان ناب و خود بوده‌ و در خود مانده‌ای در ایران وجود ندارد.
با وجود این آمیختگی و همامیزی، تعداد زبان‌ها و گویش‌ها در ایران به گونه‌ای است که می‌توان، سوای زبان ملی و سراسری پارسی، از زبان‌ها یا گویش‌های کردی، ترکی، بلوچی و... نام برد. این تنوع زبانی البته می‌تواند برای ایران یک امتیاز بزرگ به شمار آید. چرا که مردم ایران با این زبان‌ها می‌توانند با همزبانان و همریشه‌گان خود در مرزهای ایران به داد و ستد فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی بپردازند و در فضائی دوستانه، همدلی بین ایرانیان و همسایگان گوناگون خود که برخی‌شان بخشی از پیکره‌ی ایران بزرگ بوده‌اند و با زور و جنگ و توطئه از ایران کنده شده‌اند را آسانتر کنند.
شوربختانه هرگاه گروهی مستبد بر مسند تصمیم‌گیری سیاسی و دولتی در ایران نشسته است، بهای شایسته و درخوری برای زبان‌های منطقه‌ای ایران قائل نشده است. بُن‌پایه‌ی برخی از تنش‌های فرهنگی و منطقه‌ای در ایران (سوای آنچه که با توطئه‌ی بیگانگان دامن زده می‌شود) نه خواسته‌ و ارده‌ی مثلا فارس‌ها یا آذری‌ها، بلکه فرایندِ رویکردهای سیاسی، نظامی و فرهنگی دولت‌ها و سرکردگان سیاسی‌ای مانند جمهوری اسلامی در ایران بوده و هست. بی‌گمان، ستم‌هائی را که فرمانروایان قاجار بر تمامی مردم این سرزمین تحمیل کردند نمی‌توان به پای مردم ترکمن یا ترک‌زبان ایرانی نوشت. یا ستم‌هائی را که غزنویان و سلجوقیان بر تمامی مردم این سرزمین روا داشتند نمی‌توان خواسته‌ی ترک‌زبانان ایرانی دانست. هم‌چنین، نارواهائی را که سرکردگان سیاسی مانند سران جمهوری اسلامی بر تمامی ایرانیان اعم از ترک و کرد و بلوچ و فارس روا داشتند نمی‌توان به حساب مردم ایران گذاشت. فرمانروایان ستمروا در ایران و در درازای تاریخ و تا به همین امروز، به فکر چپاول بوده‌اند و به هنگام سرکوب توده‌ها و ناخرسندان، نه ترک می‌شناختند و نه فارس، نه کرد و نه لر، نه بلوچ و نه عرب.
در درازای ایران، سرکوب توده‌های ایرانی تنها با زندانی کردن و کشتن و شلاق‌زدن فرمانروایان صورت نمی‌گرفت. زورگویان و فرمانروایان یونانی و عرب و ترک که در اثر یورش ها، و در پی جنگ‌های پی در پی بر ایران چیرگی می‌یافتند کوشش فراوانی بکار می‌بستند تا زبان و فرهنگ ایرانیان را نابود کنند. فرایند این کوبش‌ها و رانش‌ها، تنش‌ها و کشاکش‌ها به گونه‌ای بوده و هست که امروزه برخی از دشمنان دیرین و نوین ایران می‌کوشند با سوءاستفاده از فرهنگ و زبان چند وجهی ما، کشور چندین‌هزارساله‌ی ایران را از این‌هم که هست کوچکتر کنند و با تجزیه‌ی آن از حضور این قدرت منطقه‌ای در امان باشند. بیشترحکومت‌های مرکزی ایران و تا به هم‌اکنون عملا جاده صاف کن همین سیاست بوده‌اند. آنان با سرکوب سیاسی و فرهنگی و نظامی ایرانیان در جای جای ایران ، یا با گسترش فقر فرهنگی و اقتصادی در مناطق گوناگون کشور، کوشیده‌اند و می‌کوشند تا عمر حکومت و چپاول خود را درازمدت کنند. در سایه‌ی چنین سیاست‌ها، و زیرِ کوبشِ شلاق‌ها و شمشیرها، سیاست جدائی‌‌افکنی میان ایرانیان را پیش برده‌اند تا بتوانند به شیوه‌ی انگلیسی‌ها تفرقه بیندازند و حکومت کنند.
رژیم حکومت اسلامی که خورجین فرهنگ، دین و زبان عربی را بردوش دارد و می‌کوشد با دامن زدن به ایدئولوژی اسلامی واسلام سیاسی - آن‌هم از نوع تشیع آن - زمینه‌ی بلعیدن تمامی خاورمیانه را برای خود فراهم کند، فارس‌ها را به همان شدتی سرکوب می‌کند که کردها را. بلوچ‌ها را با همان شدتی سرکوب می‌کند که ترک‌زبانان ترکمنی یا آذری را. لرها را با همان شدتی سرکوب می کند که ایرانیان عرب‌تبار را. هم اکنون تمامی مردم جهان گواه زنده‌ی این گفته هستند و نیازی به اثبات آن وجود ندارد.




Ferdosi


حالا که چنین است، تکلیف ما ایرانیان با خودمان چیست؟ برخورد ما با فرهنگ‌های گوناگون و رنگارنگی که داریم چگونه باید باشد؟ نگاه ما به زبان‌ها و گویش‌های ایرانی در کشور ایران از کدام زاویه باید صورت گیرد؟ سرانجام، حکومت ضدایرانی جمهوری اسلامی هم خواهد رفت، اما ایرانیان که نمی‌روند. ایران که نمی‌ر‌ود، فرهنگ‌ها و زبان‌های ما که نمی‌روند. در دوسه هزار سال پسین، ده‌ها و ده‌ها حکومت ایرانی و انیرانی، عربی و ترکی، مغولی و تیموری، صفوی و سلجوقی رفته‌اند اما ایران و ایرانی مانده است. گویش‌‌ها و رنگارنگی فرهنگی‌اش‌ مانده‌است. ایرانیان، حتا اگر برخی ندانند یا نخواهند بدانند، دارای تاریخ، آئین‌ها و باورهای به‌هم بافته‌ای هستند. البته منافع گروه‌های حاکم و سرکوبگر و چپاولگری مانند جمهوری ضدایرانی اسلامی، رویاروی منافع ملی و میهنی ایرانیان است. مردم ایران با هر زبان و فرهنگ و پیشینه‌ای ، با رژیم ایرانی‌کُش و ایران‌بربادده جمهوری اسلامی رودررو هستند. این حکومت، ایران را غنیمت جنگی خود، و ایرانیان را موالی و برده‌ی خود می‌پندارد. سرکوبگری این رژیم را نباید به حساب هیچیک از تبارهای ایرانی گذاشت.
به هر روی، هریک از ما ایرانیان، نخست ایرانی هستیم، بعد ترک یا کرد یا بلوچ یا فارس. هریک از ما نخست ایرانی هستیم بعد مسلمان شیعه، سنی، بی‌دین، دموکرات، چپ یا راست. هر ایرانی، نخست ایرانی است و پس از آن دارای این یا آن نظرگاه ، زادگاه ، زبان یا فرهنگ است.
آمیزش فرهنگی و خانوادگی ایرانیان به مراتب بیشتر از آمیزش زبانی مردم گوناگون آن بوده است. بنابراین ما همینک - و خوشبختانه - هم زبان کردی در ایران داریم و هم زبان آذری، هم زبان بلوچی و هم گویش گیلکی یا لری یا بختیاری
در میان این زبان‌ها، زبانی هم داریم با نام پارسی دری که زبان مشترک همه‌ی ایرانیان در هزاره‌ی پسین است. این زبان، افزار پیوند سراسری و ملی مردمی است که می‌خواهند با هم، ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک و تعصب‌گریز داشته باشند. زبان پارسی، زبان سراسری ایرانیان بوده و هست، و زبان فرزندان ما خواهد بود، شاخصه‌ی هویت ملی ایرانیان است. اهمیت این زبان - در جایگاه زبانی فراگیر و سراسری - به معنای کم بها دادن به گویش‌ها و زبان‌های دیگر ایرانی نیست.

برای یک میهن‌دوستِ آذری زبان، زبان پارسی همان‌قدر ارج و اهمیت دارد که زبان آذری، و زبان کردی باید برای هر پارسی زبان یا آذری زبانی همان ارج و جایگاه را داشته باشد که زبان پارسی.

این یادآوری نیز ضروری است که زبان پارسی با زور هیچ حکومتی بر مردم ایران تحمیل نشده است. این زبانی است با ظرفیتی عظیم که حتا پادشاهان ترک و تاتار و مغول که بر ایران حکومت می‌کردند مکاتبات و امور اداری خود را با آن انجام می‌دادند و خود نیز اغلب به پارسی سخن می‌گفتند. کسی شهریار و کسروی و غلامحسن ساعدی آذربایجانی را که زبان فارسی را «ستون فقرات یک ملت عظیم» می‌دانست وادار به نوشتن به پارسی نکرده بود. کسی نیمای طبرستانی و نجف دریابندری و محمد قاضی کُرد را وادار به سرودن و نوشتن به پارسی نکرده بود. کسی شاعران و اندیشمندان و نویسندگان گیلانی، لرستانی، آذربایجانی،کردستانی، بلوچی و قشقایی را وادار به بهره‌گیری از زبان پارسی نکرده است. آنچه اینان همه را با میل درونی به سوی نوشتن و گفتن به پارسی دری کشانده همانا ارزش‌های والای این زبان ملی وسراسری است.

زبان پارسی از غنی‌ترین زبان‌های کهن است و دامنه‌ی آن در برخی از کشورهای دیگر که بیشترشان جزئی از ایران بزرگ بوده‌اند گسترده است. این زبان حتا در زمانی زبان رسمی حکومت‌های
هندوستان بوده است.


در زبان‌ها وگویش‌های منطقه‌ای ایران، خوشبختانه هم ادبیات داریم هم هنر، هم موسیقی و هم اندیشه. همه‌ی این‌ها داشته و ثروت معنوی مردم ایران است. یک شعر کردی یا یک ترانه‌ی آذری پیوند سرراستی با هویت ملی یکایک ایرانیان دارد. یک آواز بلوچی یا یک تابلوی نقاشی که بدست یک قشقائی آفریده شده جزئی جدائی‌ناپذیر از هویت منِ ایرانی است. چرا که این ایرانیان هستند که هویت ملی و تاریخی و فرهنگی خود را در این شعر و آن نوشته و آن نقاشی و آن ترانه جای داده‌اند. یک غزل خوب کُردی ، بازتابی از جان عاشق منِ ایرانی است، همان گونه که شاهنامه‌ی فردوسی یا سروده‌های حافظ بخشی از معنویت فرهنگی همه‌ی ایرانیان در هرکجای این کشور است.

اگر کسانی بخواهند ادبیات، هنر و فرهنگ و زبان‌های پارسی، کردی، ترکی، گیلکی یا لُری را در سایه بگذارند دشمنی بزرگی با ادبیات و هنر ایرانیان روامی‌دارند. ادبیات، فرهنگ و زبان‌های ایرانی همچون بخش‌های به‌هم ‌پیوسته و درهم‌بافته‌ی یک کتاب‌اند، حذف هر بخشی از این کتاب، موجب آشفتگی و از هم‌گسیختگی تمامی آن می‌شود.

میرزاآقا عسگری (مانی)[+] نـويسـا


Labels: , , ,

Thursday, July 05, 2007

واژه هـای پـارسی


پـارسی بـگـوئيـم، بنـويسيـم و آنـرا پـاس بـداريـم !


در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.
آن‌ها به جای این 4 حرف، از واج‌های : ف – ک - ز – ج بهره می‌گیرند.

واژه هـای پـارسی و برابر تـازی آنها

بجای اول بگوئيم نخست - بجای اولين بگوئيم نخستين - بجای ابتدا بگوئيم نخست - بجای شروع بگوئيم آغاز - بجای لباس بگوئيم پوشاک
بجای فتح وظفر بگوئيم پيروزی - بجای رئيس و مسئول بگوئيم سرپرست - بجای مراجعت بگوئيم بازگشت - بجای شجاع بگوئيم دلير
بجای طعم بگوئيم مـزه - بجای عاقبت بگوئيم سرانجام - بجای خطيب بگوئيم سخنران - بجای صلح بگوئيم سازش - آشتی
بجای ظاهر بگوئيم نما - بجای مشاهده بگوئيم نگريستن - تماشا - بجای داخل بگوئيم تو - درون - بجای منهدم بگوئيم نابود - بجای انهدام بگوئيم نابودی - بجای اطلاع بگوئيم آگاهی - بجای حاضر بگوئيم آماده - بجای ساحل بگوئيم کناره - کنار - بجای حدس بگوئيم گمان
بجای مقاومت بگوئيم پايداری - بجای علامت بگوئيم نشانه - بجای علائم بگوئيم نشانه ها - بجای بی شک بگوئيم بی گمان
بجای دفاع بگوئيم پدافند - بجای معادل بگوئيم برابر - بجای تمامی بگوئيم همگی - بجای عصبانی بگوئيم خشمگين
بجای غضب بگوئيم خشم - بجای شهادت بگوئيم گواهی - بجای اذيت بگوئيم آزار - بجای بی فايده بگوئيم بيهوده


بجای فايده بگوئيم سود – هـوده - بجای تخمين بگوئيم برآورد - بجای محترم بگوئيم ارجمند - بجای احترام بگوئيم ارج - بجای ممکن بگوئيم شـدنی - بجای واحد بگوئيم يکتا - بجای حـد بگوئيم مـرز – کران - بجای مشگل بگوئيم دشوار - بجای شغل بگوئيم کار – پيشه
بجای قريب بگوئيم نزديک - بجای صلوة بگوئيم نمـاز - بجای قدرتمند بگوئيم نيرومند - بجای قدرت بگوئيم نيـرو – توان
بجای سارق بگوئيم دزد - بجای سرقت بگوئيم دزدی - بجای قابل قبول بگوئيم پزيرفتنی - بجای طول بگوئيم درازا - بجای ارتفاع بگوئيم بلندی بجای عميق بگوئيم گود - بجای مريض بگوئيم بيمـار - بجای مريضخانه بگوئيم بيمارستان - بجای جرح بگوئيم زخم - بجای غريب بگوئيم نا آشنا
بجای غسل بگوئيم شستشو - بجای عيد بگوئيم جشن - بجای سئوال بگوئيم پرسش - بجای امداد بگوئيم ياری رسانی
بجای عقل بگوئيم خــرد - بجای امدادگر بگوئيم ياری رسان - بجای مقابل بگوئيم روبرو - بجای نصيحت بگوئيم پنـد - اندرز
بجای حبس بگوئيم زندان - بجای اولاد بگوئيم فرزندان - بجای عادل بگوئيم دادگر - دادگستر - بجای بين بگوئيم ميان - بجای قرار بگوئيم پيمان بجای رسول بگوئيم فرستاده - بجای جواب بگوئيم پاسخ - بجای عرض بگوئيم پهنا - بجای طويل بگوئيم دراز – بجای مجروح بگوئيم زخمی
بجای صدمه بگوئيم آسيب - بجای عهد بگوئيم پيمان - بجای اعياد بگوئيم جشن ها - بجای بینهايت بگوئيم بيکران - بجای مدد بگوئيم ياری بجای عازم بگوئيم رهسپار - راهی - بجای مساوی بگوئيم برابر - بجای مجلس بگوئيم انجمن - بجای منظره بگوئيم چشم انداز
بجای مصدوم بگوئيم آسيب ديده - بجای عدل بگوئيم داد - بجای ظلم بگوئيم ستم - بيداد - بجای تحرک بگوئيم جنبش
بجای اخوی بگوئيم برادر - بجای قرارداد بگوئيم پيمان نامه - بجای فرار بگوئيم گريز - بجای مفيد بگوئيم سودمند - بجای طهران بگوئيم تهران
بجای محبوس بگوئيم زندانی - بجای موفق بگوئيم کامياب - پايا - بجای رفيق بگوئيم دوست - بجای کلمات بگوئيم واژه ها
بجای استقامت بگوئيم پايداری - بجای طراز بگوئيم تراز - بجای سعی بگوئيم کوشش - بجای عمران بگوئيم آبادانی - بجای قبر بگوئيم گور
بجای مرحوم بگوئيم شادروان - بجای استعمال بگوئيم کاربرد - بجای دلايل بگوئيم انگيزه ها - بجای درک کردن بگوئيم پی بردن
بجای اخطار بگوئيم هشدار - بجای بلافاصله بگوئيم بی درنگ- بجای خراب بگوئيم ويران - بجای جسد بگوئيم پيکر
بجای خلاصی بگوئيم رهائی - بجای خلاص بگوئيم رهـا – بجای ارسال کردن بگوئيم فرستادن – بجای يوميه بگوئيم روزانه -
بجای اسم بگوئيم نام - بجای موفقيت بگوئيم کاميابی - پايائی - بجای عظيم بگوئيم سترگ - بجای کلمه بگوئيم واژه
بجای انتخاب بگوئيم گزينش - بجای فاحشه بگوئيم روسپی – بجای تذکر بگوئيم يادآوری - گوشزد - بجای اتحاد بگوئيم همبستگی
بجای قبرستان بگوئيم گورستان - بجای مقبره بگوئيم آرامگاه - بجای دليل بگوئيم انگيزه – بجای مشابه بگوئيم همانند
بجای برای مثال بگوئيم برای نمونه - بجای ايمان بگوئيم باور - باورداشت - بجای زياد بگوئيم بسيار - بجای خرابه بگوئيم ويرانه
بجای حدس بگوئيم گمان